چند شعر از مریم هوله
مریم هوله در سال ۱۹۷۸ در تهران متولد شد و سرودن شعر را از همان سنین کودکی آغاز کرد. در سال ۱۹۹۵ طی یک پیاده روی مخفیانه به یونان رفت و پس از بازگشتش، یک فیلمساز مقیم آمریکا فیلمی درباره ی این سفر ساخت به نام: تولدی دیگر. در همان سال نخستین مجموعه ی او به نام < بادبادک هرگز از دست های من پرواز نخواهد کرد> در آمریکا منتشر شد و کتاب دومش به نام: <در کوچه های آتن> در ابتدای سال ۲۰۰۰ در تهران منتشر شد و با وجود سانسور بی رحمانه به چاپ دوم رسید.
در سال ۲۰۰۰ به دعوت بنیاد پژوهش های زنان طی سفری به سوئد رفت و کتاب <باجه ی نفرین> را توسط انتشارات باران به چاپ رساند. در سال ۲۰۰۳ برنده ی بورسیه ی سالیانه ی انجمن قلم شد و به همراه خانواده اش به سوئد رفت و در سال ۲۰۰۴ دو کتاب <کمپانی دوزخ و جزام معاصر> را توسط انتشارات ارزان سوئد منتشر کرد که برنده ی جایزه ی کانون نویسندگان سوئد شد. کتاب <خواب چسبناک پروانه در تبعید> به دو شکل شنیداری و الکترونیکی و کتاب <شیته گورانیه کانی باران> به زبان کردی از او منتشر شده است.
شعرهای او به زبان بسیاری از جمله: انگلیسی، سوئدی، فرانسه، هلندی، ترکی و… ترجمه شده است.
چندین عنوان کتاب تازه از جمله مجموعه ی آثار ده سال گذشته و کتاب <اساطیر الأولین> را در دست آماده سازی برای چاپ دارد.
گلوی بریده ی جوجو
کلوخ کلوخ خاک کثیف آدم ها
چارک به چارک چارچوب آدم ها
ترس به ترس شجاعت راه رفتن …
کسی مرا پیاده کند از قطار تنم
دارم می شکنم از سرعت این مانع ها
که نشکستنشان بر عهده ی تعدادشان است
مگر آدم چقدر توان دارد جنازه ی پشه از روی شیشه های جلو پاک کند ؟!
پایم خواب رفت
دستم افتاد
سرم بالا نرفت …
جوجو که زبونتو با برق پرواز رسانه ای برید امنیت زلزله
پس تو رو کجای بچگیم حلال کرد بابا
با گردنت که لب جوب شلیک شد بهِم …
بهِم تا ابد…
گلوله ای در خواب هایم قورباغگی می کند
ازین مجروح پایت را پس بکش هوا !
که معلوم نیست تویی که می گذری
یا منم که پاره ات می کند صورتم …
همچنان که می شناسمش توی آینه…
صورت هزاره پرورم سوتر اسب زمان…
حالا… جلو آن جلوست ؟
یا عقب جا مانده ؟
پس چرا از دو طرف هجوم می آورند ترس خاطراتم ؟
مگر من مرکز زمانم ؟
که گیج می رود دور عصیانم این دایره ؛
عصیانم : دو چوب کبریت
که لای چشم هام گذاشته ام برای نخوابیدن !
گلوله هاتونو بردارین
ببینین این جوجو داره این بار
کجای آسمونو سوراخ می کنه با پدرسوخته ی چشاش !
اسبی بود این جوجه دشت ها را آسمان می کرد
موشی بود این جوجه دیوارهای خانه تان را
حالا که آدم شده دارد آسمان را شهر می کند
پر از آدم
دود
حقوق اجتماعی
که با خنگی خصوصی
مزدوج شده
ریاضی را در رویاهایش تاق می زند که دوتا نباشد تنهاییش
اما دستت که به تنهایی ِ تویش نمی رسد !
چرا دلداری اش می دهی ؟
کوپه های قطارش را وارسی نکن
اگر سرعتت زیاد شد رفیق سرش را قطع کن
که پیاده شود آرامشش
کمی آرام بگیرد !
و خدا لالا… روی پتوی پات…
در احترام سکوت سئوالی نکن
فقط بزرگ شو، بزرگتر…
چند ساله می شوی فردا؟
۱۵/دسامبر/۲۰۰۳
استکهلم
آیات انسانی
آیات شیطانی وقتی لو می روند شیطانی اند !
کدام مقدسات لو نرفته ؟ چند تا ؟
محکومیتی در کار نیست
محکوم ِ مرده مقدس است !
