“تهران کوه کمر شکن” اثر مهین میلانی
معرفی بهقلم نویسنده کتاب:
شخص اول داستان با شکم برآمده هم خوابگی اش را آنگونه بیان میکند که گویی او محقترین آدم در روی زمین بوده است که زنا کند. با صبر و حوصله و درایت و کاردانی و در عین حال با تحمل رنجهایی بسیار خطر سنگسار را از سرش به در میکند. صحنههای اروتیک و آرزوهای جنسیاش را بی پرده بیان میکند و نویسندهی داستان، مهین میلانی، که نمیخواهد اندکی در عریانی نگارش حوادث – اروتیک، اجتماعی و فرهنگی – که این قهرمان زن داستان با آن مواجهه است و لرزه بر تن میافکند، کوتاه بیاید تا بلکه بتواند کتابش را در ایران به چاپ برساند، سالها به طول میانجامد تا تصمیم بگیرد “تهران کوه کمر شکن” را که در سال ۲۰۱۰ با نامهای مستعار “مینو میناسیان” و “آرگون” در تعدادی محدود منتشر شده بود و سپس آن لاین به فروش میرفت، در نهایت با نام واقعی خود به چاپ برساند. سالها نیز طول کشیده بود تا او کتابش را بنویسد (از سال ۲۰۰۵)، بس که شدت درد از روایت حوادث سهمگین ادامهی کار را ناممکن میساخت.
با این حال، اگرچه عریانی گفتار در تصویر صحنههای اروتیک میتواند سبب شود برخی از خوانندگان ایرانی به علت محدودیتهای ذهنی و تعصب بر موضوعات اروتیک کتاب را انحصارأ در چهارچوب این گونه مسائل ببینند، ولی کتاب داستان ماجرای یک زندگی سخت و سهمگین است دریک دوره از تاریخ کشور ما که ویژگیهای متفاوتی دارد؛ ونویسنده با طرح هر مسئلهای از جمله مسائل فرهنگی مربوط به مسائل جنسی هدف خاصی داشته است. هر قطعه بنا به ضرورت میبایست در بستر طبیعی و لازم در متن گنجانده میشد که بدون آنها بسیاری از بخشهای داستان به نوعی معنا و هدفمندی خود را از دست میداد. به نقل قول زیر از شخص اول داستان در بارهی یکی از سرپرستان هستهی تشکیلاتی توجه فرمائید: ” …او رو باز بود. من بورکای دوچشمی به سر داشتم. حالتهای چهرهی او را نظاره میکردم. او نمیفهمید که سرخ و سفید شدن رنگ چهرهاش را میبینم و سیر نگاهش را دنبال میکنم که به پاهای لختم بیرون زده از زیر دامن دوخته شده است…. کتاب در دست، تمام ذهن و حواسش به من بود. از خود خارج شده و در وضعیتی قرار گرفته بود که اگر نشان مختصری از همراهی با او از خود نشان میدادم همانجا مرا میخواباند میچلاند میچپاند…در یک لحظه ناگهان به مردی تبدیل شده بود که در آن دم فقط میبایست فرو کند و تفاوتی بین او و تمام مردهایی که به بدی از آنها یاد میشود و آنان را حشری میخوانند دیده نمیشد.” (ص ۱۳۳ چاپ lulu.com)
خوانندهای که پیش داوریهای معمول جامعه و قضاوتهای سطحی نمیتواند تاثیری در نگاه عمیق او به اساس آنچه نویسنده از ورای روایت هجده سال زندگی مردم ما بعد از انقلاب عرضه میکند داشته باشد، خوب متوجه میشود که فراز و نشیب زندگی زنی آزاده بیان میشود که نمیخواهد تن بدهد به هرآنچه بر او تحمیل میشود، و خود را مجبور میکند در جامعهای زندگی کند که پس از انقلاب به او به چشم نجس و کافر و ولنگار و ضد انقلاب و اجنبی مینگرند. و این امر از جانب حتی نزدیکترین افراد خانواده، و نه افرادی که نقش امر به معروف و نهی از منکر را به طور رسمی درجامعه ایفا مینمایند، هر لحظه از زندگیاش را تحت فشار قرار میدهد.
بالادست و پائین دست، دولتمدار و شهروند، غریبه و خودی، همگان شریکند در بند کشیدن آزادی فردی، در تحقیر هرآنچه شباهتی به زندگی عموم ندارد، و در بوجود آوردن دائمی حس گناه در فردی که مانند آنها زندگی نمیکند: ” …مامان طاقت نیاورد و یک روز گفت یک جا پیدا کن و از این جا برو…مادر خودم مرا از خانهی پدری بیرون میکرد. خانهای که پدرم قبل از مرگش آن را به طور مساوی به همهی ما بچههای تنی و از جمله مامان تقسیم کرده بود. خانهی خودم بود خانهای که من پس از مرگ پدر هیچ گاه از آن استفاده نکردم. رفتم به خارجه و پس از برگشت از پاریس نیز در این شهر و آن شهر و این خانه و آن خانه سر کردم. هیچ گاه ده شاهی از درآمدهای حاصل را نخواستم…حالا مامان میگفت برو… “
کوهی است که خواهد بشکاند کمرم را
کتاب رمانی است بسیار شیرین. روایتی است از زندگی آدم با عشقها، کینهها، ترسها، و ذهنیات پیچیده و پارادوکسهایی که هر انسانی با آن درگیر است، بخصوص در شرایطی که قهرمان داستان در طول یک زندگی زیرزمینی که جامعه او را نمیپذیرد، نمیتواند جای خود را داشته باشد. حس غربت در میان حتی نزدیکترین افراد خانواده، در خانهی خود، در شهر خود، در وطن خود پس از اینکه از اروپا میرود به خانه، سرتاسر داستان را فراگرفته است. و نام کتاب: “کوه کمر شکن” از شعر بلند شهریار برگرفته میشود که پس از مدتی به دیدار خانهی پدری میرود و میسراید:
هم در وطنم بار غریبی به سر دوش
کوهی است که خواهد بشکاند کمرم را
لذا تمام این حسها و درگیریها در شکل داستانهایی زنده از یک روح زنده که مرگ را در زندگی واپس می زند به درخشانترین زبان داستانی روایت شده است. هیچ شباهتی به کتابهای سیاسی خشک و بی روح ندارد، آنجا که به درون میهمانیهای خصوصی زیرزمینی میرود، آنجا که با زندگی عادی و دور از اتفاقات سیاسی موجود اقشار مختلف قاطی میشود، آنجا که برای کمک به زندانیان در پاریس لباسهای گرانقیمت را میدزدد، آنجا که همراه با دختران ترگل و ورگل از فرنگ برگشته بعد از انقلاب در کارخانهی قرقره زیبا به کارگری مشغول میشود؛ از مذهبی شدن بسیاری از افراد لخت و پتی خانواده که حال مقنعه به سر شدهاند؛ از دایی کوچولو که دست و پایش را زنجیر میکنند به دنبال اعتیاد نرود؛ از فلسفهی شهادت که دست مایهی بسیاری از افراد چپ رو نیز هست؛ از دامادی که جد اندر جدش آخوند بوده و تا ته مذهب را رفته است و حالا یک زن فرانسوی دور از چشم همسر شبها سرش را در میان پاچههای او جا خوش میکند؛ از بخت خوش قهرمان داستان که وقتی اورا – با هیبتی نه چون دیگران با مقنعه و روپوش معمولی در میدان امام حسین – فردی از کمیتهی پاسداران به طرز توهین آمیزی میخواهد به زندان ببرد، کسی به ناگهان از میان خودشان او را از معرکه خارج میسازد؛ از چپ رویهای دختران انقلابی که شب زفاف بلوزی به زبری یک گونی به تن دارند؛ از خاله سهیلا که با نقشه او را از خانهاش بیرون میاندازد؛ از دوست پسر فرانسویاش که برای او میمیرد و سفری هم به ایران میکند ولی هیهات که دختر سرش داغ است از جریانهای سیاسی و توجهی به بخت و آیندهی خود ندارد؛ از تشکیل خانههای تیمی زیرزمینی در پاریس- مهد تمدن و آزادی؛ و از آقاجون، پدرش، کسی که آزادی نهادینه را در او کاشته بود و که برای او خداست؛ از مادرش که نمونهی ایثار است و حالا این دختر همه چیز خود را ایثار میکند برای آرمانی که گمان میبرد آرمان شهر آینده را بنا خواهد کرد؛ از دایی بزرگ پرمهر که این دختر فراری زیرزمینی را در دامن خود پناه میدهد: ” باید از روی نعش من رد بشوند و تو را از خانهی من ببرند”، و از “ارمنی” که وقتی دستور میآید هسته به علت اینکه به مخاطره افتاده است باید تخلیه شود: “خودم را از میان دستانش رها میسازم. باز گرفتارم میکند. هر دو بر روی زمین می غلطیم. خواهش دو تن جذابیتی انکار ناپذیر دارد ولی هردو می دانیم. تراژدی در راه است. دست تقدیر میبایست برعلیه این جذبه و کشش عمل کند آرزویی را که همراه با صدای تق تق ماشین چاپ در تهیهی هر اطلاعیه ذره ذره در ما درآویخته در تاریخ چال کند…پیش آمدِ ناغافل، معذورات استخارهها شیر یا خط انداختنها همه را پس می زند در انتظار فرصتی مناسب فرصتی که مال خودمان باشد فرصتی که از کار سازمان نربوده باشد برای ریختن آب به آتشی که هی شعله میکشید و میسوزاند میسوزاند در پاسخ به آنچه این جزیرهی خشک و بی آب و علف را آبیاری کرده بود بارور کرده بود سبز کرده بود. همه را پس می زند. ناگهان شعله بر میکشد: انصاف نیست…”
