اشعار شاعران ایرانی در همبستگی با اعتراضات مدنی کردستان
اشاره: اشعار به ترتیب الفبایی نام خانوادگی شاعران آمده است.
سپیده جدیری
«برای کردستان»
مناطقی هست
که شعرهایش شعرهای دیگری دارد
و غصههایش غصههای دیگری دارد
و چشمهایش چشمهای دیگری دارد
مناطقی هست
که صدای پایش، صدای پا ندارد
دمای دیگری دارد؛
دمای سنگِ برهنه شده از سنگ
دمای نانِ خالی شده از نان
دمای فرسنگهایی که روی جان میبَریم
دمای شعرهایی که روی جان میبَریم
دمای مرگهایی که روی جان میبَریم
دمای سنگینی…
مناطقی هست
که سنگِ آسمانی است انگار
گلولههای پشتش،
گلولههای دیگری دارد.
***
مهری جعفری
تقدیم به دلشاد؛ یار یادهای کردستان و کوه های اورامان
«چشم های سیروان» *
آهسته و نرم
گوش کن تا موج هایش آرام بشکند
تا دریا دریا آبی
که اشک های شیرین است
در سینه کوه های اورامان*
گوش کن
این همهی سیروان که در گوش های تو می کوبد
آهسته تر تا در تمام اورامان پخش شود این صدا
که آهسته تمام پیکره پنجره های کردستان
در هم بکوبند همهی صداها را که بی صدا برباد رفتهاند
تا نامرئی تر از باد بکوبم
تا مبادا همه رویاهای شیرین* من بشکند
بشکند شیرین من در بند انفرادی زخم
شاید که گریخته باشم از آن سرمستی پاهای مدام کوبنده رقص های شانه به شانه
تا پیچیده باشم در سماع
تا لاله های واژگون واژگونه
با آن صدای زمزمه
که از چشم های من سبز
که شیرین تو باشم
بیا کنار من آهسته و آرام
این لالایی بر باد رفته را که تا قله قندیل هم رسیده بود گوش کن
بگذار پیدایش کنم تا دوباره آوازش کنم های های هااای
تا آرامش کنم
تا آرام و آهسته باز هم با صدای عبور باد از شاخه های دور بخواند
آپارتی سئللر سارانی
بیر قارا تئللی بالانی *
و همه آوازهای دور
آهسته و آرام
و همه قصه های پیرهای هجیج *
آهسته و آرام
گوش کن این آواز سال های دور در هزار پاره و هزار بند
از چشم های سیروان
تا در بند بند تو
آهسته و نرم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
* سیروان رودخانه ای معروف در ناحیه هورامان کردستان است.
* اورامان یا هورامان تخت از روستایی قدیمی در منطقه هورامان کردستان با خانههای سنگچین که هرساله در این روستا مراسم پیر شالیزار که موبدی زرتشتی بوده، با رقص و موسیقی و شب نشینی برگزار میشود.
*”شیرین ” می تواند علاوه بر اطلاق به شخصیت اسطوره ای و تاریخی آن، اشاره به نام دختر جوان کرد باشد.
* بیتی از ترانه عاشقانه و حماسی آذری که روایت دختری است به نام سارا؛ سارا پس از آن که توجه سلطانی در گذر از رودخانه ارس به او جلب شد، تصمیم به مقاومت گرفت و خود را به آب رودخانه ارس سپرد و تبدیل به شخصیت حماسی آذربایجان شد. ترجمه ترانه:
سیلها سارا را با خود بردند/ فرزند ما را با زلف های سیاه
* هجیج روستایی در منطقه اورامان کردستان که پیرزنان نابینا و دعاخوان آن میزبان زایران روستاهای دیگر هستند.
***
ماندانا زندیان
سقوط کردهام
از ارتفاع تاریکی
در هلال خویش
که خیالِ کمالِ تنهایی اَست وُ
خطابهٔ ناتمامِ اضطراب وُ
ضیافت چشمهای بازِ زخمهای روزگار،
که حرفهای بستهٔ گازهای اشکآور وُ
انحنای عبور کابوسهای تیره
از پردههای تارش
رنگینترین کمان نور را در اعماق آسمان
تَر میکند یک روز و ُ
دیگر هیچچیز…
هیچچیز
در دویدن آواز آب
در گلوی جهان
دست نمیبَرَد.
***
آترا عظیمی
«در حوالیِ مرز!»
زنهای حرامکار
زنهای در تحریک
دوچرخههای محکوم شده
امام جُمعهی دیندار
صدای گلوله را میشِنوی؟!
کولبری خونین در مقابلِ چشمهای قاطری که جان داده!
کودکانِ کار
ایستاده بر راهِ نداشتهها
فقر را سرکِشانه در دستهایت میبینی
با چند رکعتِ نمازِ قضا
امام جُمعهی دیندار
صدای گلوله را میشِنوی؟!
کولبری خونین در مقابلِ چشمهای قاطری که جان داده!
ایستادههای همین خاک
ریشههای سرزمینِ بلاتکلیف را در تصویرِ ماتِ برابری
با آسمانی بیباران و جنگلی سوخته
امام جُمعهی دیندار
صدای گلوله را میشِنوی؟!
کولبری خونین در مقابلِ چشمهای قاطری که جان داده!
برای خالی کردنِ یک شهر
زمانِ زیادی نیست
تصاحب بر زمین است یا جان؟!
امام جُمعهی دیندار
صدای گلوله را میشِنوی؟!
کولبری خونین در مقابلِ چشمهای قاطری که جان داده!
لباسِ زنانه تحقیرِ جنسِ نر نیست
مَریوان حُرمتِ مادرش را داشت
و رَحِمی که در آن رُشد کرده بود
امام جُمعهی دیندار
صدای گلوله را میشِنوی؟!
کولبری خونین در مقابلِ چشمهای قاطری که جان داده!
تکفیر
تکفیر
تکفیر
دین از روزنهی عمّامهی زور دیدنی نیست
کُشتههای شهر
با کُشندههای شهر
در تقابلِ نام و یاد
تاریخ ، بر ما خواهد ایستاد
و یادها ، نامها را تکفیر خواهند کرد
امام جُمعهی دیندار
صدای گلوله را میشِنوی؟!
کولبری خونین در مقابلِ چشمهای قاطری که جان داده!
ظهورِ داعش از تابستانِ پنجاه و هشت
اعدام و اعدام و اعدام
سکسِ اجباری پیش از اعدام
نعوظِ مرگ در آلتِ حاکمِ شرع
خدا را خوب ببین
امام جُمعهی دیندار
صدای گلوله را میشِنوی؟!
کولبری خونین در مقابلِ چشمهای قاطری که جان داده!
بیدار است
راه میرود
کشته میشود از دیرباز
با لباسی خاک خورده در حوالیِ مرز
صدای هیچ گلولهای را فراموش نخواهد کرد
امام جُمعهی دیندار
صدای گلوله را میشِنوی؟!
کولبری خونین در مقابلِ چشمهای قاطری که جان داده!
▀
برای واقعهی کربلا خواهد گریست کسی که
چهارپایه را از زیر پاهای رامینها کشیده است با لبهای دوخته در اعتصابِ غذا
صدای ساز میآید از پنجههای زانیارها.
صدای گلوله نمیآید
کولبر سینهاش سوخت.
***
رضا مقصدی
«با کردستانِ دلم»
دریغا دریغا دریغا
سه نامی شکفتند بر سینهی آب.
سه نام ِ درخشنده از خندهی ناب .
سه نامی که از رنگ وُ آهنگ ِ باران ِ باغ اند.
و بر جان ِ تاریک ِ آن خاک ِ غمناک-
چنانچون، چراغ اند.
دریغا دریغا دریغا
نفَس ،هر نفَس ، درقفس شد
صداهای سرسبز ِ دیرینهی ما.
قدم ،هرقدم ، ترس ِ سنگ ست
به جان ِ درخشان ِ آیینهی ما.
چه پیش آمد آن باغ ِ ما را که امشب
ز شور وُ ز نور ِ شکوفنده ، خالی ست.
چه گویم ترا ای دل ِ داغدیده !
یقین دارم اینک
غمی تلخ در آن حوالی ست.
بباران ! بباران ! بباران ! تو ای چشم !
غم ِ شعر ِ شوریدهی مادران را.
هلا …ای تو از جنس ِ باران !
بباران مرا
در اندوه ِ تاریک ِ آن بیقراران.
***
ماجو مهری
سەرووک داێەم وەتیا
مردن
لە شریقەێ دەسڕەیل چەرمێ سەرچووپی گرەیل جەنگا هەڵسێ
لە پشت سەنگەرەگانا تیەێدن
وەلی نەوەت
گاجار لە چەو دۊەتەیل ئازەوا تکیەێد
تە ئۊشی مردن و بێ کەسی بران ؟
هاوڕێ بێ کەسی ئاێەمەگان لەێرە
یەێ تیکە ئاسنە
ک وە فکر بێ کەسی مردە شوورەگانیش هەس
یانە قسیەیل سەربازێگە ک ئۊشێ مردن لفێە
وەختێ جەنگ تمام بوو
لە داخ دڵدارێ ک هۊچ وەخت گووش وە قسیەیلێ نێا
چوودن ملوانکێ لە گووش کوشیاێەگان درس کەێدوو خەێدە مل
خڕخاڵ درس کەێد و کەێدە دەس
دی گشتی ناسنەێ
یەکێگیش هەس
خەو چەوەیلێ نا کردێە
سەرتاپا چەرمێ کەێدە وەر و ئۊشێ
خەڵات نیشانەێ سوڵحە
وڵێ بکەن
شێتە!
لە ناو یەکێ لە جەنگەگان
لە ناوڕاس دوان تانک هڵاژیاۊد و یە سەر وەتیا :
هناێ مە خەوما بوەێد
گوان بزنەیل چەرمێ
پڕێان بوودە شیر و
تەێارەگان
شوکولاتەیل چەرمێ خەنەو خوار
تە ئۊشی مردن هەر ئەو بێ کەسیەسە ؟
لە ئاخر گولەێ وە جی مەنێ خشاوێ تەنیا ترم
خوەزێەو پەل چەویڕێ بۊاتام
زاێەندەێ وەهار
تا نازارێ
تامازروو هەۊراتم بۊاتا
خوەزێەو دەسڕ چەرمێێگ
ک ئرمێسەیل دڵدارێ
بۊاتادە واران لە بان لەشم
خوەزێمەو مردن
ئەگەر سڕ ئاخرهناسەێ هیتلر بزانساتام
خوەزێمەو بێ کەسی
ئەگەر داڵ تەنیاێ تیەنێێگ
ک وەختێ لە عفرینا رەد بوو
لە خۊن ڕشیاێ ئەردوغان پیەرز کەێ
کەسێ لە پشت سەنگەرەگانا نیەتیەێد
دەس نەمە ژێر سەر و کڵاوەگەم نەمە بان چەو
گوان بزنەیل چەرمێ
پڕێان بوودە شیر
تەێارەگان
شوکولاتەیل چەرمێ خەنەو خوار ……
ترجمه:
فرمانده همیشه می گفت
مرگ
از غرش دستمال های سفید سرچوپی* های جنگ بلند می شود
از پشت سنگر ها می آید
اما نگفت
گاهی از چشمان دوشیزه ها می چکد
آیا مرگ و بی کسی برادرند؟
رفیق بی کسی انسان ها اینجا
یک تکه آهن است
که به فکر بی کسی مرده شور ها نیز هست
اینها سخنان سربازی ست که می گوید مرگ همزاد اوست
از غم معشوقه ای که هرگز گوش به حرف هایش نداد
می رود گردنبندی از گوش کشته ها درست می کند و
به گردن می اندازد
دستبند درست می کند و
به دست می اندازد
همه او را می شناسند
یک نفر هم هست
خواب چشم هایش را طرد کرده است
سراپا سفید می پوشد و می گوید
کفن نشانه ی صلح است
رهایش کنید
دیوانه است
در یکی از جنگ ها
میان دو تانک دراز کشیده بود و می گفت:
وقتی من خوابم ببرد
پستان بزهای سفید
پر از شیر می شوند
و هلیکوپتر ها شکلات های سفید پایین می اندازند
آیا مرگ همان بی کسی ست ؟
از آخرین گلوله ی به جا مانده ی خشابی تنهاترم
چه می شد اگر شاخه ی چویر*ی می بودم
فرزند بهار
به امید آنکه
عزیزی مشتاق بوی خوشم می بود
کاش دستمال سفیدی
که اشک های معشوقه ای
بر تنم باران می شد
خوش به حال مرگ
اگر راز آخرین نفس هیتلر را می دانستم
خوش به حال بی کسی
اگر لاشخور تنهای تشنه ای
که وقتی از عفرین رد می شود
از خون ریخته ی اردوغان دوری می کند
کسی از پشت سنگرها نمی آید
دست هایم را زیر سر می گذارم
و کلاهم را روی چشم هایم
پستان های بزهای سفید
پر از شیر می شوند
هلیکوپتر ها
شکلات های سفید پایین می اندازند …
ــــــــــــــــــــــــــــ
سرچوپی : در رقص کردی به نفر اول که دستمال را در هوا می چرخاند سرچوپی می گویند
چویر : نوعی گیاه خوشبوی بهاری