مگر شیطان دیگری سر برآوَرد
شیطان پیش از خود را نامگذاری کند
خدا شود !
ما به خدای تازه ای نیازمندیم
شیاطین بزرگ !
از تاریکی ها چراغ هایتان را بتابانید !
در شب فقط نورست که چشم را می زند … ُمخ زن …
هویت و فلز چراغ معلوم نیست !
ما برای مفعول بودن در تابیدن آفریده شده ایم
نور دیگری بتابانید
مفعول خسته زخم های تکراری اش چرک کرده است
بیماری تازه ای ای ایدز !
ای نامی که در آینده می آیی
در گلبول ها و تانک ها
ارابه ها و سفینه ها
در عشق …
شاید با لغاتی تازه رو در روش…
سیمای تقدس!
۲۷/دسامبر/۲۰۰۳
استکهلم
پروردگار بى همتاى زیبایى
درکفشهاى آدم که مدام حالشان از هم بهم مى خورد
حی على الصلوه…
اینجا پرملات… پرملات ترست…
خدا گاهی انسان … انسان ترست…
انسان گاهی خدا را خداترست…
دیدنی تر اما فقط راه است!
راه تر راه اندازی ِ مدام ِ خود…
خودتر به راه خود نرفتن از کناره های دوشادوش خود بودن…
به موازات هم در مراودت راه…
کرم ها به موازات مارها…
تنها ردپاها مى دانند که آن لحظه دنیا را چطور بوده اند…!
پروردگار بى همتاى زیبایی
در کفش هاى آدم که مدام حالشان از هم به هم مى خورد…
دیدى چه عرض کردم؟!
قیامت از قلندوش مان مى افتد زمین هر روز
با قاشق از روى فرش جمع مى کنیم
قیل و قال ِ محال اش را در حس هاى آدم ها
با چترى از ذوالفقار به آتشباران اصلى برس!
دوش بگیر و تجاوز کن به لذت هاى همگانى ت
که قُل قُل مى کنند زیر پوستت و رأى جیغ مى کشند
اگر آتشى به نام من دیدید
پستش کنید به آدرس صورتم
آتشى که در نبودنش عرق ریزان روح ام
سراپام را خیس کرده
خیسانده ترش …ترشى در تُنگ…
من خودم را مى خواهم
من وزشِ فرش ام…
و جاودانگى شماها را در گوش ام…
خودم را مى خواهم…
رختخواب امیدم که از خواب آن را پرانده ام تا بال درآورد تا بال بگیرد…
من خودم را مى خواهم
در دیگران
که آینه هاى روان من هستند
من زیبا زنده خواهم ماند
اما فقط دست هام را نبرید
دست هام را براى پراندن مگس لازم دارم
مگس هاى چند میلیمترى… چند سانتى… یا چند و چون متراژى از چگالى وز وز…
دست هایم را براى اعتماد خدا به خود لازم دارم
تنها نفع سلامت این جهان براى ما
دست دادن خدا بوده با ما
که استغفرا…اگر خداوند نرینه و نامحرم…
براى ما…!
آه آن دستهاى صمیمى و گرمش که افسوس با ما نامحرم بود
دیگر سرم راهرچه شد هرجا زمین مى گذارم و مى خوابم
خوابها…
خوابهاى خدادارى کت دریاهاش بدون پاهات تر هم نمى شود
من بست می نشینم
تا دست هام بدانند کجا نشسته اند
بست مى نشینم ببینم این خداى کذایى
چطورى مچ ما را مى گیرد و
تخصص و فوق تخصص جدید…
۱ژانویه۲۰۱۲
علف زیر زبان ام سبز
چشم ها تیغه هاى نورنخورده
در اصالت ِ مدام به حالات همدیگر…
علف زیر زبان ام سبز…
دنیا بشکنِ امید مى زند
حافظه اش را از دست داده طفلکى
از اینترنت و امواج رادیویى و ماهواره اى
هیچ سنگى هم نخواهد ماند
و خرناس اشک هاش در زمان حال…
دختران بومى که در دهان عالیجناب عقرب بزرگ
دست هم را گرفته مى رقصیدند
رسالت من چیست از آینه آنورتر نمی رود دستم
خرناس اشک هاى در زمان حال
رسالت من چیست از آینه آنورتر مى رود دستم؟!
آینه پاسپورت فواصل زمان و فصل ها و هزاره هاست
آینه که مثل کودک نوزاد با دست هاى بد فقط مى شکند
تا عبور مى کند!
گفتم عبور!
آنقدرها شبیه همیم در عبور
که غرورم اجازه نمى دهد منحصر بفرد بودن را
با داشتن خدا عوض کنم!
ژانویه۲۰۱۲
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.