Advertisement

Select Page

تأثیرپذیری از رمانتیسم و سمبولیسم

تأثیرپذیری از رمانتیسم و سمبولیسم

کروب رضایی شاعر نام‌آشنای آستارایی با مجموعه اشعاری چون؛ “ما دانه دانه سنگ می‌خوریم“(۱۳۸۹/رشت/نشر فرهنگ ایلیا)،”چوپانی که بوی گرگ می‌دهد“(تهران/انتشارات نصیرا/۱۳۹۳) چهره‌ی تازه‌ای از شعر “فرانو” را وارد حوزه‌ی ادبیات معاصر کرده که پیش از آن در شعر شاعران معاصر کمتر به چشم می‌خورد. شاعری روشنفکر که گاهی با ره‌آوردهای ذهنی و عینی خویش و گاهی نیز با حلول در جریان‌های فردی- اجتماعی می‌کوشد تا مددکار انسان معاصر باشد. چه بسا راستگوتر و ریزبین‌تر از شاعر، کسی را نمی‌توان در “چوپانی که بوی گرگ می‌دهد” پیدا کرد تا در دستیابی به امانت و بیداری وجدان کاری از پیش برده باشد.

در حقیقت کروب را می‌توان شاعری دانست که با ابزار تیز طنز، نیش و کنایه‌های درونی و باطنی خود را به شکل ماهرانه‌ای کادوپیچ کرده و بی‌آن‌که به موضوعی حساس‌تر بوده باشد، با تمام نیاز ذاتی و فطری خود فقط یک تماشگر نبوده است. بلکه حاصل دریافتش از جامعه‌ی مدرن امروزی چه مستقیم و بی واسطه و چه غیرمستقیم، نتیجه‌ای واقعی و ملموس‌تر در اشعارش منعکس می‌کند. نکته‌ی قابل توجه این است که زبان، در اشعار کروب ما را با سبک و سنگین کردن ذره ذره‌ی زندگی، مرگ، هستی، جنگ، مبارزه و… مواجه نمی‌کند بلکه شاعر به فکر آباد کردن دنیایی‌ست که نه زمینش، زمین مانده است و نه آسمانش، آسمان! حتی برای آرام کردن خود و برانگیختن احساسات مردمی گاه بر ضد شاعر شده و با زبان بی زبانی “شعر” را نیز به زنجیر ندامت می‌کشد.

هرچند کروب رضایی به روشنگری اجتماعی مبادرت می‌ورزد که خوب می‌داند “خود شاعری‌اش” نیز گرفتار بی چون و چرای این معضل لاینحل گشته است. اما گاهی امید و بارقه‌ی دوست داشتن جرقه‌هایی است که در اشعار ایشان به شکل ترکیباتی زیبا خودنمایی می‌کند. دایره‌ی واژگانی چون: تنهایی، سفر در عمق اندیشه،اعتراض به ناهنجاری‌های جامعه و… بیش از حد انتظار در “چوپانی که  بوی گرگ می‌دهد”  شامه را می‌نوازد.

چیدمان زبان در این مجموعه شعر قابل فهم است، زبانی که اجزاء آن با به کارگیری کلمات نو و تازه با کمال دقت و وسواس در کنار همدیگر قرار گرفته است. این نوع زبان که نمایانگر شخصیت روان‌شناختی شعر است خود بیانگر خصائل و مشخصات آن نیز است که نه از بیرون ذهن بلکه در داخل آن نیز به وقوع می‌پیوندد. حس و حال‌ها نه در برگشت به عقب و نه در برگشت به جلو چیزی را به درون نمی‌ریزد، بلکه آنچه از اول شعر تا آخر آن به چشم می‌آید توالی لحظات یاس، سیاهی، مرگ و ناامیدی در  طبیعت است که لاینقطع بر سر و دوش این مجموعه می‌بارد. فضایی عاری از محبت، عاطفه و دلگرمی و… که هرکدام نشانگر نمادهایی است که برای تشریح و توصیف آن، می‌توان حالات و مشکلات این نمادها را مورد مطالعه‌ی روان‌شناختی قرار داد. هرچند کروب می‌کوشد که در این راستا به شیوه‌ای موفق عمل کند، اما تا حد زیادی از اهمیت پیام نیز کاسته است.

درحال شاید بتوان به صراحت، کروب رضایی را شاعر فرانو خواند یا شاعر رمانتیسم سیاه جای بحث دارد. شاعری که با تک گفتاری درونی خویش، در حقیقت به بیان ضمایر انسان‌ها می‌پردازد. حیوانات در مجموعه شعرش هرکدام نشانگر انسان‌هایی هستند که احساسات و هیجانات فردی در یک چشم به هم زدن به وجود آمده و از بین می‌رود. درست‌تر این‌که؛این رفتار شاعر را می‌توان به قرار دادن دانه برفی در کف دست مانند کرد که تا انسان بخواهد به عمق مطلب برسد و خوب و بد آن را تمییز دهد، آب شده و شکل و ماهیت اصلی خویش را نیز از دست داده است.

آنچه مجموعه اشعار کروب رضایی را از سایر شاعران جوان دیگر متمایز می‌کند، همین نحوه‌ی نگرش وی به پیرامون زندگی،اجتماع و جامعه‌ای است که  بارهای سبک و سنگین آن را بر دوش می‌کشد. شاعری آواره، خانه به دوش که دائما در حال تغییر و تحول بوده است. گاهی خندیده گاهی گریسته و گاهی نیر چنان افسوس و حسرت خورده که از او شخصیتی کاملا متفاوت و در عین حال متعادل ساخته است. فضایی که در شعرش موج می‌زند سراسر شک، گلایه، سیاهی و ظلمت است که رمز جاودانگی اشعارش را که  نگاهی یاس آلود به جهان دارد درهمین سیاهی‌ها و تغییرات می‌توان جستجو کرد.

به هر حال دگردیسی انسانی در مجموعه اشعار کروب رضایی نیز بیشتر شکل حشرات، حیوانات و پرندگان به خود گرفته است. مثل: قوش، زنبور، شتر، گاو، ماهی، لاک‌ پشت، کوسه،  گوسفند، مار، گرگ، کرگدن، گنجشک، موش، کرکس، مگس، اسب، کفتار، جوجه، اژدها و… که شاعر را با شناختی که از انسان‌های اطراف خود دارد، تحت تأثیر خویش قرار داده است. کروب کارخانه‌ی دگردیسی را آگاهانه و با کمال دقت و وسواس اداره می‌کند. تولیدکننده‌ای که در پی کشف محصول تازه‌ای از دنیای دیگر آدمهاست. آدم‌هایی که هیچ تفاوتی با انسان‌های عصر حجر نداشته و ندارند. البته این سخن را نباید گزاف دانست که اکثر اشعار رضایی به نحوی دو چیز را که در زندگی شخصی و اجتماعی خود تجربه کرده است در بر می‌گیرد. اول این‌که: اندیشه و افکارش به روحیات شاعرانه‌اش رنگی خاص بخشیده است. و دوم: کروب با آگاهی بر این‌که زندگی در هر عصری با پیامدها و رنگ و بوهای خودش توام بوده و با  گرایش‌های احساس‌گرایانه به انتشار بی چون و چرای آن نیز دست زده که بر اشعار فرانویی معاصر نیز تأثیر عمیقی می‌تواند نهاده باشد. میراثی که وی در برابر این دو تجربه داشته در حقیقت به غنای اشعارش نیز افزوده است.

در این مجموعه کروب با نزدیک کردن احساسات شخصی و همچنین با آغشته کردن افکارش با طنز، نیش و کنایه از تمام عناصری که موجب التذاذ در روح و فکر انسانی می‌شود؛ به گونه‌ای که در اکثر اشعارش عناصری همچون: عواطف متافیزیکی، حیرت و شگفتی، احساسات فردی، شوق و غم، کودکی،اعتراف و تمایل به معصومیت، زندگی بی آلایش و… که برجسته‌ترین خصلت‌های ادبیات رمانتیک است کاملا مشهود است.

از اژدها که بگویم

سر از قصه‌های هزار رنگ درمی‌آورم

پله پله پایین می‌روم

به موزه‌ها که برسم آنقدر غرق تاریخ می‌مانم

تا فلسفه نفت به آتشم بکشد

تقصیر تو بود

دیوها را به قصه‌ها خواندی!

(از مجموعه شعر” چوپانی که بوی گرگ می‌دهد”/۴۴)

 دیوها و اژدها که معمولا در قصه‌ها بیشتر هفت سر دارد به صورت رمزگونه، در حقیقت دربردارنده‌ی مفهوم فرار، غفلت و ناآگاهی است. تأثیر دو شیوه‌ی رمانتیسم (خیال‌گرایی)و سمبولیسم (رمزگرایی) به شکل پررنگی در اشعار کروب رضایی نیز تابیده است. پس زمینه‌ای از نقش و نگارهای هستی، عاطفه، احساس و تفکر که یکی یکی در ادبیات سعی بر آن دارد که به جای بیانی مستقیم از چیزی، به تعبیر غیرمستقیم آن پناه برده تا در سایه‌سار همین سبک هم مخاطب و هم شاعر را درگیر چگونه فکر کردن کند. البته اگرچه «رمانتیسم‌»، اصطلاحی‌ است‌ که‌ تاکنون‌ تعریفی‌ مشخص نداشته اما همین خصوصیات فوق، اشعار کروب را مانند شاعرانی چون: نیما یوشیج‌، فروغ‌ فرخزاد، فریدون‌ توللی‌ و نادر نادرپور، اخوان ثالث… نیز متأثر از همین قاعده کرده است. به اعتقاد بنده کروب رضایی را هم شاعر فرانو که ارکان اصلی آن را طنز تشکیل می‌دهد، می‌توان خواند و هم شاعر “رمانتیسم اجتماعی” که پایه و اساس آن را ناامیدی‌ها و سرخوردگی‌های اجتماعی پوشانده است. او در “چوپانی که بوی گرگ می‌دهد” شاعری است با دو سبک خاص که به اعتقاد بنده قابل ستایش است. هرچند بعضی از شعرها خام و نپخته هستند اما این دلیل بر آن نیست که کروب رضایی را نمی‌توان شاعری توانمند معرفی کرد.

 ketab

من اسب آزادی بودم

تمام طول تاریخ را دویدم

تا روی  دوپای خود بایستم

با این تفاوت که هنوز سرم توی آخور خودم است.

اما یاد سوارکار که می‌افتم

رم می‌کنم.

(از مجموعه شعر “چوپانی که بوی گرگ می‌دهد”/۴۷)

در این مجموعه واژگانی چون: اسب آزادی، فلسفه‌ی نفت، دیوها، قبیله‌ی معصوم، کفش‌های ایمنی، موش‌ها… هر کدام به گونه‌ای نمادین خلق شده‌اند و هر یک معنایی خاص در ذهن مخاطب بیدار می‌کنند.

پنجره‌ها اقوام آزادی بودند

از دل دیوارها سر درآوردند

می‌خواستند تغییر شکل دهند

امروزی شوند

بی خبر از این‌که

همیشه دستی هست

باز و بسته کند.                 

(از مجموعه شعر “چوپانی که بوی گرگ می‌دهد”/۲۸)

    ما گاهی در شعر کروب با دو ترکیب سبک‌ها یعنی؛ سمبولیسم و رمانتیسم روبرو می‌شویم. پنجره نشانی از آزادی و رهایی است و دیوارها نماد جامعه‌ی خفقان امروزی است؛ همان‌گونه که پنجره به دیوارها زندگی و نفس می‌بخشد، انسان‌ها نیز برای رسیدن به آزادی و رهایی، دست به قیام می‌زنند. آمیختگی رمزآلود در اشعار کروب هر مخاطبی را اندوهگین و هر نوع احساس را صیقل می‌دهد که خود مؤید همین رمزگرایی و احساس‌گرایی در شعر شاعر است.

جنگل حافظه‌ی عجیبی دارد

از گهواره‌ی چوبی من

هنوز

     آواز

        مادرم

             آویخته!

                   (از مجموعه شعر “چوپانی که بوی گرگ می‌دهد”/۲۵)

آنچه اشعار کروب را برجسته می‌کند علاوه بر بهره‌گیری از این دو نوع سبک، با به کارگیری زبانی رمزگونه، فضایی را در اشعارش خلق می‌کند که بسیار هنرمندانه مخاطب را از آن حال و هوای حقیقت‌گرای محض خارج و سپس دنیایی پر از رمز و راز را در کشاکش لحظه‌ها برای خواننده به تجسم می‌کشد که برای تشخیص هرکدام باید دقت نظر بیشتری ابراز کرد. توفیق ادبی رضایی را شاید بتوان در همین فضای رمزگونه و زبان طنز‌آلودش دانست.

به جای شعر

از طرف مادر سرباز یکم

به اجودانی کل ارتش دنیا

عریضه‌ای نوشته‌ام:

در شلوغ‌ترین میدان شهر

سال‌هاست دست‌های پسرم

                   بالاست!                              

(از مجموعه شعر “چوپانی که بوی گرگ می‌دهد”/۴۵)

چیزی که بیشتر در اشعار کروب به مخاطب تلقین می‌شود، در حقیقت شلوغی فضایی است که زمان و مکان در آن به گونه‌ای بیان شده‌اند که گویی شاعر قصد انتقال پیام و یا مفهومی را به مخاطب دارد. تعمق و تفکر در اشعارش، نکته‌های تاریک و باریک جامعه را بیش از پیش بر همگان می‌نمایاند. خیزش و ریزش انقلاب‌ها با زبانی تند و گزنده به تحول فکری کروب می‌آید. روح کلمات سر به طغیان نهاده و فریاد اعتراضش بیشتر می‌شود.

اسبی در حال رمیدن

کرگدنی در حال فکر کردن

کفتاری مشغول صرف یک جوجه

بعد از انقراض گربه‌های مادربزرگ

مردم و گرگ‌ها کنار هم چگونه زندگی کردند؟!

(از مجموعه شعر “چوپانی که بوی گرگ می‌دهد”/۴۳)

هویت هر آدمی در “چوپانی که بوی گرگ می‌دهد” بوی ترس، وحشت و ظلمت و… که اعماق وجودی هر بنی بشری را درهم می‌کوبد. زندگی انسانی به بیغوله‌ای می‌ماند که درآن هر کسی با هر شکل و شمایلی در قید و بندِ ذلت و خواری دست و پا می‌زند. جامعه‌ای تاریک با ردپای هرگونه تجاوز و… این آیا جای شگفتی ندارد که شاعر را به وادی حیرت بکشاند؟!

و بالاخره شاعر به جایی می‌رسد که از زندگی در دنیا به تنگنا آمده و خود در صدد دلداری به خویش است.

شاعرم یامگس کش

نمی‌دانم

همین قدر می‌دانم

این کتاب

تنها به درد کشتن مگسی

روی میز می‌خورد.

(از مجموعه شعر “چوپانی که بوی گرگ می‌دهد”/۴۰)

روح مرده‌ی قلم در هر شاعر و نویسنده‌ای به مراتب سخت‌تر از جنگ گرم است. نه، این‌که قلم سلاح هر هنرمندی است می‌تواند کشنده‌تر و برنده‌تر از هر تسلیحاتی نیز باشد. فقر، بی‌نوایی، ظلم، حق‌کشی و… فضاهای غمگینی است که چارچوب اشعار کروب را در بر گرفته است. فضایی ترسیم شده از سیاهی و تباهی، خواب‌آلودگی در یک روز گرم، وزوز مگس‌ها و زنبورها، کیش کیش بی حال لحظه‌ها که هرکدام به کش دادن این فضای یأس آلود کمک می‌کند. شاید این تحول و دگرگونی در شاعر دلیل بر بدبینی نسبت به اطرافش نباشد. اما همین نگرش‌ها از او شاعری آرام، منزوی و بسیار خسته ساخته است.

در آخر برای این شاعر ارجمند اجتماعی آرمان شهری را آرزو می‌کنم که در آن صلح و دوستی  پایه و اساس آن باشد.

و چند شعر زیبا از همین مجموعه؛

من زبان گل‌ها را نمی‌دانم

از وزوز زنبورها چیزی نمی‌فهمم

اما می‌دانم “موم” حقیقت شیرین ما را

دفن خواهد کرد.

***

از دست‌های خالی خوشم می‌آید

راحت مشت می‌شوند.

***

پرنده سبک‌تر که باشد

بلندتر پرواز می‌کند.

***

من از شیطنت نقاش‌ها می‌ترسم

ترازوی عدالت را

کج می‌کشند.   

***

به جنوب که رسیدی

باید هوایت از هوای محیط گرم‌تر باشد

تا کمی خنک شوی!

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

۱ Comment

  1. احسان

    با سلام
    نثرش نشان دهنده نثر خانوم رستمی است و من این نثر را از مجله عقربه می شناسم ولی اسمش نیست!

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights