Advertisement

Select Page

پنج شعر از منیژه رضایی

پنج شعر از منیژه رضایی

منیژه هستم ۳۶ ساله از تهران. از بدو تولد با بیماری مادرزادی که از عوارض دوران جنگ بود ، بدنیا امدم

از یک خانواده ی فرهنگی و متوسط هستم  تا اول دبیرستان به مدرسه‌ی عادی و در کنار بچه‌های دیگه درس می‌خواندم تا اینکه در اثر مرور زمان دچار ضایعه نخاعی شدم و نتوانستم به مدرسه بروم.  مدرسه در خانه با هر مشقتی که بود درسم را ادامه دادم و دیپلم گرفتم بعد از آن به عشق تحصیلات بالاتر، درس خواندم و کنکور دادم و در کاردانی حسابداری تهران قبول شدم.

و بعد از آن دوباره کنکور دادم و کارشناسی حسابداری در استان گیلان قبول شدم  عاشق استقلال و شغل بودم، که متاسفانه به‌خاطر شرایط فیزیکی‌ام و نبود امکانات در ایران خانه نشین شدم و خودم را با کارهای هنری سرگرم می‌کردم.

چند سالی است که سوارکاری را به‌صورت حرفه ای دنبال می‌کنم

در حال حاضر هم چند ماهی هست که به کشور هلند مهاجرت کردم.

 

۱ 

غریب

غریب منم

من که در وطنم

ولی غریبه هستم

من که در اطاق کوچکم

تنها و بی کس نشستم

غریب منم

منم که تنها با زندگی

جدال می کنم

منم که چوب فلک را

از او می خورم

غریب منم

منم که تنها با خدایم

راز و نیاز می کنم

منم که جز او عشقی ندارم

غریب منم

من که در وطنم

منم که در آسمان عشق

ستاره ای ندارم

چه در غربت باشم

چه در وطن

باز هم

غریب منم

 

 

۲

ناله دل

بشنو آواز مرا

که از روزگار می نالد

طنین دل تنگم

که از مردم بی درد می نالد

بغضِ گلویم ، چو گوله آتش

از فراق می نالد

گریه سر می دهم

چشمانم از درد می نالد

صدای تپش قلبم

از نوای ناله دل می نالد

شنیدن سخن ظاهر بینان

آه،گوشم از صدای آنان می نالد

درک کن حرف مرا

زبانم از گفتن می نالد

آخر ! این چه سرنوشتی ست

که دلم از تنهایی می نالد

 

 

۳

پایین و بالا

چرا شتابانی ماه من

برای فتح پله های فاصله

برای تنها گذاشتن من

در جنگ بی عدالتیها

می دانم پله ها

مرز من و تو هستند

برای رسیدن به آرزوها

بگو منتظر می مانی

برای من

برای گرفتن دستهای گرمت

اگر پاهایم یاری نمی دهند

صبر کن

من هم خواهم آمد

روزی که به دستان تو برسم

بسیار نزدیک است

و خواهم گفت به عالم

که من است

 

 

۴

معجزه بوسه

مرا بی پروا

پر ز آغوشت کن

بوسه بارانم کن

از پشت پرده حیای چشمت

نترس از حرف مردم

منم که می دانم از دلت

این مرده که می بینی

منم

جان دارم

اما نصف تنم

بوسه زن

تا از گرمای نفس پاکت

چون دم عیسی

زنده شود پاهایم

هم آب حیاتی ، هم جام شوکران

بوسه کن

اگر مردم ، برای تو

اگر ماندم ، باز برای تو

نه سفید برفی هستم

نه زیبای خفته

اما بوسه توست ، تنها

دوای درد این دختر ساده ی ساده

جوابم کردند از هر درمانی

تو دیگر پس زن

این بیمار عشقت را

نترس از حرف مردم

مرا بی پروا

پر ز آغوشت کن

 

 

۵

انحطاط

روی پل ره گذرها

در نیمه شب ، نیست کسی

جز او ، که در فکریست

در تاریکی شب

همه خوابند ، در اطاقهای گرم

جز او ، که دستش سردست

صدای فریادی

آوردش به هوش

که هنوز در این وادی ست””!

ولی بریده ترمزش

از همه چیز و همه کس

راه نجات همانست و بس””

باران اشکها

جاده را غسل دادند

از جوی خون بی نفس

گوش کن!!

اما در قلبش

هنوز یک چیز زندست

که فریاد می زد

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights