دیگر اجازه ندادند بیرون از خانه قدم بزنیم
«نگاهی به کتاب نامریمی: عاشقانهای برای پایان قرن» (فریاد شیری- نشر داستان)
ما فقط یک بار از حاشیه عبور کرده بودیم
که کلاغها رد پاهایمان را گرفتند در متن
و دیگر اجازه ندادند
بیرون از خانه قدم بزنیم (از شعر متن بیحاشیه/ مجموعهشعر کلاغها زبان گنجشک را نمیفهمند)
این بند از یکی از شعرهای نخستینِ فریاد شیری حدیث نفس و حال شاعریست که در دورهای از شعر فارسی شروع به بالیدن و نوشتن کرد که شاید از حیث رواج نظریات ادبیِ حاشیهای در شعر ما دورهای تاریخی باشد. فریاد شیری با پشتوانهای پربار از ادبیات فولک سرزمین اجدادیاش و البته شعر سنتی فارسی آمده بود که در جوبار پرخروش آنسالهای رضا براهنی و کارگاهش غوصی کند و آنچه ماهی نحیف در کفاش میبیند بردارد و در متن و بطن دریای شعر خود بیندازد. البته با عقلانیت و احتیاط و مراقبۀ تمام، آنچه را صید کردنی بود صید کرد و در شعر خودش پروراند؛ هم تکنیک و هم شکل روایت و هم فاصلهگذاری با متن و هم شگردهای ادبیات نمایشی و ادبیات داستانی و هم انحاء گوناگون زبان را و البته در گذر این صید و پرورش، به زبان و لحن و بیان خودش که توأم شدند با حرف و معناها و موضوعاتی مرتبط با عشق و نوستالژی و سیاست و اسطورههای غالبا مرتبط با فرهنگ کردی رسید. زبانی همهفهم و همهپسند.
احتیاط کرد که ابتدا سنت شعر فارسی را خانۀ اول و آخر خود ببیند و بعد اگر بیرون از خانه و در حاشیه قدمی هم زد یادش نرود که دروازۀ خانه، همان پیش رویاش هنوز برای برگشتش باز مانده. البته الا طی این دهۀ اخیر که پارهای مدعیان شعر دهۀ هفتاد شروع به یارگیری از بیرون خود کردند، هیچگاه در زمان اوج دهل زدنشان او را نه به جمع خود خواندند و نه به حساب آوردند. و البته که حق داشتند، چرا که او بهدرستی دریافته بود که فرای جریانی که با اتکا به تکنیک محض مدام در حال ساخت و ساز متونیست که مدام با فاصلهگیری از خلق ساحات شاعرانه تعریف شعر را به سادهنویسی نثر نزدیک میکند باید چشم تیزبینی به ساخت استعارهها و اسطورههای شخصی خودش داشته باشد. البته که فریاد شیری بهندرت سعی در ساخت استعارههای شخصی یا بهروز کردن تصاویر گذشتۀ شعر فارسی کرده، اما به گمان من ما در شعر او با تعریف نویی از اسطورهها و کهنالگوها مواجهیم، صرف از نظر از این که او در شعرش هم از به کاربردن انبوه و پیوستۀ استعارههای پیشین فارسی نیز خودداری نکرده است.
فریاد شیری در آخرین کتابش که چکیدۀ تجربهاندوزی و ممارست مدام او در شعر است، توجه ویژهای به عناصر شهری تهران، به مقولۀ زمان و همچنین به اصل و اساس زبان و مفهوم زبان دارد. او در این شعر بلند تمام نوستالژی و حس عمیق گذشتهاش به فرهنگ و زادگاه قومیاش را در پسزمینه نگه میدارد یا از مقابل نگاه ما پس میزند و آنگاه نگاهمان را به عناصر ملی (زبان فارسی، اسطورهها، مقولۀ زمان در شکلهای مختلفش و خاصه در تدوین کتاب که شامل پنجگاه و یک بیگاه میشود و…) و کهنالگوها معطوف میکند. زبان این شعر زبانی متغیر و زاینده است؛ زبانی که مناسب حال و موضوع، مدام شکل عوض میکند. گاه به شکل گویش تهرانی درمیآید، گاه زبانی فخیم و فاخر میشود، گاه در بحور عروضی جریان پیدا میکند و موقعی هم زبانی ژورنالیستی میشود. این زبان گاه از شگرد روایت بهره گرفته و گاه در موارد خیلی کمتری (از جمله در فصل پایانی شعر/ کتاب) انتزاعی میشود. فریاد شیری هرچه در گذشته جزءنگر و نگاهش ابژکتیو بوده در این کتاب کلنگر و سوبژکتیو شده. اگر هم نگاهی جزءنگر به مقولات متعددی شده این نگاه در متن و بستر نگاه کلی او به مقولات زمان و زبان و عشق معنا پیدا میکند.
زمان پایان بود
زمان نبود
رفته بود زمان
و زبان، دردهایم را بر سنگ
و سنگ، کلمهها را در خودش تکرار
تکرار و هی تکرار
مثل خون که از ازل
مثل آب که تا ابد
موازی خونِ کلمههای بیگناه… بیراهه
مثل زیبایی وحشیات
که در خوابهایم تکرار و هی تکرار…
(از فصل آخر نامریمی: عاشقانهای برای پایان قرن)
- درباره نویسنده:
- تازهترینها: