«ایست قلبی کلمه»، چشم و گوش ادبیات و فلسفه(*)
خیلی به خود زحمت دادم به زبان گذشته بنویسم. عمران، در من حی و حاضر است. تمام قد. با آن نگاهی که معلوم نیست چه در آن است. با قیافهای که نمیفهمی چه حسی را القاء میکند. با زبانی قاطع و بی بروبرگرد. با اتکاء به نفسی بسیار بلند قامت، با آن جثهی کوچکش. گمان میبردی نصف او با این ابهت زیر خاک است. و باید با او زندگی کرده باشی تا آن تراماهای سراسر خون و آتش و جنگ در افغانستان و انزوای از خانواده و نتایج مرگبارِ همیشگیِ آن یعنی اندوه، دودلی، بی اعتمادی، ترس، و حس تنهائی دائمی یا به گفتهی خودش درماندگی را در او کشف کرده باشی. آنقدر اما دانش به عمران قدرت داده بود، همان گونه که در یونان ارتباط با قدرت در شخص سوژگیِ او را فرم میداد، وآنقدر دانشش در مقایسه با آنچه در اطرافیان ملاحظه میشود در مقیاسی وسیع بود تا عمران با درجهی هوش و ذکاوت خارقالعاده اش بداند که خود چه میزان با دیگران از این نظر متفاوت است. امری که گاهی میتوانست هم چون خودشیفتگی نیز ظاهر شود. صریح بود. سرقت ادبی را بی ملاحظه طرح میکرد. بیدانشیِ یک استدلالِ چوبین را با پاتکهای علمی و مستند برملا میساخت. گوش و چشم جامعه بود. اساتید با سابقه و سالمند با وجود او دست به عصا راه میرفتند. میدانستند که کسی هست که سره را از ناسره تشخیص دهد و آن را بیمهابا عیان سازد.
روزنامهی اطلاعاتِ کابل، همان روزنامهای که ویراستارش عمران راتب بود نوشت: معاون رئیس جمهور افغانستان گفت که عمران راتب یکی از سرمایههای مؤثر کشور بود؛ عتیق رحیمی نویسندهی کتاب سنگ صبور و همچنین کارگردان فیلمی به همین نام با شرکت گلشیفته فراهانی خواسته است کتابی از عمران راتب را به زبان فرانسه ترجمه کند؛ خسرو مانی از نویسندگان مطرح افغانستان ارزشمندی والایی به نوشتهها و بخصوص به نقدهای او قائل شده است؛ حسین برمک برای او آیندهی درخشانی پیش بینی کرد؛ عمران در شب ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۸، سه روز قبل از اینکه ۲۷ سالگی اش به پایان برسد، وقتی توسط دو دوست به بیمارستان برده میشود و براثر سکتهی قلبی از دنیا میرود، خوانندگانِ بیشمار او واکنشی سریع و بسیار گسترده نشان میدهند در شبکههای اجتماعی. او در تنهائی خود شبانه روز میخواند و مینوشت. بی اعتنا به اینکه این همه هوادار او را پیگیرند. او بیش از هرچیز به کنجکاوی پایان ناپذیر خود پاسخ میداد و صد البته نتیجهی پرسشهای دائمیاش را به طور دائم قلمی میکرد. اینست که اگر کارهای او را از آغاز تا به پایان پی گیریم این پروسه را به خوبی ملاحظه میکنیم و هم رشد و اعتلای بسیار سریع و شدیدی که حتی از یک مقاله به یک مقاله میتوان آثارِ آن را دید. او در یک ماه گاهی شاید ۳۰ کتاب میخواند. از عبدالکریم سروش تا براهنی، از بیدل و خاوری تا سهراب سپهری و فروغ و شاملو، از دکارت و کانت وهایدگر و ویتگنشتاین و اسپینوزا تا بدیو و دولوز و ژیژاک و ژان بودریار. از داستایوفسکی و هومر تا رومن رولان و شکسپیر. از قصه و شعر و داستان تا طنز و اسطوره و تاریخ. از کلاسیکهای قدیم غرب و شرق تا نوشتههای مدرن و پست مدرن. از هافمن تا کاکو، از دریدا تا موراکامی. قرآن و تورات و انجیل. عبید زاکانی و تاریخ بیهقی؛ از یک بیت شعر باران سجودی یا روح الله امینی با دیدگاه های فلسفی و با دانش نقد تکنیکی بینشهایی کاملاً بدیع ارائه میداد؛ دو کلمه در کتاب خسرو مانی و خاوری یا کاوه جبران بر میگرفت و آن را با بازیهای منطقی بسیار حیرت آور و ترفندهای مملو از دانش فلسفی متن انتقادی را به یک اثر ادبی فلسفی تحقیقی آموزشی، با نقل قولهای مناسب از بزرگان ادب و فلسفه، و از تاریخ و اسطوره، و از ادبیات و حتی از ریاضی و فیزیک و منطق و هرآنچه که نیاز بود، تبدیل میکرد. البته کارهایی را که ارزشمند میدانست نقد میکرد و گاهی یک اثر بیارزش را جهت ارزشگذاری ارزش به نقد میکشید. از رمان و شعر و داستان کوتاه تا فیلم و نقاشی و نمایش و کتابهای تاریخی و فلسفی و مذهبی. و تحلیلهای سیاسی – اجتماعی از آنچه در جامعه میگذشت. و این طرز نگارش کاملاً به سهولت بر روی کاغذ میآمد. چرا که گسترش مطالعاتِ مداوم و دائمی آن چنان تبحری به کار او میداد که زبان، زبانِ خاصِ خود او بود با چم و خمهای زیبا و واژگان بسیار بجا، گاهی ناآشنا اما صرفاً فارسی اصیل اما در خور، خود روان میشد. کتاب من: “تهران کوه کمر شکن” را نقد کرده بود. بعد از دو سه ماه نقد را دیدم. از مطالعهی همان یک نقد که کتابش از آن خود من بود فهمیدم که با یک “کَس” طرف هستم. کسی که هر قرن شاید یکی را به خود ببیند. کسی که در کنار مطالعات اساسی در ساحت زبان، زمان، فضا، مرگ و هستی و اندیشه از مطالعهی هرآنچه ارزش خواندن و دیدن دارد در ارتباط با کار او باز نمیایستاد. او یک تنه کارِ چند محقق و تحلیلگر سیاسی و منتقد ادبی و هنری را انجام میداد.
عمران زبان خارجی نمیدانست. بسیاری از مطالعاتش را خود به صداقت میگوید که مدیونِ تألیفات و بخصوص ترجمههایی است که در ایران منتشر میشود. بسیار اعجابانگیز است این همه دانش و دانائی به کار برده شده در مقالات تحلیلیِ هم جدیتر برای “پارکور ادبی” و هم عامیانهتر برای «روزنامهی اطلاعات» یا «سلام وطندارِ» کابل بی آنکه فرد زبان خارجی بداند. به نظر میآید که مؤلفینِ بخصوص کتابهای فلسفی و نقد ادبی و مترجمین ایرانی به طور انحصاری قبل از هرکس برای عمرانِ راتب کار میکردند. یک پروفسورِ شاعرِ ایرانی در دانشگاه آزادِ کابل وظیفهی آوردن کتاب از ایران برای عمران را به عهده گرفته بود. به تازگی با نشریهی فلسفی “خرمگس” با دبیری مشترک رامین جهانبگلو، اسفندیار طبری و شیرین دقیقیان مشغول به کار شده بود و در شمارهی ۹ آن مطلبی در باره حرکت پوپولیستی جنبش روشنائی دارد. کتاب “قصهها و غصهها” را چند سال پیش منتشر کرده بود. کتاب “مالیخولیا و تردید” او آمادهی نشر است. نگارش کتابی را نیز در مورد کانت و دولوز آغاز کرده بود که… اگر میماند بیشک بهعنوانِ یکی از فیلسوفانِ مطرح جهان شناخته میشد. فیلسوفی جوان با نظریهپردازیهای نوین. تأسف بسیار ناکافیاست. شاید تنها راهش ایناست که راهش را ادامه دهیم… با دانش قدرتمند شویم و بازویی نیرومند، و جامعه را نیز با خود همراه کنیم همانگونه که او کرد. بسیار جوانان اکنون افسوس میخورند که دیگر کسی نیست جز او که چنین عالمانه، محقق، و فلسفی بنویسد… او برای من هیچ گاه نمیمیرد. او را در درون خودم همواره حمل میکنم…. این مطلب را با چهرهای خیس از اشک نوشتهام. نمیدانم چه میزان حق مطلب ادا شده است. او وصف ناپذیر است. اعجوبهای که هر قرن یکی را عرضه میدارد….
خسرو مانی نویسندهی کتابهای “مرگ و برادر” و “خوابیداریِ هفت زن” در بارهی عمرانِ راتب در فیسبوکش نوشت: «مرگ عمران راتب را به دوستان و نزدیکاناش تسلیت نگویید، به ادبیات افغانستان تسلیت بگویید. او نشان داده بود که در این ادبیاتِ کلیشهزده میتواند نامی بزرگ باشد، اندیشهپردازی بزرگ. راهش را بستند (از آخرین نوشتهاش دربارهی کتاب من قصههایی دارم که تا هنوز از به یاد آوردن آن از خود و از او میشرمم)، تحقیرش کردند (ابلهی کتابش را به او داده بود که نقد بنویسد و وقتی نقد رک و برهنهی او را دید متهمش کرد به قومگرایی)، ازش چهرهای هیولایی ساختند (فقط به این دلیل که به کسی، به استادی بیسواد، گفته بود بهتر است به اندازهی دهانش حرف بزند و بیهوده خود را داستایفسکی افغانستان نپندارد). در واپسین پیامی که میان ما رد و بدل شد، لحن اندوهگینی داشت. مثل همیشه از همانهایی رنجه بود که حالا این جا و آنجا دربارهاش مینویسند. مرگ او تکانی است که یاد بگیریم قدر انسانهای بزرگ آن شورهزار را بدانیم، همان معدود بزرگانی را که از بخت بد خویش با ما همروزگار و در مواردی هم پیالهاند. مرگ او تلنگری است که دوباره به یادش بیاوریم، بیشتر از پیش، انسانیتر از پیش»
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
مهین میلانی: روزنامهنگار آزاد، نویسنده، مترجم، عکاس، گرافیست و فارغالتحصیل روزنامهنگاری و جامعهشناسی از تهران و پاریس است. در ایران با روزنامههای آدینه و دنیای سخن، جامعهی سالم، ادبیات اقلیت، شرق، و…فعالیت داشته است. در فرانسه با روزنامههای فرانسوار و لوپوان. در کانادا با نشریات لووار، جرجیا استریت، کامان گرانت، نورت شور، میراکل، شهروند بیسی، رادیو زمانه و بسیاری نشریات دیگر.
کتاب “کنسرت در پایان زمستان” از اسماعیل کاداره نویسندهای که بعد در سال ۲۰۰۵ برندهی ادبی “من بوکر پرایز” شد را از زبان فرانسه به فارسی در ایران ترجمه کرد و نشر مرکز آن را به چاپ رساند. صدها مقاله، گزارش، نقد ادبی و ترجمه به زبانهای فارسی، انگلیسی و فرانسه به چاپ رسانده است. با مجامع ادبی کانادایی و ایرانی در کانادا فعالیت های زیاد داشته و بارها برای داستان خوانی و شعر خوانی توسط آنها دعوت شده است. در سال ۲۰۰۴ به عنوان مدیر هنری فستیوال قصه خوانی ونکوور استخدام شد و چندین سال در فستیوالهای فیلم و جاز این شهر سمتهایی در بخش مطبوعات داشته است. در اولین فستیوال فیلم به زبان فارسی در ونکوور به عنوان یکی از قضات در داوری فیلمها شرکت داشت.
مهین میلانی کتاب “تهران کوه کمر شکن ” را در سال ۲۰۰۵ آغاز به نگارش کرد. نگارش آن متوقف شد تا سال ۲۰۰۹ و در سال ۲۰۱۰ اولین بار به چاپ رسید. این کتاب از طریق آن لاین به فروش میرود. به تازگی نشر زریاب افغانستان کتاب ” تهران کوه کمر شکن ” را منتشر ساخته است. مهین میلانی هم اکنون چندین مجموعهی داستان کوتاه، شعر و رمان در دست انتشار دارد.
عکاسی و گرافیک دو رشته ایست که بخشی از تحصیلات و فعالیت های حرفه ای مهین میلانی را به خود مشغول داشته و با نشریات گوناگون به عنوان طراح گرافیست و دیجیتال آرتیست و عکاس همکاری داشته است.
http://milanimahin.blogspot.ca/
http://vancouverbidar.blogspot.ca/
[email protected]