تا زمانی که سرکوب نام زن داشته باشیم، جامعهای سالم نخواهیم داشت
تا زمانی که سرکوب نام زن چه در قالب رفتار و چه در قالب پوشش را داشته باشیم، جامعهای سالم را نخواهیم داشت.
آترا عظیمی
متولّد آبانِ ۱۳۵۹ تبریز
شاعر، نویسنده، ترانهسرا
گاهی عکاسی و گاهی گرافیک بسته به علاقه انجام میدهم.
سال ۱۳۸۳: اولین مجموعه ترانهام در اولین قدمهای جوانی در عرصهی زندگی هنریام با نامِ “بوسه در اَلَک” بود که بعد از آن که مجوزِ یک بار چاپ به سختی گرفته شد مانع چاپش شدند در مؤسسهی دارینوش. و مدتها دوندگی و پیگیری نتیجه نداشت، لازم به ذکر است که من آن روزها تبریز زندگی میکردم و قرارداد و موسسه تهران بود.
سال ۱۳۸۷: بعد از سردرگمی از اتفاقی که بر من گذشته بود اقدام به چاپِ مجموعه شعرهای کوتاهم با نامِ “ترانههای هفتماهه” با طراحیهای ایلیا تهمتنی گرفتم. آن هم مجدد با مجوز یک بار چاپ و حذف بخشهایی از نوشتههایم! که با استقبال خوبی در نمایشگاهِ کتاب آن سال روبرو شد، در همان روزها با انرژی مضاعف کتاب شعرِ “دنیا زیرِ پای هیچ مورچهای لِه نمیشود” را اقدام کردم که مجموعه شعرم از طرفِ وزارتِ فرهنگ و ارشاد جمهوری اسلامی به کلّی از نظر چاپ مشروط اعلام شد، به این دلیل که مضامین اجتماعی و تعریفِ متفاوتی از خدا و نگرش در رابطه با اتم را در بر داشت.
سال ۱۳۸۷: ترانههای آلبوم “بذار نگات کنم”، با همکاری سیامک رشیدی، مرتضی پاشایی، بهرام قشونی، توسط موسسهی فرهنگیِ ترانهی سَمان هم از دیگر فعالیتهایم در طی همان سالهاست.
سال ۱۳۸۹: کوچ از تبریز به کرج
سال ۱۳۹۲: ادامه فعالیتهایم در زمینهی ترانهسرایی که دغدغهی همیشهام بود، با شروع ترانهی “درّهی فرحزاد” با صدای آرا صلاحی برای وضعیت وحشتناکِ معتادان درهی فرحزاد تهران بود.
سال ۱۳۹۳: انتشارِ دکلمهی “تیترِ خبر” در ماهِ آبان، یک روز بعد از اعدامِ ریحانه جباری!
سال ۱۳۹۳: چاپِ کتاب داستانهای کوتاهم با تصویرسازیهای خودم با نامِ “آن مرحوم” با جدال همیشه با وزارتِ ارشاد، و بار دیگر مجوز نگرفتن کتاب دیگرم در همان سال.
سال ۱۳۹۴: مشارکت در آلبومِ موسیقیایی “فرحزاد” به خوانندگیِ آرا صلاحی با ۵ ترانه
سال ۱۳۹۴: همکاری با خوانندهی زن ایرانی مقیمِ آمریکا وستا مُحبی و مدیر برنامهی اجرایی و برنامهریزِ ساختِ کلیپهای اجتماعیِ در داخلِ ایران از فعالیتهای بعدیام در ایران بود. فیلمبرداریِ کلیپِ پایانی وستا محبی با دخالت پلیس و فرارِ عوامل، خود به داستانی بدل شد.
سالهای ۱۳۹۴ تا ۱۳۹۶: ترانههای مربوط به باشگاهِ استقلال، با صدای آرا صلاحی ملقّب به صدای استقلال، با نامهای هفتِ مقدس (فرهاد مجیدی)، استقلال دراماتیک (تاریخ باشگاهِ استقلال)، بانوی آبیپوش (برابری زن و مرد و حضور در ورزشگاهها)، عصا (منصور پورحیدری)، سکوت (ناصر حجازی)
سال ۱۳۹۵: آغاز پروژهی ساختِ موزیکِ “سانسور” با صدای وستا محبی، در رابطه با نفی حجابِ اجباری که در خفقانِ وحشتناکِ آن روزهای ایران بود و در شرایطی که هیچکس زیر بارِ انجامِ این پروژه نمیرفت، شبیه یک قاچاقچی مواد مخدر یا یک قاتل، به صورتِ پنهانی تمامِ مراحلِ موزیک را پیش میبردم. البته خود خوانندهی اثر تهیهکننده بودند که آن زمان در خارج از کشور به سر میبردند.
سال۱۳۹۵: آغاز پخش اجراهایی با عنوانِ “صدای شاعر” بعد از کار سانسور، در رابطه با مسائلِ روز اجتماعی و سیاسی.
سال ۱۳۹۶: ترکِ ایران و پناهندگی در ترکیه در آبان ماه.
از اتفاقاتی که در ایران برای شما پیش آمد شروع کنیم، چه مشکلاتی بر سر راه شما قرار گرفت که مجبور به ترک وطن شدید؟
این قسمت از زندگیِ من سختترین توضیحِ ممکن را دارد! چیزی است که شاید نمونهی بارزش فقط خودم باشم. یک موردِ نادر از یک زندگیِ پُر از زجر و استرس.
ایران کشورِ عجیبی شده است! جرم از رگِ گردن به ما نزدیکتر است! کافیست فکر کنی و بفهمی و فهمیدنت را عنوان کنی! در این مرحله حکمی هم برایت بریده نشود، تحتِ نظر خواهی بود! به همین راحتی.
من جدای از فعالیتهایم در حیطهی فعالیتِ هنریاجتماعی و حقوقِ بشری و حقوقِ زن در ایران، دکتر دامپزشک هستم و در ایران دکترِ سگهای موادیاب و زندهیابِ پلیس بودم. رشتهی دامپزشکی در ایران در هنگام فارغالتحصیلیِ ما و شرایط و بازار کار، شبیه خودروی آر.دی بود، در ظاهر پژو بود اما در عمق پیکان هم نبود. بالاخره به خاطر فشارهای مالی مجبور به پذیرفتن این شغل برای خودم بودم تا شرایط مالی خودم را سامانی داده باشم. دورانِ سربازیم در بهداریِ تبریز بود که استخدام شدم. کار تخصصی بود و رسیدگی به این حیوانات نازنین و درمانشان در جهت سلامت جامعه میتوانست زیبایی کار را چندین برابر کند، اما در ایران تعهد به جای تخصص در حالِ جولان دادن است. بگذریم.
البته باید اشاره کنم که مجموعه شعرهای کوتاهم و آلبومِ موسیقیایی “بذار نگات کنم” را پیش از این در کارنامهی هنریام داشتم.
مدتی به خاطرِ فشارهای مالی و حتا نامردیهای سرکردههای عالم هنر و مجوز نگرفتن یا چاپ نکردن کتابهایم کمی فاصله گرفته بودم، اما هنر و نوشتن و دردهای جامعه من را رها نمیکرد.
خلاصه کنم و بروم بر سر سوالی که پرسیدید! در کل نویسنده یا شاعرِ اجتماعی بودن، فعال حقوق بشر بودن، منتقد اجتماع بودن، برای یک کمپینِ مخالفِ سیستم جمهوری اسلامی، موزیک یا فعالیت داشتن ذاتن جرم است و به وضوح نمونههایش را در حکمهای سلیقهایِ قوهی قضاییه و اعمالِ فشارِ اطلاعاتِ سپاه مشاهده میکنیم. نمونهی کوچکش دستنوشتهی شخصی گلرخِ ایرایی و حکمِ وحشتناکی که گرفته است!
اما برای من که تمامِ فعالیتهای بالا را انجام میدادم (به عنوان مثال ترانهی سانسور در نفی حجاب اجباری) و به هر حال به عنوان عضوی از پلیس بودم، با توجه به حکمِ ناچیزِ اقدام علیه امنیتِ ملی (که امروز همانند نقل و نبات به هر کسی به راحتی میچسبانند و حکم چندین سال زندان را تحویلش میدهند)، و همچنین طبقِ قوانین مندرج، حکم ارتباط با افراد خارج از کشور (مسیح علینژاد) به عنوان محارب شناخته میشدم، و مُحارب مشخصن برای من مترادفِ است با حکمِ اعدام. به همین راحتی.
در ماههای اخیر قبل از خروجم از کشور شروع به اخاذی از سمتِ کسی شدم که تهدید به گزارش فعالیتهای هنری و حقوقِ بشریام به سازمان اطلاعات ایران کرد. (آترا نامِ هنریم هست) و در همین زمانها بود که تعدادی از همکارهای محل کارم متوجه فعالیتهای هنری و اجتماعیام شدند و تهدید جدیتر شد. این مرحله از زندگی را هیچ جای عُمرم نمیخواهم مرور کنم و البته بماند بدتر از آن روزها شرایطِ وحشتناکِ خروجم از کشور بود که هنوز بعد از گذشتِ ماهها در خوابهایم کابوس آن روزها را با خودم حمل میکنم و در صحبتهایم و حتا در خلوتم از آن چند روز دوری میکنم.
