یک شعر از الهام عیسیپور
” کجا بیاسایم“
بر جهانی که تا مغز استخوان پوسیده
کجا بیاسایم؟
درگیر و دار مرگ و نوشدن
پیش از صلح، پس از جنگ
بی آن که فریاد عصیان برآریم
از لحظه ی سقوط تا خاموشی فریاد
در تمامیت التهاب سپید روزنه ها
زیر سایه ی سبزینه ی جنگل زال
در عطش متراکم عشق و آزادی
فراز ژرفای شادی، آشیان زیستیم
بسان آخرین پناهجو ، بر زمین خلسه آلود
بر کرانه های ناپیدا، زیر زنگار اندوه نهفته
از ساقه های نیک نورس به کمترین امتناعی آویختیم
بر زندگی، در بند گسل همچون سیلاب پرخروشان
محکم تر از سنگ و ساروج
وزن شادی را در شریان زندگی متبلور ساختیم
ناگاه، در فاصله ای خاموش بر شاخسار عریان
در غربت سارهای غمگین، زوال عصر خویش را
با پژواکی پر شکنج ، از کران تا کران
در انفجار تن های مفرغی باز نوشیدیم
و بر سراشیبی شفق ، با جنون محتوم رقصیدیم
روح مشوشمان را با شعله های تاریک
شاخساران سرو آکندیم
رعشه ای در جانمان دوید، ردی از تباهی
غده های متعفن انقلاب را بلعیدیم
سقوط و انحطاط بر سکوی مرتعش تمدن
به آتش ، به خون را به نظاره نشستیم
در زمانه ای چنین غنی!…
از ژرفنای مصیبت ، ما تیره روزان
دژ از پی دژ و شهر از پس شهر
لاشهی بی جان آزادی را کاویدیم
بر گلوگاه وطنم، شکوفه های منجمد آزادی
بوته های نورس امید با هزیمت رذیلانه برچیدیم
طوفان ریگ و آتش ، وزن غیاب را دریدیم
در ابتدای ضلع فروپاشی، بر زایش حنجره یک درد دمیدیم
این مدار خفته را بر مردمک های
نافرسودنی مرگ پیمودیم
تهی از اندیشه، در اندوه کشترازها
در زنبق مرداب ها
شعور مبتذل!
و رگه ی مرموز رذالت را از هم باز شناختیم
خموش و منجمد، داغ ننگ دیدیم
بر پیکرهای در آستانه ی تسخیر
تازیانه ی دژخیم زهر افشان ، روایت مرگ سرودیم
#الهام عیسی پور
- درباره نویسنده:
- تازهترینها: