![شعر «پرفورمنس» از جمشید عزیزی](https://shahrgon.com/wp-content/uploads/2025/02/FrontImage-Azizi-150x150.webp)
شعری از فتانه فیروزی
![شعری از فتانه فیروزی](https://shahrgon.com/wp-content/uploads/2023/05/Fpage-photo-fataneh.jpg)
باد پنجره را شکست.
در خیابان دنیا دوید و همهچیز را زیر و رو کرد.
تکه های کاغذ را از زمین به هوا پراکند.
آب فواره ها را کج و معوج پخشاند.
درختان را تا کمر خمید. صفحه روزنامه ای در هوا چرخید.
کلماتش دستخوش وزش تندش.
هر حرفی در هوا معلق، گاهی روی آسفالت غلتید و از سر شاخه ای آویزان و در نوسان به چپ و راست.
هر حرف، حرف دیگر را از ترس بغل کرده و نثری هجو گونه میساخت.
روزنامه، روزش خراب و نامه اش گم شده بود.
نه باد پاییزی می وزید و نه سوز زمستان. جنگ بهار بود که از غدیر دژی نشانه داشت.
برف در تابستان می بارید. راه شیری بسته وچراغ ماه خاموش مینمود.
خورشید تب داشت و زیر لحاف تکه تکه ی ابر هذیان میگفت.
هرج و مرجی در آسمان گشت می زد. زمین گرما و بخار پس می داد. دلش از آتش میسوخت.
سگی گرسنه پارس می کرد. پنجره ذهنم را میلرزاند.
سیم های برق زیر برف جرقه می زد. آدم برفی فقط یک شال و کلاه داشت و خورشید را نفرین میکرد.
آب مثقالی ویترین ها را پر کرده بود. دنیا در گهواره کابوس تکان میخورد.
به بهترین جنگها نوبل می دادند. بزرگترین قبرستان دنیا را در خاورمیانه میساختند.
بیدار بودم یا همه را در خواب میدیدم؟