چند شعر از احسان نجفی به گزینش صادق امیری
احسان نجفی هستم
بهمن ۱۳۶۴ در روستای چیابوور کاکی از توابع شهر گهواره واقع در استان کرمانشاه به دنیا آمدم
سالهاست شعر می نویسم
تاکنون پنج مجموعه شعر آزاد و یک مجموعه ترانه به زبان کوردی چاپ کرده ام
سال ۸۹ برگزیده جشنواره شعر جوان ایران( جایزه شب های شهریور) شده ام
گزیده ای از شعرهایم در کتابی با عنوان “تاکسی های جای دوری نمی روند” توسط محمد مرادی نصاری نویسنده و مترجم ایلامی به زبان فارسی ترجمه شده است.
………………………………………………………………………….
- شعری از کتاب “گلوه ده ره”
مترجم: محمد مرادی نصاری(تاکسی ها جای دوری نمی روند)
پهنجهره زامه و
پهرده تووژ
خۊن و خوهر
لهی خانگه دوبڵغانهن[۱]
چۊ شهونم و بەیان
چۊ واران و رهنگ
پهردهگه لا ده دڵنیا
یهکێگ له دایرەی خوهر
وه تووک ههنارهیل ههورامان
ئاگر کردێیەسوه
من دان کردن ههنار و
تک تک رشیان خۊن
له یهک ناکهموه
هه چۊ مناڵێگ
ک له وهرز چنین تۊڕگهیل
خۊن کلک خوەی
له خۊن تۊڕگ!
پهردهگه لا ده
ساڵان ساڵه
دایگم تهنیا
وه بهن چهرمگ قالی کهێد و
خۊن پهنجهره ههر جار
نهخش مهل تازهترێگ
له رۊێی کیشێد!
من مناڵێگ بیم
له لای نهخش مهلێگ
ویر له ئاسمان کردیام
ک سایهر وهچکه ئاهۆ زامارێگ
وه شهلهشهل
رهسیه دیوار وتاقهگهمان و
من له شوونێ
پاپا کردم و کهفتمه رێ!
ئیسه
وهک ماسییگ ک
ئاشق سانێگ کرد خوەی بۊ
تهمهنێگه
تهنیا تماشاچیی سهفهر چهمم!
وهک کۆنه تهورێگ
کهفتمهسه گیانْ دارهیلْ زێنم و
له کوترمهیلێیان
مینەی دایرەیگ کهم
ک موورْ تهنیایی
گۆشەیگ له لێ خواردۊد!
پهنجهرهگه بدهروه
ههورامان
له تەواو پهنجهرهگان دیاره
دۆتهیل هۊل
ههرچێگ ههنار چنن
پهردەی ناوێنْ دهنکهگانێ سۊره!
پنجره زخم است و
پرده
پوستی نازک و تازه
خورشید و خون در این خانه همزاد همند
همچون شبنم و بامداد
باران و رنگ
پرده را کنار بزن” دلنیا”
در دایره ی خورشید
کسی با پوست انارهای “هورامان”
آتش افروخته است
من دانه کردن انار و قطره های خون را
از هم سوا نمی کنم
همچون کودکی
که در فصل چیدن تمشک
فرق میان خون انگشت ها و
سرخی تمشک را نمی داند
پرده را کنار بزن که سالهاست
مادرم تنها
با نخ های سفید فرش می بافد و
خون پنجره هر بار
تصویر پرنده ای تازه را
بر روی آن نقش می زند
من کودکی بودم کنار نقش پرنده ای
به آسمان فکر می کردم
که اوهام بچه آهویی زخمی
لنگان لنگان
تا جدار اتاقم رسید و
من در پی اش
راه رفتن آموختم…
حالا
همچون ماهی کوچکی که عاشق سنگی
به سان خودش باشد
سالهاست
تماشاگر هجرت رودخانه ام!
مثل تبری کهنه
به جان درختان ذهنم افتاده ام و
میان شاخه هایی سوخته
در جستجوی دایره ای هستم
که موریانه تنهایی
یک گوشه از آن را جویده باشد.
پنجره را باز کن!
هورامان از تمام پنجره ها پیداست
و دختران گیسو طلا
هر چه انار می چینند
پرده ی میان دانه ها سرخ است!
…………………………………………………….
- شعری از کتاب “گلوه ده ره”
مترجم: محمد مرادی نصاری(تاکسی ها جای دوری نمی روند)
شکیا
تا ههڵفڕینێ بوینێ
لقێگ ک ئاشقْ مهلێگ بۊ
ک له رۊێ دانیشتبۊ!
شکست
تا پروازش را بنگرد
شاخه ای
که عاشق پرنده ای بود
بر شانه اش
……………………………………………………………
- شعری از کتاب “هه رمای سان له ژیر پای تو گلوه نه بو”
مترجم: محمد مرادی نصاری(تاکسی ها جای دوری نمی روند)
له ئی دهس و ئهو دهسْ سنورا
دۆ سهرباز هاوزوان وسانهسه پاوه
ههر کامێان
قسهگان تفهنگێگ ک کردنهسهێ شانێا
ئهڕا ئهواکه وهرگیڕی دکهێ!
در این سو و آن سوی مرز
دو سرباز همزبان
ایستاده و
هر کدام
حرف های تفنگش را
برای دیگری ترجمه می کند!
……………………………………………………………
- شعری از کتاب “ناو ئی کتاوه بگوورنن”
مترجم: محمد مرادی نصاری(تاکسی ها جای دوری نمی روند)
چۊ وه مێوانهگان بۊشم
نهدهن له ناو قسهگاندا
ههی دار؟
چگونه به مهمانان بگویم
میان حرفت ندوند
ای درخت؟
…………………………………………………………..
- شعری از کتاب “گلوه ده ره”
مترجم: شاعر
ژن له پهنجهرەی قهتاروه
گوڵێ کرده دی
زهمان ئهڕا ئهو وسا
قهتار چی
مسافرهیل چین
قهتار رچکیا
مسافرهیل رچکیان
زن
از پنجره ی قطار گلی را دید
زمان برای او متوقف شد
قطار رفت
مسافران رفتند
قطار یخ زد
مسافران یخ زدند!
………………………………………………………..
- شعری از کتاب “سه یرانا و په ری په ریانی”
مترجم: شاعر
لهش ژن له لێو کانی شوردن
بردن تا له سهرئاسوو خاکێ کهن
له چووڕه چوور گیسێ چهمێ کهفته رێ!
ژن له دهروهن تینگێ بی
کانیهیل سهرهوپێوه بین
چهمێ کهفته رێ !
ژن خوهی خسته ئاوا
تهواو ئاکوارێومهیل له یهک چهکین
چهمێ کهفته رێ !
من دخوازم چهمێگ بم
له ئهوره ک بمه تافگهێگ
ئامووش بمینم و تهنیا بژنهفم
ک تاش چهرمگ پشت ههر تافگه
روومهت وهویێگه
ک ههرگز کهسێ
ئهڕا تماشای چهویلێ
تووریی تامازرویی لانهدایه !
من دخوازم چهمێگ بم
پڕ گیژ و گرداو
له ههنارهیل
له بێدهنگی لهولاوهگان و
له تهخته رهشهیل شکیاگ
رهێ بم و
سرووشت رێخ و رهگ و رێچکه بشێونمه یهکا !
باوهڕ کهن
هه چۊ رهوهن چهمه
شهقێ ک کهفێته دیوار بهنگه !
له ههر چهم
چووار ژن تهرک
داێرهوار باوش دانهسه یهکانا و
ساڵان ساڵه
تهنیا نووڕنه روومهت یهکووه
بێگۆمان
هۊچ ژنێگ
له چهمێگ ک له ژنێگتر سهرچهوه گردۊ
ناخنکێ !
بێگۆمان
ئاو سهرتاسهر زهوی گرێته وهر !
پیکر زن را کنار چشمه شستند
بردند تا در قله دفنش کنند
از چک چک موهایش رودخانه ای به راه افتاد!
زن در دره تشنه بود
چشمه ها به سویش سرازیر شدند
رودخانه ای به راه افتاد!
زن خودش را درآب انداخت
تمام آکواریوم ها شکستند
رودخانه ای به راه افتاد!
من می خواهم رودخانه ای باشم
و آنجا که بدل به آبشاری می شوم
آرام بمانم و تنها بشنوم
که صخره ی سپید پشت هر آبشار
چهره ی عروسی ست
که هرگز
کسی برای دیدن چشمانش
تور سپید آرزومندی اش را کنار نزده
من می خواهم رودخانه ای باشم
خروشان
از انارها
از سکوت پیچک ها و
از تخته سیاه های شکسته بگذرم و
طبیعت ریگ و رگ و ریشه را به هم بریزم
باور کنید
درست شبیه مسیر رودخانه است
ترکی که در دیوار سد خواهد افتاد!
در هر رودخانه چهار زن زیبا
دایره وار یکدیگررا درآغوش گرفته اند و
سالهاست
تنها به صورت هم نگاه می کنند!
بی گمان
هیچ زنی
در رودخانه ای که از زنی دیگر سرچشمه گرفته باشد
غرق نخواهد شد
بی گمان
آب سراسر زمین را فرا خواهد گرفت!
…………………………………………………
- شعری از کتاب “گلوه ده ره”
مترجم: شاعر
داربڕێگ دخواست
سیایەی دارهیلێگ ک بڕۊ، ههڵگرێ
تێژیی قاقهز دهسێ بڕی!
تبرزنی می خواست
سیاهه ی درختانی را که بریده بود،بردارد
تیزی کاغذ دستش را برید!
………………………………………………..
- شعری از کتاب “سایه ره یل که ل ( نشر داستان)”
مترجم: شاعر
خەو دی
دەیشت گوڵەیل سۊر چیەسە ژێر ئاو و
دی لە خەو نەهات
ماسیی سۊر!
خواب دید
دشت گلهای قرمز زیر آب رفته است
و دیگر از خواب بیدار نشد
ماهی قرمز!
………………………………………………………..
[۱]-هاوزادن
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید