
شعری از مژگان معدنی
ساعت، دقیقه، ثانیه… نچرخیده زنگ میزنند در من حالا تمامم پاشیده شده در شب در چشمان سیاهُ...
Read MoreSelect Page
شهرگان | 23 اردیبهشت 1400
ساعت، دقیقه، ثانیه… نچرخیده زنگ میزنند در من حالا تمامم پاشیده شده در شب در چشمان سیاهُ...
Read Moreشهرگان | 23 اردیبهشت 1400
1 تنهاتر از سایه ی علفی خشک تا توانستم تاختم بر بال تمام تابعه ها نتواستم نتوانستم دهانم...
Read Moreشهرگان | 23 اردیبهشت 1400
1 گیتار یک تار کم بیاورد مویت بند آید از رشد و رقص ناموزنت از غزل بیرون از غزل سکته ی ناقصی به...
Read Moreشهرگان | 21 اردیبهشت 1400
مارتا نوسبام: ترس چشمان سیاست را میبندد بررسی کتاب سلطنت ترس؛ فیلسوفی بحران سیاسیمان را بررسی...
Read Moreشهرگان | 18 اردیبهشت 1400
ـ آقا گفتید یکی از چالهها کوچیکتر از او دو تا باشه؟ ـ بله. و می خوام قبر کوچیکه پایین پای اونا...
Read More