بازخوانی کتاب سی چهره
بازخوانی کتاب سی چهره[i]
نوشتهٔ دکتر عباس میلانی
انتشارات پرشین سیرکل، تورنتو، کانادا، چاپ یکم، سپتامبر ۲۰۲۲
طرح روی جلد: نغمه افشینجاه
صفحهآرایی: آرش خارابی
برای زینت شادمان
به یاد میآوریم، پس هستند
نوشتن دربارهٔ یک متن نوعی بازآفرینیِ جهان نویسنده است؛ جهانی که خود بازآفرینیِ جهان پیش چشمِ او بوده. نویسنده روایتهایی از جهان واقعی را -جهانی را که با چشمهای باز و هستیِ افزوده تماشا کرده- کنارِ هم نشانده، برای ساختن جهان کاملترِ متن، که از آنِ اوست. نوشتن از این جهان، بهناگزیر به نوشتن از نویسنده هم میرسد. نوشتن از متن و نویسنده، با نزدیککردنِ جهانهای بازآفرینیشده در هر نوشته به تصویرِ جهان تازهتری میانجامد که میتواند در خیال نویسنده هم جایی نداشته باشد.
نوشتن از سی چهره، ازجمله بهلطف حضور چهرههای شناختهشده، که برخی، دستکم با آثارشان، برای من آشنا و ارجمندند، میتواند با سایهای از تصویری پیشساخته، فاصلهٔ این جهان تازه را با جهان نویسنده بیشتر هم بکند. نوشتهٔ پیشِ رو در چنین فضایی شکل گرفته است.
***
بازبینی گذشته، برای ما بهویژه که روایتهای اندک از تاریخ اجتماعیمان زیر نگاه سیاستزده به همهچیز، ازجمله تاریخ، برهنه از پیشدواری نیست، یک ضرورت است. کمک به برکشیدن سطح بحث -بحثهای سیاسی نیز- و افزودن بر چشمانداز تماشا و ژرفای اندیشه است. ساروج کشیدن گفتمانهای فرهنگیِ چیره بر هر زمان است و درگیرِ زمانِ خود بودن. درگیرِ «دیگری» بودن هم. «دیگری» که بخشی از زندگی هر شهروند است و درک و دریافتِ اندیشه و عاطفه و رفتارش، سهمی از تعهد انسانی در نظام جهان و بازتابی از خویشکاری.
به نظر میرسد «نوشتن» در جهان فکری دکتر عباس میلانی چنین تصویری دارد. از ترجمهٔ جریانهای اصلی در مارکسیسم[ii]، که بازبینی تحولات عقاید مارکسیستی است در روزگار چیرگیشان بر فرهنگ و سیاست، تا سی چهره، که بازخوانی رویدادهای بهظاهر سادهٔ زندگی انسانهایی که نامشان در بیشتر موارد در کتابهای تاریخی ثبت نخواهد شد، و هر آنچه در این میان، بازبینی گذشتهای است که امتدادش در اکنون و آینده جاری است.
سی چهره، تازهترین کتاب دکتر میلانی، چنانچه در پیشگفتارش آمده، زندگینامه یا کار پژوهشی نیست. روایت نویسنده است از «تجربیات و خاطرات]ش [ از سی نفر از دوستان و آشنایان و همکاران». میگوید: «سنجهٔ من برای برگزیدن این افراد سهمی بود که نهتنها در زندگی من، که در درک چرایی تحولات نیمقرن اخیر داشتند.»[iii]
سی چهره بیش از آنکه روایت رویدادهای پراکندهٔ زندگیهای بیارتباط به هم باشد، روبهرو شدن با زندگی است، در تمامیت و کلیّت آن. حضور کنشگر راوی (نویسنده) در گسترهٔ امر عمومی و پیوندِ میان زندگی خصوصیاش با جریاهای سیاسی و اجتماعی، خاطرههای شخصیاش از رویدادهای فرهنگی و تاریخی را حساس و مهم میکند. رویدادهای بیرونی -آنچه بر «دیگری» گذشته- نیز در عاطفهها و هیجانهای روزانهٔ راوی به صورت یک تجربهٔ درونی جا افتاده و روایت شدهاند. هرچند در کار حافظه نوعی بازنویسی هم هست.
کتاب با نوشتهای به نام مادر نویسنده، زینت شادمان، با این جمله باز میشود: «مادرم شیرزنی سرکش بود»، و با تصویری اثرگذار از برادر بزرگتر، حسن میلانی، پایان میگیرد. هر دو متن، بهشکلی شاید غیر مستقیم، تابشهایی از نقش این دو چهره را در شکلگرفتن جهانبینی نویسنده و پرسشهای دقیقتر او برای رو در رو شدن با خود و با «دیگری» بازتاب میدهند:
«… مادرم همیشه جز در روضهخوانی و زمانی که به بازار میرفت بیحجاب بود… گنجی پایانناپذیر از داستان و سخنان شنیدنی و شعر بود… شعر هم میگفت… تنبک میزد و گاه ترانهای با همخوانی بسیاری از بانوان میخواند. شعرهایی در بیپروایی و بافت سنتشکنانه از جنس عبید و ایرجمیرزا و حتی شاید از خود آنها… بیشوکم همیشه نام شادمان -نه میلانی – را بهکار میبرد… استقلالش تنها در برگزیدن نامش نبود. استقلال مالی هم داشت… ارادهٔ مادرم چیزی از استقلالش کم نداشت… در همهٔ یک سالی که در کمیته مشترک و اوین زندانی بودم، مادرم را هرگز ندیدم. درواقع، پس از چهل روز که از بازداشتم گذشت، اجازهٔ دیدار به خانوادهام داده شد، اما تنها پدرم آمد. مادرم گفته بود: اینها غلط کردهاند پسرم را گرفتهاند. کاری نکرده. من حاضر نیستم او را در بند و زندان ببینم، و ندید.»[iv]
شکل و شیوهٔ یاد کردن نویسنده از زنان در متنهای بعد، که هریک به نام یک «چهره» نامگذاری شدهاند، سزاوار درنگ و بهنظر من، ادامهٔ تصویر زندهٔ مادر در دریافت اوست. فرهیختگی، داشتن سلوکی آزاده، همدلی و همکاری با دیگران، بهقاطعیت بر حق خود ایستادن حتی بهبهای مشاجرهای جدی، کتابخوان و فعال حقوق زنان بودن، با بسامد بالا در توصیف زنان حاضر در متن تکرار شده؛ گاه با نوعی اصرار، حتی، بر بیان آنچه در وصف دانایی و توانایی زنان در زندگی ناگفته مانده: «مهری فردوس ]همسر جلال شادمان[ به مهربانی و بردباری در خانواده زبانزد بود… هنگامی که دکتر حوری مقدم -مادر حمید مقدم- بخشهایی از خاطرات خود را برایم خواند و تصاویری از کارهای فرهنگی و خیریهاش در آن زمان را نشانم داد – مانند نمایشگاهی از پوشش زنان ایرانی در دوران پیش از اسلام- دیدم مهری خانم در این کارها نقشی برجسته و پررنگ داشت.»[v]
نوشتهٔ آخر کتاب، وصف ویژگیهای طبیعتاً مورد توجه و تقدیر یک شخصیت دانشگاهیِ بهغایت منظم و پُرکار مانند راوی است: «حسن سازنده و آرایندهای بود که مهندس و مدیر شد». متن که پیش میرود، تأمل در «قریحه و استعداد عظیم و پیگیری و پشتکار بیکران… انضباط… دقت و ریزبینی، برنامهریزی و وقتشناسی در همهٔ کارهایش ازجمله فعالیتهای گستردهٔ خیریهاش» نویسنده را به تصویری بزرگتر -دلنگرانی سایهگستر بر سرتاسر کتاب و شاید کتابها و مقالههای دیگرش نیز- میرساند: «قوس فراز و فرودها و ناکامیها و دستاوردهای زندگی حسن آیینهٔ تمامنمای زندگی آن دسته از نخبگان ایران است که به غرب آمدند و بیاستفاده از بورس دولتی یا ثروت خانوادگی، تحصیلات ممتاز کردند. بلافاصله پس از پایان تحصیلاتشان، به هزار و یک امید به ایران بازگشتند و پس از چند سالی خدمت به سازندگی کشور، به گرهِ کورِ انقلاب برخوردند و به مهاجرت ناچار شدند… بارها شنیدم که میگفت اگر روزی احساس کنم به آزادی و بیدردسر میتوانم به ایران برگردم، دقیقهای تأخیر و تردید نمیکنم. باغی در شمال میخرم و کار خیریه میکنم و نقاشی… هربار این آمالش را به یاد میآورم، بیشتر و بیشتر حسرت ایرانی را میخورم که کسانی چون او قصد ساختنش را داشتند و هیهات که شد آنچه شد.»[vi]
فاصلهٔ بین این دو متن، روایتهای متعددی است از چهرههای در پیوند با رویدادهای تاریخی در ایران و دربارهٔ ایران در یک گسترهٔ جغرافیایی و فرهنگی بیمرز، که ایرانیان پُرشماری را در پهنای خاطرات نویسنده در بر دارد. خاطراتی که در خوانش نخست، میتوانند گوشههایی از زندگی و روابط شخصی راوی تعریف شوند، در فاصله با خود، در اینسوی زمان و مکان. داستانهای کوتاه بههم پیوستهای که ساختار و محتواشان، خواننده را به تصویر نزدیکتر یا صمیمانهتری از نویسنده، دکتر عباس میلانی -پژوهشگر و استاد و مدیر بخش ایرانشناسی دانشگاه استنفورد- میرساند. و شاید پیمودن همین مسیر، در نگاه باریکتر، تصویر شخصیتها و رویدادها را در لایههای ژرفتر متن، در خدمت تبیین فضایی میگذارد که بستر تاریخ را میسازد. همراه کردن «دیگری» در بازبینی تجربههایی که در عین شخصی بودن، برای خواننده آشنا و گاه مانند فصلهایی از یک رُمان، زیستهشده و قابل همذاتپنداریاند:
«نیاز عاشق بود و یار دلبستهاش، فردین، که فرجامی تراژیک، و به قول “رفقا” حماسی داشت، قدر این عشق را نیک میدانست. برای نیاز هیچ دیوار و سدی، چه برخاسته از تعصب طبقاتی و مذهبی و چه نتیجهٔ استبداد و خشونتش، نمیتوانست جلوی عشقش را بگیرد یا زایلش کند. نگرفت و نکرد… فردین همیشه سرحال و بشاش بود… سلوک انسانی و مهر همیشگیاش دستور حزبی نبود. در ذات خوشبین و مهربانش ریشه داشت… وقتی همراه دیگر اعضا و رهبران حزب ]توده[ بازداشت شد،… تا پای جان به پای افکار و دلبستگی خود به حزب ایستاد… پایدار ماند و اعدام شد… در روزگاری که پیوسته شکنجه میشد، دخترش نازلی که یک ساله بود در سلول همراهش بود. ابعاد غیرانسانی سلوک این بازجویان و رژیمی که نمایندهاش بودند، بهراستی به قلم نمیآید… سالها از این ماجرا میگذشت که روزی در شهری در آمریکا به سخنرانی رفته بودم. جلسه که تمام شد دختر جوانی جلو آمد. چیزی در چهرهاش آشنا میزد. نمیدانستم چه بود. گفت من نازلی یعقوبشاهیام. به پدرم گفتم سخنرانی دارید. گفت حتماً برو و سلام برسان. گریهام گرفت. از غمی که بر نیاز و نازلی و فردین رفته بود و بار گران عشقی که استبداد و تعصب بر دوششان گذاشته بود.»[vii]
«… نام حسن لباسچی در هالهای افسانهای پیچیده بود… میگفتند از بنیانگذاران کنفدراسیون است… لباسچی در مفهوم ارسطویی اهل اعتدال و مصلحت بود. با هر افراطی مخالف بود. مصلحت او پوششی برای فرصتطلبی نبود. تلاشی بود برای یافتن وجه مشترک انسانها و جریانهای سیاسی… صداقتش نه از سادگی که از شرافتش و دلزدگیاش از روایات “پاک” و “مطلق” ایدئولوژیک بود.» متن بهتدریج و بهنرمی، بدون آنکه از چهرهٔ نقشبستهٔ لباسچی در ذهن خواننده فاصله بگیرد، به «بحث داغ»ِ آن روزگارِ کنفدراسیون -«شیوهٔ تولید آسیایی و بود و نبودِ فئودالیسم در ایران»- میرسد و در فرایافتی سخت عبرتآموز پیش میرود: «انگار آنهمه بحث انتزاعی بیشتر برای نپذیرفتن واقعیت جامعهٔ ایران بود. یا لعابی نظری برای پنهان کردنِ ناآشنایی ما با این واقعیت یا سرسختی ما در برابر آن…»[viii]
رولان بارت میگوید: «پیچیدگیِ زندگی در همان سادگیِ ظاهریِ آن است.» نویسندهٔ سی چهره صاحب یادهای بهظاهر ساده است. یادهایی که میتوانند خواننده را با شبکهٔ نظامهای دلالتیِ فرهنگی و اجتماعی در بازهای از تاریخ آشنا کنند. نمونهاش تصویری از «دشواریهای زندگی روشنفکران “مترقی” آن زمان ایران» و «درد و فشاری» که با تعریف تنگ و محدودشان از «تعهد»، بر فرهنگیان آوار میکردند:
«چه مصیبتی از این بیهودهتر که ]غلامحسین[ ساعدی، بسان یکی از برجستهترین نویسندگان زمان را بهجای نوشتن قصه و نمایش و سفرنامه -آنچنان که سالها به بهترین وجهی انجام داده بود- به سودای سود سطحی زودگذر فرقهای واداریم که برای روزنامه یا مجلهای که تیراژی محدود دارد و مخاطبانش هم همه همفکران آن نشریه هستند، مقاله بنویسد و سپس بهخاطر همین نوشتهها چارهای جز این نداشته باشد که در خانهٔ امن زندگی کند، کلاهگیس بر سر بگذارد و پس از چندی به هزار و یک خطر از ایران بگریزد و به زندانی بزرگتر که از غربت برای خود ساخت پناه بجوید.»[ix]
نوشتن، وقتی با آگاهی و صداقت و انصاف جان بگیرد و قد بکشد، در خود (فعلِ نوشتن) و نویسنده (فاعل) و خواننده (مفعول و فاعل کنشگر) به طرح پرسشهای مکرر میانجامد. تأکید همیشگی میلانی بر انتخاب میان «امنیت» و «آزادی» بهعنوان پرسشی بزرگ در زندگی و در نوشتن، در این کتاب، با دست بالاتر «آزادی» را برگزیده، در هویدا کردن لایههای معنایی کلمات و اندیشه و عاطفهٔ خویشتنِ خود، و در ثبت ظرافتهای یادهای پرشمارِ زندگیاش:
«چندماهی از برگشتنم به ایران نگذشته بود که روزی ]پرویز کلانتری[ گفت بیا تهران قدیم را نشانت دهم. با تاکسی به نزدیک شمسالعماره رفتیم. نخست به قهوهخانهای که در آن نزدیکی بود و سابقهٔ تاریخی دیرینهای داشت رفتیم… پرویز چای سفارش داد. متوجه شدم که انگار میخواست نهتنها فضای قهوهخانه بلکه سلوک رفتار در آن را هم به من جعفر خان از فرنگ برگشته بیاموزد… در آن روزها خود را نهتنها نماینده که البته “رهبر” خلق میدانستیم و هر روز که بیشتر از بازگشتم به ایران میگذشت، بیشتر درمییافتم که تا چه حد با این “خلق” بیگانهام. آن روز هم به راهنمایی پرویز بیشتر انگار به دیدار توریستی آمده بودم. پیش از آن کمتر به قهوهخانه رفته بودم. مناسکش را نمیشناختم…»[x]
***
روایتهای دکتر عباس میلانی از چهرههای در ساختار قدرت – هویدا[xi] و محمدرضا شاه[xii]– و ایرانیان فرهنگسازی که الزاماً در بافتار نهاد قدرت جا نمیگیرند – نامداران ایران[xiii]– و سی چهرهٔ ثبتشده در کتاب اخیرش، روایت زندگی مردمانی است که تاریخ در دست آنها ساخته شده. شیوهٔ بیان این روایتها، بسان داستانهایی پر از تصویر، حرکت، نور و صدا حتی، ازجمله در پرداختن به هویدا و شاه، که تصمیمگیرندگان پرقدرت زمانهشان بودند، تاریخ اجتماعی هر دوران را نیز به متن وارد میکند. میلانی این توانایی را دارد که دور از مبالغههای لحظههای بزرگ، معنای آنچه را که بر فرد و جامعه گذشته، بهصورت پرسش در ذهن خوانندهاش صورتبندی کند. در سی چهره، احتمالاً به دلیل بازتر بودن دست نویسنده، نسبت به متون پژوهشی و تاریخی، این توانایی بارها بیشتر ورزیده و نمایان شده است. دکتر میلانی چنانچه خود دربارهٔ زکریا هاشمی مینویسند، میداند که «هنر وعظ نمیکند و شعار نمیدهد. وصف میکند و شعور میسازد. خواننده را به اندیشیدن وامیدارد.»[xiv]
