بهداشت سیاسی
۱)
مرز باریکی هست میان «آرمان» و «آرمان سیاسی». بین این دو واژه تفاوتهایی است که اغلب در ادبیات روزنامهنگاری و نقد نادیده انگاشته شده و هر دو با تصور این که دلالت بر مدلول یکسانی میکنند، به کار رفتهاند.
یکی از ابزارهای تحکیم مبانی و بقاء سیستم برای قدرتها و نظامهای توتالیتر، مخدوش کردن مرز این دو مفهوم و کاربرد یکی به جای دیگری بوده است.
«ما» در مقام کسانی که همواره در خارج از چرخهٔ قدرت زیستهایم و نقشی در ادارهٔ قدرت نداشتهایم، اغلب فراموش میکنیم که دولتمردان اساساً نمیتوانند آرمانگرا باشند. آرمان برای فردی که در ساختار قدرت حضور دارد، نشانهای متفاوت بوده و فاقد آن ما بهازاهای بیرونی است، که ما تصور میکنیم. آرمان یک سیاستمدار «قدرت» است و دیگر هیچ. یک سیاستمدار اما، هرگز به این امر اعتراف نمیکند. او گاهی به لبخند، گاهی به خشم و یا با هر شگردی که آموخته و در او نهادینه است، تمام عملکردهای قدرتطلبانهاش را با توسل به همان آرمان ـ یا آرمانهایش – گاهی توجیه و گاهی نیز لاپوشانی میکند.
اگرچه نیل به چنین هدفی کار چندان سهل و آسانی نبوده و نیازمند آشنایی با مؤلفههایی هم چون فرهنگ، تاریخ و خرد جمعی است، اما به کارگیری تمهیدات پیچیده و ساختمند برای حفظ و ثبات قدرت، نشانه سرشاری نبوغ سردمداران سیاسی نبوده و بیش از آن، نتیجهٔ به کارگیری تجربههای تاریخی در این عرصه است. در هر حال جنابان با تمرکز بر نوع عملکرد و دقت بر موضعگیریهایشان در مقاطع متفاوت زمانی، میخواهند ما را مجاب کنند تا فراموش کنیم و اغلب مجابمان میکنند و ما فراموش میکنیم که آرمان یک دولتمرد، قدرت است و دیگر هیچ.
یکی از آن دولمتردان ممکن است فردی باشد به نام «جرج بوش» و در مقام ریاست جمهوری آمریکا، بخواهد از آرمانی به نام دموکراسی و حقوق بشر دفاع کند. یا فردی به نام «محمود احمدینژاد» که سنگِ ملت مظلوم فلسطین و لبنان را بر سینه زند و یا «علی خامنهای» که رهبریت مستضعفان جهان را بر عهده گیرد. فرقی نمیکند، آرمانِ آنها قدرت است و آنها برای ما، در مقام کسانی که در خارج از چرخهٔ قدرت میزییم، آرمانهایشان را دیکته میکنند و ما اغلب مینویسیم، بدون غلط مینویسیم.
۲)
سال ۱۹۹۲ هنگامی که بوشِ پدر بر مسند ریاست جمهوریاش تکیه زده بود، در ایران تمبری به مناسبت «روز جهانی کودک» چاپ و منتشر میشود. براین تمبر کودکی فلسطینی به تصویر کشیده شده است که به سمت پنجرهای که ستارهٔ شش پر بر آن نقش بسته، سنگ پرتاب میکند. در آن زمان نمایندهٔ آمریکا در سازمان ملل، بر چاپ و نشر این تمبر در ایران، شدیدا اعتراض کرده و به همراه او شصت و شش تن از نمایندگان کنگرهٔ آمریکا نیز چاپ این تمبر را مغایر با قوانین جاری سازمان ملل اعلام میکنند. گویا به نظر عالیجنابان، انتشار تمبری با چنان مضمون تصویری، خشونت و ترور را در جهان ترویج و تبلیغ میکند.
اکنون چهارده سال از آن واقعه میگذرد. خاورمیانه در طی این سالها دستخوش حوادث بسیاری بوده است ـ خصوصا در ۵ سالِ اخیر ـ . اشغالِ افغانستان، حمله نظامی به عراق و نیز سناریویی که بعد از تصویب در نهانخانهٔ قدرت، چند هفتهای بیش نیست که از کارگردانیاش در لبنان میگذرد. فیلمی آکشن، پر هزینه و مثل اکثر کارهای هالیوود؛ موفق، تماشاگرپسند و پر از جلوههای ویژهای که آدم را به واسطهٔ تشابه بیش از حّد با واقعیت، بر صندلی میخکوب میکند.
کودکی سوخته، کودکی بدون سر که رودههایش بیرون ریخته است، مادر و کودکی جزغاله شده در آغوش هم و . . .
در چهارده سال پیش بنابه عقیدهٔ بوشِ پدر و همراهانش، تمبری که روی آن تصویر کودکی که سنگ پرتاب میکند. ـ با تصحیح؛ تصویر کودکی فلسطینی که به سمت پنجرهای که ستارهٔ شش پر بر آن نقش بسته، سنگ پرتاب میکند ـ تبلیغ خشونت و ترور بود. و امروز کشتار و قتل زنان و کودکان در جنوب لبنان به بهانهٔ ستیز با ترور و تروریست، ترویج عطوفت و مهربانی است! آن گونه که بوشِ پسر میگوید.
۳)
نوشتن و گفتنِ از ستم و بیداد اسرائیلیها در حقِ مردم فلسطین و لبنان و نیز سخنسرایی از تمامیت خواهی آمریکا، حرف تازهای نیست. کار آن چنان عیان است که چیدن دلایل و اسباب را هم نمیطلبد تا بتوان مدّعی شد که واقعیت امر آن چنانی نیست که مینماید.
سبب و چرایی نوعِ موضعگیری حکومت ایران در سیاستهای خارجیاش و عملکرد آن در قبال افراد جامعه در داخل نیز برای همه اظهر منالشمس است. با این همه چگونه است که ساختار قدرت در ایران گاهی انگار میتواند نقدِ سیاستهای آمریکا و اسرائیل در منطقه و نیز متنِ خیزش به دادخواهی از مردم لبنان و فلسطین را در گفتمان خود جذب کند؟
از دیگر سوی، هنگام که کمر به نقد جمهوری اسلامی بسته میشود و حتی جزیی از آن ساختار ـ برای نمونه، موضع و عملکرد ایران در قبال پروندهٔ انرژی هستهای ـ مورد نقد و بررسی قرار میگیرد، چه روی میدهد که به نظر میرسد، ناقد و فاعل گفتار در زبان نظامِ سرمایه ذوب و مفعول شده است؟
(زمزمهای با خود: چپ سیاسی امروز هم که در این روزهای بارانی، از شانه به شانهاش با جمهوری اسلامی، در زیر چتر غوغایی است؟!)
. . . و در این روزها اتفاق میافتد که ندانسته آب به آسیاب نظامی ریخته باشی که قصد نفی و نقدش را داری و حضور برخی را نیز نمیتوان منکر شد، که با توسل به شگردهایی در زبان گفتار و نوشتارشان، به طور تلویحی از سیستمی حمایت میکنند یا میکوبند، بیآن که رد و نشانی از خود به جا گذاشته باشند.
امروزه نظامهای حاکم با پردازش گونهای از تعامل و تفکر سیاسی میخواهند فضا و موقعیتی ایجاد کنند که در برابر هرگونه تدبیر، شگرد و انتخاب جبههای از سوی مخالفان و منتقدانشان، بازی همواره به نفع آنها تداوم داشته باشد. نقد، تحلیل، موضعگیری و هرگونه بررسی روشنفکرانه سیاسی و نیز دفاع از تفکر و اندیشهای خاص، در فضای سیاسی امروز ـ چه در داخل و چه در خارج ـ مستلزم نگرش چند وجهی است. چه در غیر این صورت و با وجود بینش و صدایی واحد که عرصهٔ تفکر را تنها در منازعهٔ تقابلهای دوتایی خلاصه میکند، هر متن و اندیشهای خواه ناخواه در خدمت «قدرت» قرار گرفته و بندهٔ سیستم خواهد شد.
بازیهای سیاسی معاصر قواعد پیچیدهای دارند. زبان به کار رفته در آنها نیز اگرچه گاهی ساده به نظر میآید، اما ژرف ساختی چند وجهی دارد:
زمانی نظام و گفتمان سرمایه، از مؤلفهای به نام «جهاد اسلامی» برای تخریب کردن و بیرون راندن رقیب خود (کمونیسم) از چرخهٔ قدرت استفاده میکند. در این مرحله از بازی او با توسل به بیرق سبز «لاالهالااله» قصد دارد پرچم سرخ داس و چکش را به زیر کشد، و برای این کار از جنگجویان مقدس (طالبان دیروز) بهره میبرد. آنها که قرار است بعدها در نقش تروریست (طالبان امروز) بهانه را برای حضور وی در خاورمیانه فراهم کنند.
بازی اما هموازه بدین گونه نبوده است؟ در گذشتهای نه چندان دور نیز «اسلام» پا در چکمهٔ «عموسام» میکند و به یمن قدرت او رقیب را با تیپا از صحنه سیاست بیرون میافکند:
روزنامهٔ «نبرد ملّت» به مدیریت عبداله کرباسچیان، ناشر افکار فدائیان اسلام، در شمارهٔ ۲۹ مرداد ۱۳۳۲ از کودتا به عنوان یک حرکت اسلامی نام برد و نوشت:
«دیروز تهران در زیر قدمهای مردانه افراد ارتش و مسلمانان ضداجنبی میلرزید، مصدق غول پیر خون آشام، در زیر ضربات محو کنندهٔ مسلمانان استعفا کرد [. . . ] تمام مراکز دولتی توسط مسلمانان و ارتش اسلامی تسخیر شد . . .»
۴)
هر نظام سیاسی با هر پیشانی نوشتی که بر مانیفست خود داشته باشد، در پشت پرده عموماً به اهرمهای قدرتی میاندیشد که بتواند با به کار انداختن آنها نبض جامعه را در دست گرفته، افراد جامعه را به نحوی کنترل کند، تا آدمها در ابعاد سیاسی و فرهنگی به یک اندازه قد بکشند، مؤلفههای معینی را ستایش و یا طرد کنند و حوزهٔ زبان کاربردی و تحلیلیِشان محدودهٔ خاصی داشته باشد. و مهمتر از همه، «افراد جامعه یک نوع بیندیشند».
ناگفته پیداست که سردمداران نظام سیاسی برای تفریح و تفنن یا به تصادف روی چنین اموری سرمایهگذاری اقتصادی و فرهنگی نمیکنند. ادارهٔ جامعه، ایجاد امنیت و حفظ و بقا؛ قدرت حاکم از شاخصهایی است که در تبین چون و چرایی این مورد، میتوان به آنها اشاره نمود. از نظر نظامهای سیاسی چنین مواردی برای افراد جامعه باید کاملا قابل درک باشد. گویا برای زندگی اجتماعی موارد اشاره شده، بهایی است که انسان به هرحال باید آن را بپردازد و چه بهای سنگینی. سنگین از این بابت که به قول «والتر لیپمن»، وقتی ما همه یک نوع میاندیشیم، هیچ یک از ما نمیاندیشد.
آن چه که به عنوان وظیفهٔ روشنفکر از آن در جهان معاصر یاد میکنیم، نقد و از کار انداختن چنین اهرمهای قدرت یک سو کننده و همسان سازی است، تا انسانِ معاصر بتواند با وقوف کامل بر چنین اهرمهایی، تأثیر آنها را بر ذهن و رفتار خود به حداقل رسانده و افقهای تأویل خود را گسترش دهد. به عبارت دیگر، به معنای اخص کلمه اندیشهورزی کند.
برای دستیابی به چنین فضا و موقعیتی، قبل از هرچیز باید به شناسایی اهرمهای یاد شده پرداخت. نظامهای دیکتاتور، اهرمهای یکسو کننده و همسان سازشان را آن چنان در لابهلای بافتها و عناصر اجتماعی متفاوت و متنوعی پنهان میکنند، که تشخیص آنها همواره چندان ساده و آسان نیست.
اهرم قدرت در جامعهای ممکن است لباس اسطوره بر تن کند و با توسل به آن و ناخودآگاه جمعی، افراد را بر حول محوری که سیستم میخواهد، بچرخاند. ایدئولوژی نیز یکی دیگر از مؤلفههای مهمی است که در طول تاریخ همیشه به عنوان اهرمی کارساز در جهت تقلیل دگراندیشی مورد استفاده قرار گرفته و هم چنان نیز بازارش گرم است.
البته از طرفی، ادبیات مسلط سرمایه، در بیست سالِ اخیر با وامگیری مفاهیمی هم چون «پایان انسان» و «پایان ایدئولوژی» از فلسفه و زبان شناسی معاصر، و به کارگیری، تبلیغ و ترویج آنها، خواسته است که یکی از بنیانهای اساسی قدرتِ رقبایاش را تحتالشعاع قرار دهد. در واقع چنین مفاهیمی که در ذات خود خصلتی فلسفی دارند، در جریان گفتمان و ادبیات سیاسی تبدیل به سلاحی میشوند، تا سرمایهداری معاصر در جنگ با هر رقیبی که دم از آرمان و ایدئولوژی میزند، به کارگیرد.
در جوامع غربی، شناسایی و مقابلهٔ با اهرمهای قدرت، سختتر است. چرا که در این جوامع ساختارهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی پیچیدهتر است. «صنعت فرهنگ» که آدرنو در کتابِ «دیالکتیک روشنگری» به آن پرداخته، نمونهٔ روشنی از چگونگی کار کرد اهرمهای قدرت در جهت یکسانسازی و یکساناندیشی افراد در جوامع غربی است. آدرنو معتقد است که در غرب، صنعت و تکنولوژی با گرفتن و جذب مؤلفههای فرهنگی و تاریخی در خود، افراد را از خود بیگانه کرده و تبدیل به شی مینماید. شئیی که دیگر قادر به اندیشیدن نیست و فقط مصرف میکند، تا چرخهٔ سرمایهٔ بچرخد.
سکس و رسانههای ارتباط جمعی از جمله تلویزیون و سینما نیز چنین وظایفی را در غرب به عهده گرفتهاند. سیاستمداران آمریکا و ایران، تشابهات فراوانی با یکدیگر در عرصههای مختلف دارند. تنها وجوه افتراق آنها در نوع عملکرد و اخذ تدبیر و نیز نوعِ به کارگیری اهرمهای قدرت، در سرکوب آزادیخواهی و دگراندیشی است.
اگر به قول فوکو، هر دورهٔ تاریخی، گفتمان مسلطی دارد که قدرتِ آن دوره را طراحی و پردازش میکند، گفتمان مسلط این دوره، «نظم نوین جهانی» است، که ساختار قدرتی به نام آمریکا به آن سامان میدهد. در این میان جمهوری اسلامی ایران نیز که در درجهٔ اول به بقای خود میاندیشد، به خوبی واقف است که رمز ماندگاریاش دفاع از ارزشهایی است که اکنون از آنها به عنوان آرمانهای سیاسی خود دفاع میکند. آرمانهایی که تنها رونوشتی از متن «قدرت» هستند.
سردمداران ایران برای بقای خود میتوانند کوتاه بیایند، اما چنین نمیکنند، چرا که به خوبی میدانند در صورت مبادرت به چنین امری، مجبور به قبول گفتمانی هستند که در آن، جایی برای دیالوگ با آنها نیست.
پروژهٔ «دفاع از حزباله و مردم فلسطین»، رونوشتی از آرمان سیاسی رژیم ایران است. همان گونه که کشتار مردم لبنان توسط اسرائیل، وانمودهای از آرمان «ترورستیزی» و «دموکراسیخواهی» آمریکاست. این هر دو به یک اندازه ما را درگیر بازی میکنند و هریک به گونهای به ما جهت میدهند، آن چنان که فراموش میکنیم، آنانی را که هزینه پردازان واقعی این بازیها هستند، مردمانی را که فرصت تماشای اولین دقایق بازی نیز به آنها داده نمیشود، آنها زیر آوارها میخوابند و بازی همچنان ادامه دارد.
ما همه در هر حال محکوم میکنیم، اما مراقبیم. مراقبیم که زبان و ادبیات سیاسیمان، از خط قرمز آرمان و اندیشهیمان عبور نکند.
۵)
در پایان مقال دو متن زیر را از نظر میگذرانیم؛ در متن اول، که مربوط به سال ۱۹۵۲ است، مصدق از طرف آمریکاییها عنصری معرفی میگردد که خطر جنگ را افزایش میدهد. و در متن دوّم به سال ۲۰۰۶. رفیق احمدینژاد، برادر چاوز را همرزم خود میخواند.
ـ مجلهٔ آمریکایی «تایم» نهضت ملی و مصدق را یکی از بدترین آفات جهانی کمونیست، از زمان فتح چین به دست «سرخ»ها توصیف کرد. نویسنده کتاب «مطبوعات آمریکا و ایران» انگیزهٔ مجله تایم را در معرفی مصدق به عنوان مرد سال در سال ۱۹۵۲ بدین شرح بیان کرده است:
«برخی گمان میکنند که تایم، با توجه به نقش مصدق در ملی کردن نفت ایران، با این انتخاب از او تجلیل کرده است. در صورتی که قصد مجله این بوده است که نقش مخرب او را نمایان سازد. تایم در معرفی مرد سال ۱۹۵۲ میگوید، مصدق خطر جنگ عام را بین ملتها افزایش داده و کشورش را فقیر کرده است. [. . .] با این همه، مردم ایران به همه کارهای او دل بستهاند و هرگاه در خیابانها ظاهر میشود، برای او از ته دل هورا میکشند.»
ـ محمود احمدینژاد رئیس جمهور در مراسم استقبال از هوگو چاوز، رئیس جمهور ونزوئلا، چاوز را برادر و همرزم خود خواند.
به گزارش مهر، محمود احمدینژاد در این مراسم که دقایقی پیش در نهاد ریاست جمهوری در تهران برگزار شد، با اشاره به میهمان ونزوئلایی خود گفت:
«ایشان برادر من هستند و انشاءالله همرزم من»
*
منابع:
ـ دیالکتیک روشنگری، هورکهایمر – آدرنو
ـ اراده به دانستن، میشل فوکو
ـ مصدق؛ سالهای مبارزه و مقاومت ـ غلامرضا نجاتی
ـ Sharif News