
دو شعر از حمید روزبان

تا همین حالا:
__
_
۱
سینهی چشمها را سیبل میبیند
سرخی که از دهان افتاد
سیب بود
غلتید
نصف جهان را
بچکانید
قطرهی استریل است
وانگهی
من چاقوی ضامندارم
در بانک
غاز چریدهی مزرعه نه
اذان خروس بیمحل
یک محله فاصله دارد
با طوفان
تاج
سر پریده
به موزه میرود
ریشهی موز از جای دیگریاست
۲
شمعی بر مزار
صدای لولای زنگ خوردهی در میدهد
بسته دودش را به باد
و از معبر گذشت داد
صدا را
که «جهان متوجه شد» *
در آن محفظه
کشته
در نهایت خوشبینی گفت
آیا برای این شعلهی اندک جان دادم؟
زیر دندهها مانده که هنوز
گلولهی تشنه
#حمید_روزبان
* باباچاهی