آدامس بادکنکی
بعد از مدتها سکوت چند شب پیش صدای مداوم چرخ خیاطی از اتاق دیوار به دیوار من دوباره شروع شده بود. در اوج خستگی و خواب آلودگی خوابم نمی برد. هر نیم ساعت یکبار دست و صورتم را با پودر قهوه سوخته می شستم تا شاید بوی متعفن لاشه های گندیده تلنبار شده در زیرزمین را احساس نکنم. نزدیک ساعت ۴ صبح بود که صدای آن هیولای کوچک قطع شد. صدای قدم زدن سنگین چند نفر جای آن را پر کرد و سپس شلیک یک گلوله. آدمها با قدم های سنگین شان از اتاق خارج شدند؛ مثل صدای ضربه تبر به درختی کهنسال. هوا که روشن تر شد کاغذ لوله شده ای را همراه با یک ۱ دلاری و ضبط صوتی کوچک کف اتاقم دیدم و البته مُهر و موم شده توسط رییس زندان.
تنها چند روز به انتخابات حکومتی مانده بود.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها: