در آن سوی چند ماسک، مروری بر «گفتگو در تهران» نوشته سید مهدی موسوی
برای ایرانیتبارهایی که سالها یا دهههاست خارج از ایران هستند، تصویر سرزمین مادری بیشتر شبیه به رویایی در یک خواب شده است.
برای ساکنین داخل کشور، شهرهای بزرگی مثل تهران تبدیل به یک کابوس هستند که رهایی از آن ممکن نیست. گرانی، آلودگی هوا، ترافیک، گشت ارشاد، نابرابریها و تبعیضها، همگی نمادهای بیرونی هستند که به زندگی آدمی در شهری مثل تهران فشار میآورند.
در این میانه ولی، سید مهدی موسوی، شاعر، نویسنده و منتقد ادبی، در اولین کتاب خود پس از خروج از ایران، همچنین نخستین رمان خودش، تصویری از داخل و از عمق خانهها مردمان تهران عرضه میکند و تصویری طوفانی، ملتهب و آزاردهنده از ایران به یادگار میگذارد.
تصویرهایی که خواننده ایرانیتبار خارج از ایران را میتواند مضطرب بسازد و خواننده داخل کشور را به تکان دادن سری وادار کند که آره، این بخش ماجرا هم حقیقت دارد.
رمان او، «گفتگو در تهران،» تبدیل به یک گالری نقشها میشود که در آن، هر قاب را دو نفر بازی میکنند و آنچه خواننده به تماشا مینشیند، گفتگوهای این دو نفر است که درنهایت تبدیل او را به درون یک هزارتو میکشانند و در آن هزارتو، خواننده این اجازه را پیدا میکند تا کلید بدست بگیرد، دربها را باز کند.
در ورای هر درب، آدمی ایستاده و ماسکش را جدا از صورت گرفته، چون فکر میکند تنهاست و کسی خبر ندارد که چه در درونش میگذرد.
خواننده در ورای ماسکی که هر شخصیت به صورت زده، بتدریج با درون او آشنا بشود و به آدم وحشتزده، نگران و مضطربی دست پیدا کند که تلاش میکند در برابر فشارهای بیرونی، تبدیل به تصویری بشود که جامعه از او انتظارش را دارد:
یک نویسنده مطیع بشود یا با این امر بجنگد؛ در تقلای درک فرمانهای خدا تحت فشار یاورهای بسیجی باقی بماند؛ یک زوج همجنسخواه باشند که از درک همدیگر عاجز ماندهاند؛ زنانی که نمیخواهند تصویری از خواستههای جنسی محبوبهایشان باشند؛ مردهایی که نمیتوانند معنایی به جز خشونت و اطاعت در روابط خودشان پیدا کنند و دیگر شخصیتهایی که به درون کتاب سرک میکشند و همراه خودشان نگرانیها، عجزها و نیازهای عاطفی، جنسی و احساسیشان که بیتوجه به حال خود رها شدهاند.
خواننده مبهوت عجز شخصیتهای کتاب باقی میماند: آدمهایی وحشتزده که میترسند خودشان باشند و همیشه نگران هستند آیا ماسکشان برابر نگاه خیره دیگران، ایستاده در جامعهای بزرگتر، هست یا که نه.
در این میان، نمیتوانند دنیای واقعیت را به شکلی واقعیاش درک کنند و آنچنان به عمق وجود خودشان پناه بردهاند که دنیا برایشان در شکل صداهای بیرونی نقش میخورد. انگار صدای گفتگوهای زندگانی است که آنها را از سلول انفرادی درونیشان بیرون میکشد و برای چند لحظه، به آنها نقش حیات میدهد.
هرچند در این نقش هم نمیتوانند خوب بازی کنند، نمیتوانند خودشان و نیازهایشان را آنطور که باید عرضه کنند و هر نقش تبدیل به شکستی میشود که آنها را غمگینتر از قبل، به عمقی بیشتر از قبل، در درون خودشان پس میفرستد.
«همیشه به حسین میگفتم که کاش همجنسگرا بودم. حداقل بایسکشوال… با حسین میشود ساعتها حرف زد و بحث کرد و توی سروکلهی هم زد. با دخترها اگر خودت باشی نمیتوانند تحملت کنند. باید همیشه یک نقاب شاد احمق را به صورتت بزنی تا بتوانی از بودن با آنها لذت ببری! حتی وسط سکس هم هی باید دروغ تحویلشان بدهی. مثلا به کدام دختر میشود وسط سکس گفت که من عاشق تو نیستم ولی برای تحمل پوچی جهان لازم است به غریزه تن بدهیم و تو با توجه به هیکل و چشمهای زیبایت از بقیهی آدمها قابل تحملتر هستی؟! به جای اینها باید بگویی عشق من بهترینی!… دیوانهات هستم!… آاااه!… عزیزکم!… و بعد ارضا شوی و در حالی که سعی میکنی از بوسههایش فرار کنی خوابت ببرد.» (صفحه ۱۴۵ نسخه الکترونیکی کتاب)
رمان «گفتگو در تهران،» اولین مرتبه در تهران نوشته شده بود. هرچند پس از آنکه موسوی در فرودگاه امام خمینی تهران در هنگام سفر به استانبول متوجه شد که ممنوع الخروج است و به خانهاش در کرج بازگشت، نیروهای امنیتی سپاه پاسداران او را همراه با فاطمه اختصاری ربودند و همراه خودشان، تمامی نوشتهها، دستنویسها و وسایل شخصی آنها از جمله لپتاپهایشان را بردند. نسخه کامل شده رمان بدین شکل، از دسترس نویسنده دور ماند.
پس از خروج او از ایران، موسوی کتاب را یک مرتبه دیگر مینویسد – خود میگوید فقط چند فصل نخست کتاب را توانسته بود از طریق دوستانش مجدد در دست داشته باشد و نتیجه این رمان ۱۹۶ صفحهای میشود که هماکنون نسخه چاپی آن از طریق آمازون به ۱۴.۵۰ دلار امریکا فروخته میشود.
نسخه الکترونیکی آن هم – با فونتی بزرگتر و در ۲۶۴ صفحه – از این هفته از طریق کانال تلگرامی موسوی، با محدودیتهایی برای استفاده ولی مجانی برای خواننده داخل کشور، منتشر شده است.
گفتم: «حسین جان! مگه خودت نمیگی دنیا یه تراژدی بزرگه؟ مگه نمیگی امید دادن به مردم یه دروغ بزرگه که فقط کار کلاهبردارا و سیاستمدارا و پیامبراس؟ مگه خودت نمیگی پایان خوش فقط به درد فیلمای هندی میخوره؟ خب ما که داریم توو این سیاهی مطلق دست و پا میزنیم. اگه واقعیت رو بخوایم که مثل قیر توی همهی سلولای تنمون نفوذ کرده و داره لهمون میکنه. وقتی کسی کتاب میخونه یه چیزی فراتر از واقعیت میخواد. یه چیزی که واسهش این زندگی لعنتی رو قابل تحملتر کنه. خب اگه تو نکنی کی توو دنیا میتونه بکنه؟ کی قد تو رنج و اندوهو حس کرده که بخواد براش راه فراری پیدا کنه؟ به خاطر پسرت هم شده یه چیزی بنویس که راضی بشه از غار پر از آرامش خودش به این دنیای لعنتی بیاد.» (از صفحه ۲۶۲ نسخه الکترونیکی کتاب)
کتاب که در ۹۳ فصل نوشته شده است، مشتاق خوانندهای است که وقت بگذارد، از شکسته شدن تابوهای ذهنیاش نترسد و با جامعهای کوچک در تهران روبهرو بشود که سعی میکنند در خلاف مسیر آموزههای اخلاقی حکومتی زندگی کنند. دوستانشان را داشته باشند، با هم بیامیزند و در کنار آن، به نوشتن شعر و داستان مشغول باشند، کتاب چاپ کنند، فیلم ببینند و آثار فرهنگی مصرف کنند.
رمان البته در توصیف صحنهها خسیس است و خود را متمرکز گفتگو کرده است، درنتیجه خواننده باید خیلیها حدس بزند که شخصیتها چه شکلی هستند، یا خانههایشان چه شکلی است، در چه محلهای زندگی میکنند، اصلا اینجا کرج است یا که تهران؟ جواب بعضی سوالها تا پایان کتاب مشخص میشوند، برخی ناگفته باقی میمانند تا خواننده وقتی سر از کتاب بلند میکند، به این فکر کند که سرزمین مادریام، چطور تبدیل به این سرزمین ناشناخته شده است.
موسوی در این فاصله به نگارش رمان تازهای مشغول است و این مرتبه رها از سانسور، یا نگرانی از دزدیده شدن رمانش توسط مامورهای امنیتی ایران، کارش را دنبال میکند.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سیدمصطفی رضیئی، مترجم و روزنامهنگار مقیم شهر برنابی است. او نزدیک به سه سال است در کانادا زندگی میکند و تاکنون ۱۴ کتاب به ترجمه او در ایران و انگلستان منتشر شدهاند، همچنین چندین کتاب الکترونیکی به قلم او و یا ترجمهاش در سایتهای مختلف عرضه شدهاند، از جمله چهار دفتر شعر از چارلز بوکاووسکی که در وبسایت شهرگان منتشر شدهاند. او فارغالتحصیل روزنامهنگاری از کالج لنگرا در شهر ونکوور است، رضیئی عاشق نوشتن، عکاسی و ساخت ویدئو است، برای آشنایی بیشتر با او به صفحه فیسبوکاش مراجعه کنید.
دقیقا قسمت هایی از رمان رو انتخاب کرده بودین که منم خوشم اومده بود و اسکرین شات گرفته بودم . قشنگ بود . دم سید مهدی مونم گرم ?❤