UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

سه شعر از کتایون ریزخراتی

سه شعر از کتایون ریزخراتی

katayoun Rizkheiratiکتایون ریزخراتی در اصفهان متولد شده و از پایان دوره‌ی دبیرستان در تهران زندگی کرده است. او در رشته‌ی علوم آزمایشگاهی تحصیل کرده است. ریزخراتی در سال ۱۳۸۳ از طریق ماهنامه‌ی کارنامه با کارگاه شعر کارنامه آشنا شد و نخستین بار، شعرش در همین ماهنامه به چاپ رسید. سپس به واسطه‌ی زنده‌یاد منوچهر آتشی به عضویت دفتر شعر جوان و جلسات شعرخوانی حلقه‌ی مهر درآمد. او از اعضای تحریریه‌ی سایت ادبی وازنا به شمار می‌آید. اشعار و ترجمه‌هایش تا کنون در نشریات متعددی از جمله کارنامه، رودکی، باکو، شرق و وب‌سایت‌های وازنا و دانوش منتشر شده است. نخستین مجموعه از اشعارش با نام “به کسی نگو” (انتشارات آهنگ دیگر) از نامزدهای نهایی دومین دوره‌ی جایزه‌ی شعر زنان ایران (خورشید) بوده است و دیگر کتاب‌های شعرش، “من و خواهرم” از سوی نشر چشمه و “روبه‌روی هیچ‌کس” از سوی انتشارات بوتیمار منتشر شده‌اند.

سه شعر از کتایون ریزخراتی، برگرفته از کتاب «روبه‌روی هیچ‌کس»

1403361_3486597899226_1328385036_o

سقوط

 

زنی که در پرواز خوابیده بود

از ابرها در فنجان قهوه‌ات افتاد.

افتاد بال زنبوری از قطار

در فاصله‌ی میان قاشق و به هم زدن

و خطی از ریل‌ها

بر لب‌هایش فرود آمد.

زمان به دو نیمه تقسیم شد

با صدای نفس زدن‌هاش

که به هیچ مقصدی نمی‌رفت

و شهرها را یکی یکی

در کندوها جا می‌گذاشت.

اگر من به جای او بودم،

نقاب را برمی‌داشتم

از دوردست به صدای خودم می‌ریختم

می‌وزیدم بر ریل‌ها

و کف‌ها را از روی فنجان

کنار می‌زدم.

کنار می‌زدم آن رشته‌ی تاریک را

پیش از سقوط از دو نیمه.

 دی ماه ۱۳۹۱

 

تا مرز غیاب

 

آب تا مرز غیاب بالا آمد

دست از دست رها شد

سرخی از خون

سمباده کشید دور دهان

و آینه‌ها

تنها درون رگ‌ها را منعکس کردند.

چه بود آن میان

جز تصویر صداهای از خود دور

که به ماسه‌ها اصابت می‌کرد؟

به آن دیوار که هرگز فرو نریخت

که خودْ هرگز بود،

وقتی ذوب می‌شد.

سرنوشت به راه افتاد

بر تمبرهای پست

زیر مهرها باطل شد

و مهره‌ها سرتاسر گردن را شکستند.

قلاب را بیرون بکش از روده‌ی آن ماهی

که از دست رها شد

از سرخی

به آینه برگشت

به زیر شیروانی

و آدمک‌ها را با انبر جدا کرد از تمبرها

خودش را از لب

به نامی که نبود.

اوُرِدُز غیاب

 

غیابْ روی زخم می‌چرخد.

می‌چرخاند زخم را به سَمتِ ابدیت.

اجازه نمی‌دهد

دکتر دیواره‌های بریدگی را به هم بدوزد.

امکانْ نخ را می‌گیرد

و، یکی ‌درمیان،

از نشانه‌ها عبور می‌دهد.

زخم تیر می‌کشد تا مغز استخوان.

پرستارها معده را شست‌وشو داده‌اند:

اوُرِدُز خاطرات

اوُرِدُز غیاب

اوُرِدُز محال.

استخوان می‌درخشد

آهن‌ربا می‌شود.

در مرکز ثقلش

خاطرات

می‌گریزند از بتادین

الکل

از شوک الکتریکی.

پرستارها

سنجاقِ سر و

لباس‌های زیر و

اشیا فلزی را جدا می‌کنند از تن.

لبخندها مصنوعی‌اند،

حتی عضوی که قرار است پیوند دهند.

دکتر

با آن کلاه سفید

بیشتر شبیه استاد شیرینی‌پزی‌ست.

خاطرات

روی تخت عمل آرام نمی‌گیرند

زخم

تیر می‌کشد تا مغز استخوان

شمع‌های تولد

کشیده می‌شوند به مرکز درد.

خاطرات می‌سوزند

روبه‌روی غیابش که هنوز فوت نمی‌کند شمع‌ها را.

آتش‌بازیِ رگ‌های آبی

قطارهای سرخ

و مسافرانی که پیاده می‌شوند

بر پوست

کاشی‌ها

از زخمی که باز است.

زخم

لوله‌ی تفنگی‌ست

که شلیک می‌کند به خود

به اصوات فادو (۱) که سرگردان‌اند

در فضا،

در فاصله‌ی محال و امکان.

استخوانْ تابوت کلمات است

در مرکز ثقل خاطره

در مرکز هیچ

در مرکز شهری منبت‌کاری‌شده

با سقف‌های آینه

گنبدهای هلالی

که به دهانش نمی‌رسند

که دهانش فوت نمی‌کند شمع‌ها را.

درغیابش

رگ‌ها ریل‌های آهن‌اند

خونْ قطاری که از وسط شهر می‌گذرد

از روبه‌روی پنجره‌ی خانه‌ای

که غرق شده در بهار پراگ.

 ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۰

================

 ۱ . در لغت به معنای سرنوشت و، نیز، سبکی‌ست از موسیقیِ مردمیِ پرتغال

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: