بررسی رمان «گیسیا» نوشته غنچه وزیری
رمان «گیسیا»، نوشته غنچه وزیری، انتشارات ققنوس، ۱۳۹۷
الهام عیسیپور
“رمان گیسیا” در زمرهی گونهای از ادبیات داستانی معطوف بر جامعه میباشد که اساساً واجد اندیشه برسازنده استیلای انسان بر انسان است و جنبههای دیرینه انحطاط در آن مشهود بوده و به خواننده مجال نمیدهد از واقعیتی که بازتاب بحران جامعه است بگریزد، همان واقعیتی تاریخی که به نحوی غنی در ادراکها و ارتباطات انسانی تبلور یافته است.
داستانی مبتنی بر تنشهای پیچیده در نوع روابطی که هر تصمیمی از سوی شخصیتهای آن اتخاذ میگردد، همانند سنتزی است که تاثیر متقابل اصول فکری و شرایط محیطی آنان را منعکس می کند و همواره مخاطب را به وجود ددمنشی و جنایت پیشگی ذاتی و طبیعی متقاعد میسازد.
افزون بر این، به گونهای پارادوکسی موقعیت زنان را نه تنها تا حدی کمرنگ گرفته تا بدین طریق هم آن معنای ضمنی استقلال را نفی کند و هم بر کلیشهها و مفاهیم جنسیتی تلویحا پافشاری نماید.
در این رمان نیز، همان حکایت پرتکرار یا بهعبارتی استیلای مردانه در بنیاد خانواده و اجتماع بر زن تحمیل گردیده است.
صدای خشدار گیسیا بلندتر از قبل شد:
«حق نداری بعد پونزده سال زندگی مشترک بگی که توان زندگی مشترک رو نداری، نمیتونی بیمقدمه بگی میخوای طلاقم بدی، تو این چند ماه چه اتفاقی افتاده؟ یادم نمیاد چیزی عوض شده باشه. اگه خودخواهم همیشه بودم، تو این چندماه که خودخواه نشدم»
به طور مثال در مییابیم داستان پیش رو از همان ابتدای روایت، تکانههایی را چون سیاست متن نشان میدهد و مخاطب میبایست از رهگذر حرکت مواج متنها و نیروهایی که توسط خواندن آزاد میگردد به ابزارهای ادراکی و مفهوم صحیح برسد تا بدین طریق بتواند با جهان انگیزهها و سمت و سوی گامهای شخصیتهای آن همراه گردد .
بی گمان اثرگذاری متن از لذتآفرینی و تکاندهندگی آغاز میشود اما انگیزهی انتشار «مواجهات» آن است که این رمان به واسطهی گره خوردن به دغدغهها و مسائلی که با جامعهی زنان درگیربوده، به چیزی بیش از لذت متن بدل گردیده است .
رمان گیسیا، اگرچه موضوع و مسائل نوظهوری را مطرح نکرده اما با مهارتی درخور ستایش توانسته سوژهی کهن زنان سرزمینش را با مواجهات تروماتیکی، زور محرک و تکاندهندگی پیشبرندهای به رشتهی تحریر درآورد، به بیانی دیگر وصل شدن به وضعیت تاریخی ما به واسطهی سوژههایی که در روایت موجود است، بر مخاطب اثر کرده و به تفکر واداشته است یا وا میافکند.
«ببین تو خیلی زنی! آشپزخونت بوی قیمه بادمجون میده، دستشویی و حمامت بوی وایتکس میده، توی کیف مدرسه دخترت لقمه نون و پنیر و گردو و هویج پوست کنده پیدا میشه، خط اتوی شلوار شوهرت نیم ساعت اینور و اونور نمیشه»
در پس همین جملات، گویی اکثریت زنان با این حقیقت دهشتناک در مورد هویت خویش بیگانهاند؛ که از بدو تولد یک سرنوشت سببی محتوم با قطعیتی ریاضیوار آنان را به پایان تراژیک رهنمون می سازد. از هر سو که به بر فراز زندگی مشترک گیسیا و شهدادها نظر افکنیم و در کندوکاو پیشپاافتادگی روزمرهگی آنان هم پا را فراتر بگذاریم، درمییابیم زنان به حکم و غریزهی زن بودنشان در پرمایگی منحصربفرد عواطفشان با عشق و صبوری در مرداب زندگی و تاریخ، خود را به فراموشی سپردهاند و از شناخت وجودی خودشان غفلت ورزیدهاند و این همان بخش جداییناپذیر است .
میلان کوندرا در نظریهی رمان اشاره میکند؛ رماننویس پادوی تاریخدان نیست اگرچه تاریخ برایش ممکن است جذاب باشد، اما بدین خاطر که تاریخ مثل فانوسی میماند که به دور هستی انسان میچرخد و بر آن پرتوافکنی میکند، بر امکانات بالقوهی پیشبینی نشدهاش، امکاناتی که در زمانهی صلح و بیدادوقالی، زمانهای که تاریخ به سکون رسید، به منصهی ظهور نمیرسند و نادیده و ناشناخته باقی میمانند.
گیسیا، گویی با فلسفهی ملال و سرگشتگی درونکاویی را آغاز کرده و بر زندگیای که در زیستن از دست داده حال کجاست! معنایی را میکاود تا بلکه او را از ملال به زندگی بازگرداند و به زندگی فعلی خویش نوعی معنا بخشد.
گیسیا پس از عبور از بحران جدایی در زندگی مشترک با شهداد و بازگشت به زادگاهش در سنندج به امید اینکه واقعیت عطش وی را فروبنشاند در خلایی پیچ و تاب میخورد؛ چراکه از اعماق درونش احساس بیهودگی، پوچی و تهی بودن و ملال، اندوه، افسردگی، آزردگی، خشم و نومیدی میجوشد. ولی این به معنای رهاشدن در چنگال هیچی و پوچیست!
گیسیا در این رمان انعکاس زندگی هر انسانیاست که همچون آونگی بین رنج و ملال در نوسان بوده، حال اگر در برابر ذهن خود قرار گیرد البته به دور از هرگونه سطحینگری تا بلکه حفرهای معنا را به تعمق دریابد و به درک عمیقتری از خویشتن دست یابد. درخواست جدایی از جانب شهداد، نظم زندگی گیسیا را اگرچه ربود و درهم شکست اما در حقیقت واقعیت خود را به شکل مادیت عریان نمایان ساخت.
گیسیا، رمانی است که هر لحظهی اکنون گسترهای از امکانات بیشمار را پیش رویمان میگذارد و برخورد پیچیدهی واقعیت دست و پاگیر رخدادهای گذشته و کشمکش موجود برای گسستن از این قیدوبندها را برای مخاطب گشوده نگه میدارد. به طور مشخص این رمان نه تنها تجربه و رخدادهای گذشته را فیلتر نمیکند بلکه با رفت و برگشتهای بیوقفه، وضع بغرنج شخصیتهای داستان را ترسیم میسازد که بر شکل آیندهی تک تک آنها سایه انداخته است.
گیسیا روایت زنیاست از اهالی کردستان که بعد از پانزده سال زندگی مشترک و سعادتمند در کنار همسرش بنام شهداد و نیز یک دختر به نام نیلو با یک بحرانی مواجه گشته است که وی را وادار یا ترغیب به دگرگونه اندیشیدن میکند.
در همان بخشهای آغازین داستان، خطوط شکنندهی فرم زندگی خصوصی کاراکتر زن و کشش بیامان به بازسازی خویشتن و جهانی که در آن زندگی میکند اشاره گردیده است. گویی کتاب تجربهی از نوساختن گذشته و آینده را به اجرا میگذارد. چیزی که ما در اختیار داریم؛ داستان زندگی مشترکیاست که اولین گسستهای خود را با تقاضای همسر یعنی شهداد بر خواننده عرضه میدارد و چه بسا میتواند تلقیهای بنیادین مخاطب را زیرورو کند. بنابراین، پرسشهای کانونی یک به یک از بطن داستان سربر میآوردند. به طور مثال آیا گیسیا مستعد پذیرش جدایی میباشد در حالی که چنین تجربهی برآشوبندهای را نامطلوب و غیرمنتظره پنداشته و از همسر خویش علت را جویا میشود و تنها با کلیدواژهی تو خودخواهی مواجهه میگردد، نگرشی که بنا بر آن موجب تحریکات هیجانات شدید میشود؛ زنی که وجه تمایزش داشتن گیسوان بلند بوده و هرگز آن را کوتاه نکرده اما بمرور هر چه روایت جلو پیش میرود، شیوهی متمایزی از به بارآوردن تغییراتی را در بستر متن فراهم میسازد آنهم وقتی گیسیا در اتصال با کثرتی از معلولهای ممکن و قابل پیشبینی نشده دچار سرگشتگی شهداد که استاد و مردی اخلاقمدار در تمامی مناسبات با شاگردان و همکارانش معرفی گردیده، اما در حوزهی زندگی خصوصی گویی جهان مشترک را با درهم شکستن تمایزات قراردادی وحدت بخشیده، تمایزاتی که معمولاً مانع میشوند تا عناصر و جهان مشترکی را ببینیم و بیان کنیم؛ در حالی که در سطح افراد، با رشد پیچیدگی و غنای شخصیت افراد آنها را متحد میکند. از سویی، شیوهایی که ما جهان را می بینیم و تجربه میکنیم را با برداشتن موانع و تفاوتها تغییر میدهد.
اجازه دهید بازگردیم به حسن طلیعه داستان که همسر زن بیمقدمه در صدد نیل به چیزی جز طلاق نمیباشد و در اینجا کاراکتر زن یعنی گیسیا در حکم جنس ضعیفگویی انرژیی برای شکل محدودی از استقلال و جاروجنجال را در این کارزار ندارد و تنها با وارسیکردن بی وقفهی موبایل همسرش، حضور زنی موبلوند و جوان به نام شادی را پی میگیرد و در واکنش به این واقعیت در محیط فرهنگی و آموزشی همسرش آشکارا در برخورد با این مسئله به تصدیق در مییابد، گویی این سوظن اگر چه بیاهمیت نشان دادهمیشود اما در این الگو گیسیا را ارجاع میدهد که تا چه حد از واقعیت راستین خویشتن و جهان پیرامونش دور گشته است و حال بر بازتاب رنگ و رورفتهی واقعیتی از پیش فاسدشده پای میفشارد.
اگرچه گیسیا از اضطراب به ستوهآمده بخودی خود کار چندانی از پیش نمیبرد نهایتاً با دوست صمیمی خود به نام نسرین که از قضا همسر او هم بنام رضا با شهداد دوست هستند، دیدار و درد دل میکند تا بلکه از سنگینی مطالبات همسرش بکاهد و خود نیز به لحاظ روانی به حالت اعتدال و تعادل برسد .
در این مرحله لازم است به دو پرسش پرداخته شود؛ نخست این که نگرش اولیهی خواننده در فهم پتانسیل اخلاقی اثری مشخص تا چه حد اهمیت دارد؟ و دوم این که آیا این تاکید بر امر اخلاقی به این معناست که هرگونه دگرگونی که از درگیری با اثری ایجاد شود، یک تغییر خوب است؟ و اگر چنین است، این خوب بودن چگونه از طریق رویکردی که در اینجا بسط مییابد درک میشود! نخست باید بگوییم این ایده که خوانش ادبیات به شکل بالقوه تکنیکی برای دگرگونی است، مسئلهی خواست خواننده را پیش میکشد اما آیا خوانندگان به ادبیات و رمان نزدیک میشوند تا واقعاً خود را به این شکل دگرگون سازند! بااین حال به گفتهی باروخ رمانی که اخلاقی نباشد و نتواند مخاطبانش را به شیوهی دگرگون اندیشی رهنمون سازد فاقد ارزش میباشد. بااین حال این مشارکت نسبی خواننده با اثر به امر ارزش ساختارهای فکری اشاره دارد .
نویسنده در رمان گیسیا، نوعی گشودگی از طرف خواننده به ارزیابی مجدد را در نحوهی روایت داستان تعبیه ساخته، ضمن آنکه با چیرهدستی تمام بر مجموعهای از قواعد و هنجارهای فروکاستگرایانه نسبت به جنس زن اذعان داشته آنهم در شکلهایی مانند ازدواج اجباری دختران کرد و خودسوزی آنها با نگاهی انتقادی مستتر در لایههای زیرین روایت، ارادهی خود را بر جامعهی مردسالاری معطوف داشته که تحریف تاریخ هم نتوانسته بر هویت زنان به قطعیت غل و زنجیر زند، اگرچه از رهگذر همین فهم و فائق آمدن بر تبعیضها حتی با در نظر داشتن استراتژی فضیلت و اکرام زن که حکایت نعل وارونه زدن است، باز زنان بیشماری توانستهاند از قدرت و سرشاخشدن با این دوران خشونت مدرن و مطالبات متناقض، انتخابی بهتر داشته باشند و اگرچه انکارناپذیر میباشد سیطرهی جهان خون و خشونت بر زنان که اکثریت در درگیری فعال با تجربهی چنین طعم محدودیت و سلب آزادی و اختیار را چشیدهاند و یا در حالت خوشبینانهتر اینکه صورت بندیهایی از پژواک جامعهی مردسالاری را زیستند درست آنجایی که آمال و آرزوهایشان را به سرزمین ناشناخته مصادره کردهاند.
بازمیگردیم به زندگی گیسیا و شهداد که گویی رابطهشان پا به قلمرو متناقض گذاشته و رخوتی فراگیر مانع از ادامهی حیات زندگیشان گشته است. آری هنر زیستن رنگ به رخسار ندارد یا گیسیا میبایست بتواند به درکی منطقی و درست برسد! از منظر رویکرد روانشناختی، پرواضحه منبع قدرت که مختصات هستی محدود ما را به باد میدهد، برای کاراکتر زن در صریحترین جز تشکیلدهندهی موضعگیری اتفاق افتاده و بعد تقلا و مقاومت برای عدم جدایی و انصراف همسرش از درخواست جدایی با شرط و شروطی در زیر آوار یک رشته باورهای سنتی، بیانیههای آموزهای و فرهنگی و روشهای منجمد و بیحرکت سرتعظیم فرود میآورد و باز میگردد به زادگاه خویش، درست همانند شاهو که سالهای بسیار بطور پنهان عاشق وی بوده و حال بعد از خودسوزی همسرش چیمن کنج انزوا گزیده، گیسیا هرگونه کنکاش در احساسش را به عنوان یک هستی جسمیت یافته در پی فهم و فائق آمدن بر خویشتن است یا به شکلهای رابطه با خویشتن که فرد پایبند به اخلاق پرورش خواهد بود .
نکتهای که بموازات روایت به داستان بخیه خورده، بازگشتهای بیامان به خاطرات گذشته و دوران جنگ و مرگ برادر “آبو” تا حد امکان در حکم سفری به درون هزارتوی خود می باشد که حال باید فلسفهورزی و معرفت شناسی را با بصیرتی تام درآمیزد تا بلکه بتواند تاثیرات حقیقت را استنتاج کند .
نویسنده در این سفر الزاماً به جستن وپایانیافتن عاری از یقین متمرکز نبوده بلکه با نشان دادن سرحدها از طریق یک رشته تصویر و دیالوگ و منولوگ از ریخت افتاده و بدریخت، عمدتاً ریشخندکردن غرور، خودبینی و حماقت انسان تا بدیهیترین پیش داوریهای ما را در زیر بررسی موشکافانه و دقیق قرار میدهد.