سه شعر از مریم سیاهکالی
۱
بی دست
خش خش علفهای رنگ پریده در سینی قدیمی را میشنوم
بی دست بو میکشم چروکهای صورتم را
بی دست لمس میکنم جای پاک شده از خودم را
بی دست چشم شده ام ببینمش
بی دست مانده ام پشت بخار نشسته برشیشه
بی چشم هم عطرِ شیرینِ زنانه ای با او عبور میکند
بی دست با کدام عصا پا شوم برای گرفتنش
لابه لای پاییز نشسته بر سینی قدیمی
۲
دخترم نقاش کوچکی است
رویاهایش را به آبی حوض می سپارد
درخت میشود
نارنج بر شمعدانی ها می تابد
گرم میکشد
و ماهی قرمز نای فریاد ندارد
دخترم نقاش کوچکی است
بی چتر بر رنگهایش مینشیند و
باران را می بارد.
۳
تو از نژادِ سیاه طوقی در آبیِ آسمانی
من نمیدانم از نژاد کدام پرنده
یا کدام درختِ پناه گرفته در آنم
تواز نژاد پرواز های بلندی
ومن بیشتر از تو
خودم را نمیشناسم.