آرامگاه زنان رقصنده: نوشتن رها از ترس، خودسانسوری یا قضاوت
«نوشی و جوجههایش» کافی بود تا نوشی بتواند از خانواده، بچههایش و روزهای زندگی بنویسد، ولی کافی نبود تا بتواند آنچه در زندگی شخصی خودش باید گفته شود، به تمامی بازگو کند.
به قول خودش، در یک نقش وبلاگی قرار گرفته بود که مانع میشد تا بتواند دیگر مطالب مرتبط به زنانگیاش را باز بگوید. یک مرتبه ۱۵ سال پیش و حالا در مرتبهای دیگر، گروهی از زنان و مردان در کنار همدیگر شکل گرفتهاند – زنان اغلب نویسندگان ثابت هستند و مردان، نویسندههای میهمان هر قسمت و وبلاگ «آرامگاه زنان رقصنده،» هر روز با مطلبی تازه سراغ مخاطبش میآید تا از روزهای زندگی زنان معاصر و موضوعهای مرتبط به زندگی امروز بگوید.
روند کار وبلاگ، نظمی آهنین دارد: ۱۲ نویسنده بر یک سوژه مینویسند و یک نویسنده میهمان مرد هم نظر خودش را میگوید. هیچ نویسندهای، نمیتواند متن دیگر نویسندهها را پیش از انتشار ببیند. قضاوتی هم مابین نویسندگان بر نوشتههای همدیگر وجود ندارد. سوژهها، انتخاب نویسندگان اصلی وبلاگ هستند و از خودکشی، خودارضایی، ترس از طلاق تا لزوم داشتن رابطه پیش از ازدواج، مهریه و شروط ضمن عقد تا چرا زن همیشه بیشترین هزینه را میپردازد، ابعاد پنهان کودکآزاری و همجنسگرایی و پرسشهای کودکان، مباحث مختلفی را مطرح میکنند.
نوشتهها البته پایبند به تجربههای فردی نویسندگان هستند تا بر پایه نظر و عقیدههای تحلیلی محققها و دانشمندها بنا شده باشند. یا آنطور که نوشی میگوید، هدف درس دادن نیست، هدف خلق محیطی امن برای نوشتن است.
قسمتهای پیشین ستون تجربه مهاجرت را در شهرگان بخوانید: شروع سه باره زندگی: انتظار برای آیندهای به تاخیر افتاده؛ آمدهام پریسا بشوم؛ امیر و تجربه حزب سیاسی در کانادا؛ نوشی و جوجههایش در خانه کانادایی؛ به کالج رفتن ترانه؛تلاشهای مارتا برای رسیدن به رویاهای ناکام ماندهاش؛ حواری در ونکوور؛ و مهاجر پناهنده ایرانی بودن در ونکوور
این متن، قسمت تازهای از ستون تجربه مهاجرت، زیرنظر سیدمصطفی رضیئی آماده انتشار شده است، البته بعد از آنکه متن توسط نویسنده برای انتشار تایید شد. برای انتشار این مطلب، نوشی با شهرگان رودررو به صحبت نشست و مابقی دوستان از طریق اینترنت به سوالهای ما پاسخ دادند.
ستون «تجربه مهاجرت»، فضایی است تا خوانندگان و مخاطبین شهروند بیسی و وبسایت شهرگان بتوانند از تجربههای زندگیشان در استان بریتیش کلمبیا بنویسند. اگر علاقهمند هستید تا زندگیتان بعد از مهاجرت را در این ستون با خوانندگان فارسیزبان ما در میان بگذارید، به این آدرس ایمیل بزنید:[email protected] و پیشنهادتان را با مسئول ستون در میان بگذارید.
پانزده سال بعد از یک ایده، هشت ماه تولید مداوم محتوا
نوشی در همان ابتدای صحبت از گذشتهها میگوید و از اینکه «این یک ایده خیلی قدیمی است، ۱۵ سال پیش در ایران به این فکر میکردم که چقدر خوب میشود اگر بتوانم گمنام بنویسم. فکر میکنم که خیلی از وبلاگنویسها وقتی شروع به کار کردند، انگیزهشان در این بود که میتوانند گمنام حرف بزنند و بعد خیلی از ماها شناخته شدیم و در نقش وبلاگیمان جاافتادیم. به عنوان مثال، من به عنوان نوشی، مادری که در مورد بچههایش مینوشت، شناخته شده بودم. این بود که فکر میکردم یک سری صحبتها در مورد خودم، در مورد زنانگیام هست و مشکلاتم به عنوان یک زن که میخواهم در موردشان بنویسم. این نوشتهها در قالبی که مردم از نوشی ساخته بودند جا نمیافتاد و فکر کردم چقدر خوب است که در یک وبلاگ دیگر به گمنامی بنویسم.»
