![شعر «پرفورمنس» از جمشید عزیزی](https://shahrgon.com/wp-content/uploads/2025/02/FrontImage-Azizi-150x150.webp)
دو مینی داستان از ناصر پویش
![دو مینی داستان از ناصر پویش](https://shahrgon.com/wp-content/uploads/2024/07/FrontPp.Naser2_.png)
۱
بوی ماهی های مرده
امروز شش روز است که نخوابیدهام… بوی متعفن دریا هنوز به مشامم هست… سه روز تا لب دریا رفتم زمانی که کافی بود تا این بو حسابی در تمام سلولهای بویاییام بنشیند… چقدر سنگ بود آنجا، سنگهای نشکافته درشت و کوچک… حتا جنگل هم کمکی نکرد تا این بوی لعنتی از مشامم دور شود: «بوی ماهیهای مرده»…
وقتی از کوهستان گذشتم آنقدر ازدحام سواریهای سرگردان بود که نتوانستم دلیل نخوابیدنم را بیابم… سه نفر بودیم وقتی از روی سنگها میپریدیم تا از اینسر ساحل به آنسر ساحل برسیم بیآنکه خیس شویم… هر چند گاه کمک میکردیم به هم… حتا دست همدیگر را میگرفتیم… اما بوی ماهیهای مرده آنقدر تند و آزار دهنده بود که همدیگر را نمیدیدیم…
حالا «شانگل» سگ سفیدم که یکی از گوشهایش قهوهای است کنارم ایستاده است… دلش نوازش میخواهد… از وقتی آمدهام نگران نگاهم میکند انگار میداند شش روز است که نخوابیدهام… چرا که وقتی خانه رسیدم بیشتر از هر بار دستایم را بو کرد… و رفت گوشهای نشست… گویی بوی ماهیهای مرده را فهمیده بود… انگار فهمیده بود که سه روز تمام تا لب دریا رفتهام … و دیدهام ماهیهایی را که مرده بدنیا میآیند…
شش روز است که نخوابیدهام و حالا نشستهام روی تخت و دارم نگاه میکنم… دستهایم سردِ سرد است و درونم پُر از سرماست… لرزش تبی بیدلیل را دارم! دوست دارم بیشتر از این خودم را گرم کنم!… عکس بالای سرم را که سالها پیش گرفتهام هم، آن بو را دارد. این عکس با من است حتا زمانی که خانه نیستم! عکسی از کیسهی پر از ماهیِ مرده. ماهیگیر را به خوبی میشناختم که خودش را چند سال بعد در همان آب غرق کرد.
۲
قاتل ها و قربانیها
گاهی وقتها قاتلها در نقش قربانی ظاهر میشوند و میسپارند خود را به دست قاتلی دیگر … افسانهها درست از اینجا میآیند جایی که قرار است قهرمانی متولد شود و یا بمیرد… البته آنها گاهی قهرماناند و گاهی ضد قهرمان… و گاهیتر، قاتل بالفطره …
مادربزرگها همچون داستانگوها و نقالها هرگز ظرافت این داستانها را به ما نگفتند… یا نمیدانستند که نگفتند و یا نمیخواستند که بدانیم… شاید بخاطر همین است که گاهی وقتها ما، هم قاتلها را دوست داریم و هم قاتلهایی که قربانی می شوند… مادربزرگها برایمان گاهی حتا از این قربانیها معشوق ساختند تا شاید عاشقها دیگر دست به تفنگ نبرند، سوار اسب نشوند. آنها نگران جان ما بودند…
قاتلها و قربانیها مدتی است که در یک گور دفن می شوند…