تبعید، مهاجرت، پناهندگی و مسائلی از این دست چه تاثیری بر ویژگیها و شاخصههای آثار هنری و ادبی میگذارند؟ آیا این روند برای شما فرصت محسوب میشود یا تهدید؟
پاسخِ شما را از فرصت یا تهدید شروع میکنم.
دقیقن یکسال پیش از خروج از کشور، من دکلمهای را کار کردم با نامِ “دونفرهها”، با محوریت اجتماعی اما تاکید به دو موضوع که یکی صادق لاریجانی و ۶۳ حسابِ بانکی بود و دیگری واقعهی کهریزک و کربلا رفتنِ مرتضویها و اسلامی که در ایران در حالِ گردن زدنِ حقیقت است.
در چند ماه گذشته اخبار و مردم بیپروا تر از قبل شدهاند و خیلی از موضوعات، هر چند آسیبها و حکمهای جدی در بر دارد اما آن موقع به مراتب جو وحشتناکتر از این روزها بود، به اندازهای که از معدود نزدیکانم که کار را شنیده بودند، بعد از خروجی این کار پخش این اثر را خودزنی و پایانِ خودم تلقی میکردند. و این شد که بعد از یک سال همزمان با خروجم از ایران بالاخره موزیکِ “دونفرهها” مصادف با هفتهی اربعین پخش شد و با نزدیک شدن عواملِ سایبری جمهوری اسلامی به من و پیدا کردنم، تبعاتِ پخش را هم کاملن لمس کردم. ولی من دیگر ایران نبودم.
و موزیک “زن” که با موزیک ویدیوی بینظیرش در فاصلهی چند ماه بعد از “دونفرهها” با همکاری و کارگردانی وستا محبی تهیه و پخش شد.
و بعد از این دو، موزیک و ویدیوی “نترس” در قالب حمایت از اعتراضاتِ مردمی و اختلاسها و مالباختهها.
اینها فرصتهایی بود برای همراه شدن و ادای دین به کشورم و ظلمهای موجود. هرچند زمانی که در ایران بودم هم ساکت نبودم و نریشنهای “کارگر، کسی نیست؟ و تیترِ خبر” و ترانهی “سانسور” را ساختم و فعالیتهایم در سوشیالمدیا را به صورتِ جدی و بیپروا دنبال میکردم. اما با گذشتِ ماهها و شرایطِ سختِ موجود در کشور ترکیه با مُهرِ پناهنده از بابتِ گذرانِ زندگی، باید بگویم در حالِ حاضر فرصت که نه، تلقیِ من در سراشیبی تهدید است. نه کتابی و نه کتابخانهام، نه حوصله و امکاناتی برای تحقق ایدهها و نه بودجهای برای محکمتر قدم برداشتن. صرف نظر از تهدیدها و عدم امنیت که هنوز از گوشه و کنار از طرف عواملِ اطلاعاتی ایران در کشورِ ترکیه دور از تصوّر نیست. اما منتظرم برای شرایطی که قدمهای جدیتری بردارم برای آنچه که در فکرم بود و هست، البته تا زمانی که زندهام.
برای بخش اول سوال شما هم باید بگویم تغییر سبکِ زندگی و تغییر در جهانِ پیرامون، نگاهِ تو را تغییر میدهد. چیزهایی را شاید میدانستی اما اینبار با پوست و گوشت و استخوان لمس میکنی. پناهندگی یا فرار یا قاچاقی خارج شدن، دنیایی حرف دارد و ایده و البته درد! امیدوارم بتوانم در این زمینه کارهایی را انجام بدهم. البته این را هم بگویم که اینجا در تبعید یا به قولِ خودم فرارگاه، برای من و امثالِ من انتخابِ زیادی وجود ندارد. ما بیشتر محکومیم به ادامه دادن و تحمل کردن! تاثیرش را زمان پاسخ خواهد داد و عبور از این مرحلهی بسیار دشوار و بلاتکلیف. برای من که اینگونه است.
از داستان کوتاه و ترانهسرایی گرفته تا نریشنهای پرمخاطبی که برای کمپین چهارشنبههای سفید ساختید و حتا همکاری با باشگاه استقلال تهران، نگاه چند وجهی شما به آثار خلق شده از کجا نشات میگیرد؟ چه عاملی باعث شد که در شاخههای مختلف هنر و ادبیات فعالیت داشته باشید؟
چند سالی است فکر میکنم پیر شدهام. بخصوص فشارهای روانی ماههای آخرم در ایران و بعد از آن، بسیار تاثیر بدی در من داشته، مجموعه داستان کوتاهم با نامِ “آن مرحوم” را در یک ماه شاید تصمیم گرفتم و خلوت کردم و نوشتم و تمام کردم. بعد از کتابِ شعرهای کوتاهم “ترانههای هفتماهه”، منتقدان اشاره داشتند به داستان محور بودن شعرهای مجموعه و کلیدی در ذهنم شد برای خلق داستانهای کوتاهم. یا کتاب “دنیا زیرِ پای هیچ مورچهای لِه نمیشود” را با یک ایده شروع کردم و در عرض دو هفته نوشته و تمام شد. من به جز مقولهی ترانهها که در زمان نوشته میشود، بقیهی آثارم را موردی و با هدف آن مجموعه کار میکردم، و با نگاهِ منتقدانهی خودم فکر میکنم آثارِ درخوری در پایان بودند که مجوز نمیگرفتند. 🙂 و یا کارهای مربوط به باشگاه استقلال، یا فعالیتهایم در رابطه با حقوقِ زن در ایران هیچکدام را بر هم نمیبینم، در مجموعه آثارِ مربوط به تیمِ استقلال به خوبی قابل مشاهده است که ترانهی “بانوی آبیپوش” همان حقوق از دست رفتهی یک زن یا دختر ایرانی است و از عدمِ حضورش در ورزشگاهها میگوید. یا ترانهی “سکوت” برای ناصرحجازی که مافیای ورزش را هدف قرار داده و همان سیستمِ بیمارِ سیاسیِ ایران است، یا ترانهی “هفتِ مقدس” برای فرهاد مجیدی که علاقهی ساده و پاکِ یک بچهی پایین شهر است برای عشقبازیهایش با اسطورهاش و حقیقتِ بزرگِ یک دلدادگیِ ورزشی است. پیشنهادهای زیادی بوده امّا همیشه حُرمتِ قلم در نوشتن و چه چیز را نوشتن برای من اولویت داشته.
اینها همه در کنار هم یک جامعهاند، و حتا ترانهی “سانسور” در نفیِ حجاب اجباری. و بعد نریشن و کلیپِ موردِ علاقهام “زن” که با پیدا شدنِ جسدِ آتنا اصلانی، طرح اولیهی این ترانه نوشته شد، و به مرور تبدیل شد به آنچه که امروز در نگاه مخاطبهایش هست.
با انتخابِ هر عکس و پلان در این کلیپ باور کنید اشکها ریخته شد و در پایانِ کار، بخشی از وجود من و وستا هم در این اثر پیرتر شده بود.
البته کلیپِ “زن” ورای کمپین چهارشنبههای سفید قرار دارد، چشماندازِ سالها دردی است که یک انسان در جامعهای مذهبی با کلاههای شرعی میکشد و گاهی کُشته میشود و گاهی به سالها زندان محکوم میشود. این انسان وقتی محکوم است به زن بودن، میشود آنچه در کلیپِ “زن” میبینید.
در آثارتان نگاه ویژهای به وضعیت زنان دارید، تعریف شما از فمنیست و وضعیت زنان به خصوص در ایران چیست؟
من تعریفی در وجودم از بابت فمینیست بودن یا نبودنم ندارم، در کل هیچ تعریفی از این کلمات و طرفدار یا عضو بودن در هیچ قالبی برای خودم ندارم. البته مخالف این ایدئولوژی هم به هیچ عنوان نیستم، اما دوست دارم مستقل ببینم و رفتار کنم. من میبینم ظلمی که هست را و سعی میکنم در قالب دیدگاهی که احساس میکنم نیازمندِ جنگیدن برای هدفی است برای تغییر قوانین اشتباه و یا درد خودم یا درد مردُم را در حد توان و دانشم بیان کنم.
ببینید وقتی از زن مینویسم، فقط دلیل بر تعریف و تمجید و حمایت از زن نیست، بلکه در نقطهی مقابل، مردان آن جامعه نیز وجود دارند که در ناخودآگاه این آثار قرار دارند. در ترانهی “سانسور” وقتی نقد حجاب است آن هم از نوع اجباری، وقتی دربارهی آسیب یک زن یا دختر صحبت میشود، مرد یا پسری که در خانواده یا در چارچوب دوستیهایش هست هم با همان مشکل دست به گریبان است. پس برای حقوق زن کار کردن، رعایت حقوق مردان جامعه و به پیروی از آن جنگیدن برای سلامت روح یک جامعه است. نگاه تبعیضآمیز یا تمام سکسیسم نه در ایران بلکه در همه جای دنیا دیده میشود، اما آنچه که من در این آثار شاید میبینم یا دنبالش بودم خود بودن شخص است، هر آنچه که دوست دارد باشد و هر جور که میپسندد راه برود، بپوشد، فکر کند، سکس کند و به اندازهی تمامِ جامعه دیده شود. آنچه که در اکثرِ کشورها رعایت میشود و ما هنوز اندر خمِ یک کوچهایم. ما در حال تظاهر به خوبی و پاکیای هستیم که از بنیاد وجود معنایی ندارد، یک چارچوبِ خود ساختهی آغشته به سیاست، برای خفه کردنِ واقعیتها و کلاه گذاشتن بر سر واقعیّت و یک نیازِ طبیعی. (مخاطبم کل جامعه است، نه فقط زنها و یا فقط مردها)
ما تا زمانی که سرکوبِ نامِ زن چه در قالب رفتار و چه در قالبِ پوشش را داشته باشیم، جامعهای سالم را نخواهیم داشت و روحی بیمار در تکتکِ افراد جامعه تکثیر خواهد شد.
البته این را هم باید صادقانه بگویم: ما هنوز بیشمار مردهایی را داریم که فکر میکنند زن، مغزِ ناقصی دارد. این هم ربطی به مُلا و انقلاب و جمهوری اسلامی ندارد، چرا که در قشرِ روشنفکر و مدعیِ فرهیختگی هم با گوشهای خودم این نظرات را شنیدهام. ما تفاوت را به نقص تعبیر میکنیم، در حالی که خودمان پُر هستیم از تفاوتهای غیر قابل تحمل و غیر قابل فهم. و نقص خودمان را در فرد مقابل نقد میکنیم.
اصولن هنر و ادبیات را چگونه تعریف میکنید؟ از میان ترانهسرایان و داستاننویسان ایران و خارج از ایران، بیشترین تاثیر را از چه کسانی پذیرفتهاید؟
دوست دارم جور دیگری این سوال شما را ببینم و پاسخ بدهم: ادبیات و هنر، برای من که در مسیرِ طولانیِ نوجوانی تا امروز تمامِ زندگیام را باختهام و آواره شدهام، یک دیوانهگی است! بارها تصمیم گرفتم دهانم را ببندم و ننویسم و خودم را در این باتلاقهای قابلِ پیشبینی نبینم، اما نشد. نوشتن از آنچه که میبینی، در جامعهای که دردهایش امانبر است و انسانهایش محکوم شدهاند به خندیدنهای مصنوعی. و امروز یک پناهندهام با جهانی مشکلات. برای منی که رفتن از ایران را به هر نوع، همیشه چیز غریب و غیر قابل تصوری میدیدم!! میگفتم میمانم، مینویسم و میگویم در ایران از مردم و ظلمهایی که هست و بوده و با افتخار هر چه باشد را میپذیرم. اما باید اعتراف کنم در یکی دو سال گذشته بنا به دلایل شخصی و همچنین پس از به دنیا آمدن پسرم، کمی ضعیف و محتاط تر از قبل شده بودم و شاید با جانبداری از خودم، منطقیتر!
در رابطه با داستانهایم فکر میکنم تاثیری از کسی چه داخل و چه خارج نداشتهام، روند و نگرشِ شخصی خودم است.
در رابطه با ترانه هم که ترانههای اساتیدم اردلان سرفراز، شهیار قنبری و ایرج جنتیعطایی را میتوانم بگویم از نوجوانی جویدهام! و با حرف به حرفشان رشد کردهام و درد کشیدهام.
همهی بدبختیهای امروز من از صدای داریوش شروع شد 🙂
آیندهی کاری خود را چگونه میبینید؟ اثر یا آثار جدیدی را در دست انتشار دارید؟
آینده را نمیدانم. سعی در بهبود دارم، اما زمان میخواهم. کمی تنهاتر از قبل شدهام، در این فرارگاه.
پنج کتاب از پیش با آنهایی که مجوز نگرفتهاند در مرحلهی انتشار دارم، دو مجموعه ترانه و دو مجموعه شعر و یکی هم مجموعه داستان، اما ویرایش و رسیدگی میخواهد و مابقیِ کارها، در زمینهی دکلمه و انتشار آثار موسیقیایی، هم کار آمادهی پخش دارم و هم ایدههایی برای اجرا، اما مدتی است ترجیح میدهم خلوت کنم.