وبلاگی که در فاصلهای کوتاه تبدیل به یک کار گروهی شد، با عنوان «زن به انتها رسیده» یا «لافم فینی» که عنوان شعری از چارلز بوکاوسکی است. مدتی فعال بود تا با مشکلات داخل ایران، از جمله فشارهای دولتی، کار آن متوقف شد و کمی بعد هم نوشی از ایران خارج شد.
سالهای اولیه مهاجرت برای نوشی، سالهای سکوت بود تا آنکه «بعد از مدتی به این فکر افتادم که حالا که من از ایران بیرون آمدهام، ولی هنوز خیلیها هستند که دوست دارند حرف بزنند و میترسند. شاید بتوانم فضای امنی فراهم کنند تا بقیه هم بنویسند. دوباره وبلاگ شکل گرفت. البته با اسم و شرایطی دیگر. وجه مشترکش با وبلاگ پیشین هم در این است که نویسندههایش تعدادی زن هستند و گمنام مینویسند.»
ولی چرا وبلاگ؟ بخصوص حالا که خواننده بیشتری در شبکههای اجتماعی وجود دارد. بهرغم اینکه صفحه فیسبوک و دیگر شبکههای اجتماعی، مطالب وبلاگ را بازنشر میکند، ولی تیم نویسندگان اصرار دارند که متن کامل نوشتهها در داخل صفحه وبلاگ خوانده شود.
قدیسه از تیم نویسندگان توضیح میدهد که «بهنظرم وبلاگها همچنان خوانندههای خود را دارند و اتفاقا خوانندههای وبلاگ، خوانندههای دقیقتر و پیگیرتری هستند و همچنان نوشتن در وبلاگ هیجانانگیزتر است. با توجه به موضوعات وبلاگ ما که بسیار با زندگی امروز انسان گره خورده است، مخاطب برای من علاوه بر کسانی که وبلاگ را به طور منظم مطالعه میکنند، کسانی هستند که حسب ضرورت و حساسیت با موضوع یا موضوعات ارتباط برقرار میکنند و یا مطالب توسط دوستانشان پیشنهاد یا ارسال میشود. بسیار پیش آمده دوست یا دوستانی که مشکلاتی مرتبط با موضوعات روز وبلاگ را داشتهاند بیان کردهاند که نوشتهها راهگشای آنها بوده یا حداقل در آرامشبخشی و تامل بیشتر به آنها کمک کرده است.»
در ابتدای کار، نویسندگان وبلاگ ۳۱ سوژه پیشنهاد کردهاند و فارغ از اینکه سوژهها از کل تیم چه رایای آورده باشند، تمامی آنها کار میشوند. بلافاصله بعد از پایان فصل نخست کار، ۳۳ سوژه برای فصل بعدی در حال آمادهسازی هستند.
خودسانسوری در مهاجرت هم رهایمان نمیکند
مریم از تیم نویسندگان وبلاگ میگوید که «راستش بیش از آنکه وبلاگ بودن زنان رقصنده برایم اهمیت داشته باشد، شکل و فرمی که در آن فعالیت میکنیم برایم اهمیت دارد. ما مینویسیم. بیآنکه شناخته شویم. بنابراین نه سانسور میشویم و نه خودمان را سانسور میکنیم. بیهراس قضاوت شدن، بیترس اما و اگر دوستان و آشنایان، اینجا تنها جایی است که من میتوانم خودم را بنویسم. بیکم و کاست.»
او در ادامه میگوید: «در نوشتن مطالبم بیش از همه این برایم مهم است که صداقت در آن نمایان باشد. دلیلی برای پنهانکاری، سانسور و قایم شدن ندارم. پس در کمال صداقت مینویسم. به گمانم باقی زنان رقصنده هم همینطور باشند، چون وقتی خودم نوشتهها را میخوانم صداقت را در آنها پررنگتر از بقیه عناصر میبینم. اما مخاطب… امیدوارم که مخاطب از هر قشری است با خواندن وبلاگ ما این احساس را داشته باشد که چه خوب که فرصت هست تا این همه تکثر و تنوع در عقاید افراد درباره یک موضوع واحد نوشته، منتشر و خوانده میشود. طیف مخاطبان هم قطعا به اندازه نویسندههای وبلاگ متکثر و متنوع هستند.»