سی چهره به نوع ادبی خاطرهنویسی تعلق دارد، و خاطرهنویسی در نگاه میلانی از «درک ضرورت ثبت و حفظ احوال زندگی روزمره» میآید و «از جنس گامهای ملازم تجدد است.»[xv] از سوی دیگر، خاطرههای نویسندهٔ سی چهره، به فکرها و عاطفههای انسانی و رویدادها، بیشتر از چشمانداز زمانهای که سهمی از تاریخ را میسازد، اهمیت میدهند و برای کمک به برگذشتن از دور باطل بحرانهای تودرتو، به طرح پرسش دربارهٔ هویت فردی، حافظهٔ جمعی، و تاریخ میرسند، و «خواننده را به اندیشیدن وامیدارند». کتاب، با این نگاه، امتداد منطقی آموزههای تجدد و تجددستیزی در ایران هم هست؛ نوشتن از خود و مردمی که شاید در رویدادهای زمانه «نقش اصلی ندارند ولی حلقهٔ واصل روایتاند».[xvi]
دکتر میلانی در مقالههای متعدد کتاب تجدد و تجددستیزی در ایران، به این بحث پرداخته که در دوران تجدد، زندگی هر کس داستانی سزاوار ثبتشدن است، و ثبت فردیت – نه فقط برای سلاطین و اشراف- بهغایت مهم و از دستاوردهای تجدد است. سی چهره این فکر را به بستر دریافتنیتری میکشاند: «هرچه افقمان گستردهتر یا ژرفتر میشود، مرز بین فرعی و اصلی هم، مانند چند و چون حقیقت تاریخی، سیالتر جلوه میکند.»[xvii] :
«دو مجلهای که مدیریتش را ]دکتر جلال متینی[ بهعهده داشت، «ایراننامه» و «ایرانشناسی»، برای حدود سی سال ادامه داشت. بهعلاوه در همه حال و ادوار، همواره متکی به حمایت ایرانیانی بود که حتی در غربت و در شرایطی که رژیم در ایران عناد با زبان فارسی و فرهنگ ایرانی و ایرانیت را سرلوحهٔ کار خود قرار داده بود، و بهرغم آنکه خود این افراد با دشواریهای زندگی در غربت رو در رو بودند، دست از ایراندوستی برنداشتند. اغلب این فرهنگدوستان نمیخواستند حتی نامی از آنها در مجله بیاید… سخاوتمندی هریک از این ایرانیان فرهنگدوست -و صدها نمونهٔ دیگر در عرصههای مختلف- نافی دروغ بزرگی است که بداندیشان در مورد ایرانیان مهاجر رواج داده و میدهند. ترویج تشتت و نومیدی، بدبینی و بیاعتمادی به خود و هممیهنان یکی از مایههای همیشگی تبلیغات و تمهیدات رژیمهای مستبد است.»[xviii]
میلانی میداند گشایشی اگر باشد، متکی به دستهای انسان است. میگوید: «از همان روز اول، هر وقت در مورد زندگینامهٔ هویدا با فریدون ]هویدا[ صحبت میکردم، میگفت تنها آرزوی من این است که برادرم از ملعنت این فراموشی در بیاید. میخواست به قول بیهقی “داد این تاریخ” داده شود.»[xix] سی چهره، که در نگاه نویسنده، «تکملهٔ چهارم» است بر روایتهای تاریخی بیست سال اخیر او، مسیری است در ادامهٔ سه متن دیگر برای دادن «داد تاریخ» به دست انسان.
***
انسانهایی هستند با حضوری مانند موسیقی متن یک فیلم، که با حفظ معنای کامل و مستقل خود، رویدادها و دریافتهای پیرامونشان را معنا و جان دیگری میبخشند؛ دلیلی برانگیزاننده که انسانی را که در ما هست و یا امکان دارد بشویم، چنان تصویر میکنند که گویی هماکنون شدهایم.
زینت شادمان، در سرتاسر این کتاب، برای نویسنده چنین نقشی دارد. طنینی از یاد خانم شادمان، همچون نمادی از دانایی، توانایی و مهربانی توأمان، در حافظۀ روانِ راوی و متن جاری است. کلمهٔ «مادر» در اشاره به مادر نویسنده، ۲۵ بار و با تأکید بر حضور اثرگذار مادران چهرههای دیگر در زندگی اجتماعیشان ۲۰ بار در کتاب تکرار شده. طرح روی جلد کتاب، با عکس چهرهٔ زینت خانم بر تارک کلمهٔ «چهره» در عنوان –سی چهره– نقش نخستین چهرهٔ متن را در ذهن خواننده پررنگتر هم نگاه میدارد.
این نوشته، این فضای سوم برگرفته از جهان متن نویسنده، را با احترام و فروتنی به زینت شادمان تقدیم میکنم، که خیالش با «ارادهٔ استوار و سرکشی ستودنی»، از پسِ دو نسل، خیالِ جهانی را در جهان من ریخت که در باورش میشود سنگ را شکافت و سبز شد.
ماندانا زندیان – سوم مهر ۱۴۰۱ (سپتامبر ۲۰۲۲)
پینوشتها
[i] سی چهره را میتوانید اینجا تهیه کنید:
https://milanibooks.com/fa/product/buy-30-chehreh-book-softcover
[ii] کولاکوفسکی، لشک؛ جریانهای اصلی در مارکسیسم: برآمدن، گسترش و فروپاشی (دورهٔ سهجلدی)، ترجمهٔ عباس میلانی، نشر اختران، تهران، ۱۳۸۷.
[iii] سی چهره، پیشگفتار، ص ۶. (شمارهٔ صفحات مورد ارجاع در پانویس، سرتاسر به چاپ یکم کتاب سی چهره، برمیگردد.)
[iv] سی چهره، «زینت شادمان»، صص ۸-۱۴.
[v] «جلال شادمان» صص ۳۰-۳۱.
[vi] «حسن میلانی»، صص ۱۹۶-۲۰۲.
[vii] «فردین مدرسی و نیاز یعقوبشاهی»، ص ۶۷.
[viii] «حسن لباسچی»، صص ۴۰-۴۵.
[ix] «غلامحسین ساعدی»، ص ۱۴۶.
[x] «پرویز کلانتری»، صص ۵۶-۵۷.
[xi] میلانی، عباس؛ معمای هویدا، Mage Persian Editions، چاپ یکم، واشنگتن دیسی،۲۰۰۱.
[xii] میلانی، عباس؛ نگاهی به شاه، پرشین سیرکل، چاپ دوم، ۱۳۹۴.
[xiii] Milani, Abbas; Eminent Persians: The Men and Women Who Made Modern Iran, 1941-1979 (2 Volume Set), Syracuse University Press, First edition, 2008.
[xiv] «زکریا هاشمی»، ص۱۸۷.
[xv] میلانی، عباس؛ تجدد و تجددستیزی در ایران، نشر اختران، چاپ هفتم، تهران، ۱۳۸۷، مقالهٔ «ناصرالدین شاه و تجدد»، ص ۱۲۹.
[xvi] سی چهره، پیشگفتار.
[xvii] همان.
[xviii] «جلال متینی»، صص ۱۸۰-۱۸۱.
[xix] «فریدون هویدا»، ص ۱۶۲.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
ماندانا زندیان؛ شاعر و نویسنده، زادهٔ فروردین ۱۳۵۱ خورشیدی در اصفهان و دانشآموخته ٔرشتهٔ پزشکی در ایران است.
زندیان عضو هیأت تحریریهٔ فصلنامهٔ رهآورد است و پیشینهٔ ۱۱ سال نویسندگی، تهیه و اجرای برنامهٔ «صدای شعر امروز» در همکاری با برنامهٔ رادیویی هما سرشار، و ۲۰ سال پژوهش دربارهٔ سرطانهای مهاجم را در کارنامهٔ خود دارد.
ماندانا زندیان هفت مجموعه شعر منتشر کرده که تازهترینش «صدای سایههای هم بودیم» (۲۰۱۹، انتشارات شرکت کتاب، لسآنجلس) نام دارد.
از میان دیگر کتابهای منتشر شده از او میتوان از «امید و آزادی» (زندگینامهٔ حرفهای ایرج گرگین)، «بازخوانی ده شب» (مجموعهای از مصاحبهها با شاعران و نویسندگان، پیرامون ده شب شعر انستیتو گوته در تهران)، «احسان یارشاطر در گفتوگو با ماندانا زندیان»، و تدوین کتاب «یادداشتها» (مجموعهٔ متون مستقلی که دکتر احسان یارشاطر در یک بازهٔ زمانی ۲۶ ساله برای نشریات ایراننامه و ایرانشناسی نوشته) نام برد.
تازهترین کتاب زندیان با نام «سرو ایرانی و جوانههای تجدد، در گفتوگو با عباس میلانی» در دست انتشار است.