
چند شعر از رویا سامانی

۱
بانو جان…
عطر موهایت پیچید
این معجزه پاییزاست
تا گره بخورد به پیراهنم
و باد رقص کنان
سلامش را نجوا کند
بخند! تا ساغرم از تو لبریز شود
ای که جادو شدهی مهتابی!
پا بگذار…
و از کنار پرچین دیوارها
تنهاییِ سایهام را بشکن
تا شمیم محبوبه های شب
چند قدم با من باش!
—
—
۲
صبح خاکستری…
رگ شب را زد تا
خوابهای سرگردانم
به سوی تو نیاید
از شهر از خیابانها
هرمسیری که
یادت سبز شود
به
سمت تو می آیم!!!
Gray morning …
Cut off the vein of the night
So my wandering dreams
Do not come to you
From the city
From the streets
Any way that
your memory appears
I will come to you !!!
#Roya_Samani
—
—
۳
پا در کفش پیچکهای ناز
با هالهای از جنس نور
میرقصند در باد
تا …
به شب نسینی شببوها که
آمدی در زیر نور مهتاب برایم از آینه سخن بگویی …
از منی
که به هوای تو زمینی شدهاست
و به تو میاندیشید
—
—
۴
نمیشود فراموشت کرد
ای تکثیر شده در مریمیها
با بوی مسیحا میآیی…
بگذار تاریخ در ما تکامل گیرد
تا پلههای زمان
بلندترین،جایگاهبشریت شود
نه …
نمی شود از تو گذشت
شعرها میمیرند
و این خانه
در عزای نقطه چین ها
سیاه پوش می شود
نه نمیشود از تو گذشت...
#رویا سامانی