نوشی هم با مریم موافق است: «در کمال تعجب متوجه شدم این خودسانسوری است که مانع نوشتن ما میشود، نه سانسوری که از محل زندگی و دولت باشد. بتدریج متوجه شدم که زنانی در ونکوور خودمان هم نمیتوانند راحت صحبت بکنند.»
چطور «آرامگاه زنان رقصنده» توانسته به این حس رهایی از خودسانسوری نزدیک بشود؟ یک گام مهم در این میان، حفظ سفت و سخت قواعدی است که از ابتدای کار بر فعالیت تیم حاکم شده است. یک هدف مهم هم دور ماندن از حاشیههاست.
مریم در این مورد میگوید: «راستش از ابتدا یک سری قوانین تعیین شده که یکیاش همین بوده. به دور از جنجال و حاشیه بمانیم. حاشیه ممکن است در کوتاهمدت باعث شود تا بحثی داغ شود، اما در درازمدت با صرف انرژیمان منجر میشود هدفی که داریم تحتالشعاع قرار بگیرد. من به شخصه ترجیح میدهم آهسته و پیوسته پیش بروم و زمان طولانیتری این وبلاگ باقی بماند تا اینکه نامش سر زبانها باشد و به واسطه افتادن در گرداب حواشی کارش تمام شود.»
نوشی از تجربهاش در حفظ قواعد و اصول این کار گروهی میگوید: »کار گروهی خیلی سخت است. کار تیمی کردن اول از همه یک روحیه خیلی خاصی میخواهد، باید منضبط و وقتشناس باشی و بایستی حدود خودتان را قشنگ بشناسید. بایستی این ذهنیت برای شما جا بیافتد که در عین اینکه در کار خودت کاملا مستقل هستی و آزادی عمل داری، ولی کارتان به نفر بغل دستیتان تاثیر میگذارد. مثل پیچ و مهرههای ساعت که یک دانهاش از کار بیافتد، کل آن ساعت از کار افتاده است و در عین حال، هر کدام از آن پیچ و مهرهها اهمیت خودشان را دارند. شما از ساعت عقربههایش را میبینی، ولی آن پشت کلی پیچ و مهره و اجزای دیگر فعال هستند.»
تجربه نوشی ظاهرا به کار این وبلاگ آمده است.
شفق، از نویسندگان این مجموعه میگوید که «بخش اعظم نظم و ترتیب را مدیون نوشی هستیم که مادرانه قر و قمبیل همه را تحمل میکند و سر و سامان میدهد تا خواننده از ما هماهنگی ببیند. ولی بقیه هم به نوبه خودشان با رعایت قوانین و تمرینِ مدارا کمک میکنند. از قول خودم بگویم وقتی متنی منتشر میشود فارغ از اینکه متن من باشد یا نه، خودم را در قبالش مسئول میدانم، از غلط املایی تا محتوا. بدترینش هم همین محتواست. بارها از مطلب منتشر شده خجل شدهام یا عصبانی، بارها خواستهام موضع بگیرم ولی قوانین دست و پایم را بستهاند و پایبندی به قوانین مهمترین است، نه که محدودمان کند، صیقلمان میدهد که جمع را نگه داریم و وبلاگ را به جلو ببریم. هر چه عمر وبلاگ و عضویت ما طولانیتر باشد ما هم بهتر و فهمیدهتر و بادرکتر میشویم و همین در نظر شمای خواننده هماهنگی و اجتناب از حواشی مینماید.»
فمینیست نبودن، درس ندادن و در گمنامی فضایی امن خلق کردن
نوشی وبلاگ «آرامگاه زنان رقصنده» را متفاوت از دیگر رسانههایی میشناسد که در موضوع زنان فعال هستند.
«دیگر رسانهها بهنظرم نقش آموزشی دارند و وقتی شما قصد آموزش دادن داشته باشید، یک مقدار با قضیه مدعی برخورد میکنید. ولی ما قصد آموزش دادن نداریم. کار ما مثل این است که شما در یک اتاق تاریک چراغ قوه میگیرید و اشیاء را نشان میدهید. اگر هم چنین نیتی در کار باشد، در کل به شکل غیر مستقیم است. یعنی یک خوانندهای باید بیاید و متنهای مختلف را بخواند و زاویههای مختلف و نظرهای بقیه را ببیند و تصمیم بگیرد کدام به نظرش درستتر است.»
در حقیقت در ورای زنانگی، فمینیست بودن یا نبودن، امنیت در گمنامی است که این وبلاگ را جذاب جلوه میدهد. یا آنطور که نوشی میگوید، دیگر کسی از صحبت کردن نترسد.
«دلم میخواست اولین تاثیر این باشد که دیگر بچهها نترسند و حرف بزنند. ترس را بارها در زندگیام تجربه کردم. ترس از مرگ وحشتناک است. نمیدانم چطور توضیح بدهم. خودم وقتی از ایران آمدم بیرون تا هشت سال میترسیدم حتی به کسی بگویم کجا هستم. حتی یک کامنت جایی بگذارم که مبادا کسی بفهمد که من کجا هستم. این ترس آدم را میکشد. دلم میخواست آدمها جایی داشته باشند که بدون ترس بتوانند در آن حرفشان را بزنند. مثلا الان تمام امکانات وبلاگ ما، برای کمک به رفع همین موضوع است. مثلا ناشناس کامنت بگذارید، مطلبتان را ناشناس بفرستید، ناشناس بنویسید، حتی اگر آدم شناخته شدهای باشید. این خیلی خوب است. بهنظرم خفقان از ایجاد ترس شروع میشود. هر بلایی بخواهند بعد میتوانند سرتان بیاورند، ولی اول شما را میترسانند.»
در این زمینه، بهنظر نوشی مهاجرت نتوانسته به خانوادههای ایرانی کمکی بکند.
«ما جماعت مهاجر ایران داریم همچنان به خودسانسوری ادامه میدهیم و ترس همچنان سر جایش است و درونی شده و به همین سادگیها هم از بین نمیرود. چرا؟ بعضی میگویند ما به سنتهایمان پایبند هستیم و یا خانوادههایمان هنوز ایران هستند. بعضیها هم میگویند که من نمیتوانم راحت حرفم را بزنم، یا بعدا بقیه راجع بهم چی فکر میکنند؟ ما در یک ذهنیتی بزرگ شدیم که همیشه قضاوت میشویم. نویسندههای ما، حتی حق ندارند نظرشان را راجع به بقیه نویسندهها بگویند. مثلا ما ۱۲ تا نویسنده برای مطالب همدیگر کامنت نمیگذاریم یا در مورد نوشتههای همدیگر صحبت نمیکنیم. چون میخواهیم نویسنده، خلاص از قضاوت باشد و حرفش را بزند. حتی تحسین هم نمیکنیم. شاید در کل بگوییم نوشتههای این هفته خوب بودند، ولی متنی را شاخص نمیکنیم.»
بازخورد: همانطوری که انتظارش میرفت
نوشی میگوید که در این هشت ماه، بازخورد همان بوده که انتظارش میرفته، «خیلی وقتها نادیده گرفته شدیم، ولی انتظارش را داشتم و خلاف پیشبینیهایم نبود. فکر هم میکنم در مسیر درستی هستیم و فقط دلم میخواهد دوستان خودشان متنهایشان را ویرایش کنند و به موقع بفرستند و کار خودم در این میان کمی سبکتر و کمتر بشود.»
تیم ورای این وبلاگ چندان اهمیتی هم برای آمارهای بازدید و لایکهای فیسبوکی و دیگر شبکههای اجتماعی قائل نیست. نوشی توضیح میدهد، چون که این آمارها و لایکها واقعیت را به ما نمیگویند. «این آمارها نمیتوانند به ما بگویند که کدام موضوع بهترین است.» شاید بتوان گفت، چون این تیم دنبال بهترین و پرخوانندهترین نیست، بلکه بدنبال این است که فضایی امن برای نوشتن، برای بیان شدن وجود داشته باشد.
زهرا از تیم نویسندگان وبلاگ هم موافق نوشی است، «برایم مهم نیست که مثلا چند نفر این وبلاگ را دنبال میکنند. برای من مهم است که این مطالب بتواند گرهای از زندگی افراد باز کند. مثلا در مورد پرونده خودکشی یا سقط جنین من به نحوی در جریان قرار گرفتم که پرونده ها افرادی و تصمیمهایشان را تحت تاثیر قرار داده. برای من در بازه کنونی وضعیت مطلوب این است که افراد بیشتر با خواندن این متون به عنصر آگاهی دست یابند.»
شفق، یکی دیگر از نویسندههای وبلاگ رکتر این عدم علاقه به آمار و لایک را توضیح میدهد: «چون شبکههای اجتماعی جای این حرفها نیست. بساطشان چشم و همچشمی و خالهزنکبازیست. کدامشان مثلاً؟ توییتر که محدودیت کلمه دارد، اینستاگرام که محدودیت کلمه و عکس دارد، فیسبوک هم که دیگر گندش درآمده، دکان شده، لایک میزنی، لایک میگیری، گاهی در کامنتها چاق سلامتی، همه چیزت را کنترل میکند و به تشخیص خودش همه چیزت را جهت میدهد. البته سرورهای وبلاگی هم همینطورند و اساسشان یکیست، ولی آنها مثل فیس بوک دستمالی و لوث نشدهاند. هنوز وبلاگ ارج و قرب خودش را دارد، هنوز حرمت دارد. به جز این سه هم شبکه دیگری نمیشناسم.»
او البته امیدوارتر است که خوانندهای کمتر برای این نوشتهها باشد که با دقت بیشتری مطالب را دنبال میکنند.
شفق در ادامه میگوید: »گیرم که همه ما ۱۲ نفر خیلی خفن بنویسیم، مگر چند نفر از این همه که گفتید اینترنت دارند، چند نفر از اینترنت برای مطالعه استفاده میکنند، چند نفر وبلاگ میخوانند، چند نفر به موضوعها علاقمندند، چند نفر به آنچه خواندهاند فکر میکنند؟ در آخر هم که چند نفر باقیمانده باشند برمیگردیم به فرض اولمان. درست است که ما تلاش میکنیم صادقانه و بدون خودسانسوری بنویسیم ولی در مورد خودم، یکی از این ۱۲متن هفتگی هیچ دانش فلسفی- تربیتی ندارد، یا حرف دل است یا تجربه شخصی. نه که آب در هاون بکوبیم، ولی اگر میپرسیدید در فضای وبلاگی، چشمهایم میدرخشید و میگفتم دوباره فضای به سردی گراییده وبلاگها را گرم کردیم.»
نوشتن با خیالی راحت
درنهایت امر ماهی، یکی دیگر از نویسندههای وبلاگ میگوید که «نوشتن حس فوقالعادهای بهم میده، انگار از زمان و مکان جدا شدی و لحظهای میتونی برای خودت باشی، میتونی از حجم حرفهای نزده توی قلبت خلاصی پیدا کنی، اما با این حال، نوشتن توی دفتر خاطرات یا هرجای دیگهای میتونه این مشکل رو داشته باشه که کسی بهش دسترسی پیدا کنه و از مهمترین رازهای مگو مطلع بشه. صادقانه بگم وقتی شروع به نوشتن توی این وبلاگ کردم به مخاطب خاصی فکر نکردم، اینجا برای من محیطی امنی بود که بدون ترس از لو رفتن، بتونم از بندهای نامرئی که به دست و پای خودم بسته شده بود، خلاصی پیدا کنم. بتونم خودم رو بدون سانسور ارائه بدم و چه بسا با خودم بیشتر آشنا بشم و به کارهای اشتباهی که کرده بودم اما گاهی از شرم، پشت افکارم مخفیشون کرده بودم، یک بار دیگه نگاه کنم و سعی کنم از این لحظه به بعد از راه دیگهای برم. بعد کم کم به این نتیجه رسیدم که شاید یک نفر دیگه هم یک جای دنیا باشه که در مرز جایی که من یک زمانی ایستاده بودم ایستاده باشه، این مطلب رو بخونه بتونه بهتر عمل کنه.»
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سیدمصطفی رضیئی، مترجم و روزنامهنگار مقیم شهر برنابی است. او نزدیک به سه سال است در کانادا زندگی میکند و تاکنون ۱۴ کتاب به ترجمه او در ایران و انگلستان منتشر شدهاند، همچنین چندین کتاب الکترونیکی به قلم او و یا ترجمهاش در سایتهای مختلف عرضه شدهاند، از جمله چهار دفتر شعر از چارلز بوکاووسکی که در وبسایت شهرگان منتشر شدهاند. او فارغالتحصیل روزنامهنگاری از کالج لنگرا در شهر ونکوور است، رضیئی عاشق نوشتن، عکاسی و ساخت ویدئو است، برای آشنایی بیشتر با او به صفحه فیسبوکاش مراجعه کنید.