ما لعبتکان را لعبت باز میچرخاند
با هوشیاری از خانهی پدری از در پشتی فرار میکند، وقتی افراد کمیته به سراغش میآیند؛ و او زندگی زیرزمینی را آغاز میکند. این اتفاق غرور آزادگی را در این دختر که در تمام عمر با آزادی مطلق زندگی کرده است، میکشد. اما دختر قویتر از آن است که بشکند. او که فعالیت مخفی در یکی از تشکیلاتهای سیاسی چپ دوران انقلاب را تجربه میکند، در آنجا نیز از تیغ تیز تحقیر و طرد و انزوا مبری نمیماند. نتیجه میگیرد که تشکیلاتهای سیاسی نیز تشکیلاتی دیکتاتوری هستند هرچند با انگیزههای قوی عدالت خواهی و اغلب افراد متشکل آن ناخودآگاه از همان فرهنگی برخوردارند که عامهی مردم و حکمروایان. به عبارتی اگر چه آنها دم از بی خدایی میزنند اما تفکرات و ذهنیات مذهبی را با خود به یدک میکشند؛ و اگر چه آزادی از شعارهای اساسی آنان است، دیدگاههای پدرسالاری و دیکتاتوری را با خود حمل میکنند، دیدگاهی که درون هر ایرانی ملکه ایست حاصل قرنها زندگی در تاریخ شاهنشاهی با پدران و برادران و همسران و روسا و مدیران و خلاصه بالا دستهایی که همواره به خود حق دادهاند تعیین تکلیف کنند و دیگران را وادارند از رفتار و اخلاق و سلیقههای آنها تبعیت نمایند.
“…دیدهاید مسلمانان دبش را که اگر زنی دگمهی پیراهنش باز باشد چگونه سرشان را پائین میاندازند نکند نگاهشان به سینهی باز زن بیافتد و خدای ناکرده گناهی مرتکب شوند و در آتش جهنم بسوزند؟ حالا بیژن تبریزی نیز از بیم آتش جهنم از هر نیم نگاهی یا نگاه زیرچشمی با من خودداری میکرد و هم حالا که ادعا میکند کمونیست شده است و خدایی وجود ندارد و بهشت و جهنم قاعدتاً باید دروغین باشد، در اینجا در این چهاردیواری که مقر حکومت وی شده است میخواهد برای من جهنمی فراهم آورد تا من در شعلههای داغ سوزانِ آن به حکم “گناهان” گذشته بسوزم…این دخترهمان “کرم بورژوا” ست که تمام منافع شخصی خود را به باد فراموشی سپرده و از پاریس راست به این تشکیلات فرود آمده است و هیچ جایی در این دوران از زندگیش نمیتوان یافت که او بخواهد برای حفظ منافع آنی و آتی خود اقدامی کرده باشد و هرچه امکانات را رها ساخته است تا در خدمت این تشکیلات قرار بگیرد و این “کرم بورژوا” خود را زندانی شبانه روزی این هستهی پرمخاطره ساخته است تا پاسخ بدهد به آرمانهای سازمانی”. (ص ۳۱۹ چاپ lulu.com)
نقش سرپرستان، سیاستها و دیدگاههای جاری همراه با وقایعی زنده روایت میشوند که بسیار مصور و گویا هستند و در دل خود از طنزی اندوهناک و انتقادی تیز برخوردارند. وقتی سرپرست خانهی تیمی در پاریس در زمان انقلاب جا می زند و فرضیهی ماندن در فرنگ را پیش میکشد، از “شیرین” میگوید که رقصهای کردی زیر نظر او اداره میشود: ” چه خوب میفهمید چه کسی دارد از جان مایه میگذارد و چه کسی برای تفریج و وقت گذرانی کارهایی میکند. یک پیراهن برای رقص کم داشتیم. یک چرخ خیاطی فراهم کردند و من پیراهن را دوختم. پیراهن خوش دوخت بود ولی رنگ قهوهای کم رنگ زیاد جلوه نداشت. خوش رنگترینش را به من پوشاند. یک سر دایره او و سر دیگر دایره من. او میچرخاند دایره را. ولی هردوی ما را ما لعبتکان را لعبت باز میچرخاند”
شخص اول داستان با شجاعتی اخلاقی گذشتهی سیاسی خود را به نقد میکشد. اما چهارچنگول برمعیارهای آزادگی فردی خود پا میفشارد. با خواندن این کتاب، مهمترین برداشتی که حاصل میشود همانا نداشتن آزادی فردی در جامعه است و اینکه هر فرد احساس میکند به طور دائم تحت کنترل اطرافیان قرار دارد. هم چنین کتاب این برداشت را الغاء میکند که هرکس در معرض این خطر قرار دارد که خود نیز به رنگ جماعت درآید و تبدیل به آن چیزی شود که خود آن را به نقد میکشیده است. در چنین جامعهای بسیار سخت است که با این همه آزاده ستیزی به جنگ برخاست و سالم ماند. و آنچه در تشکیلات تجربه میکند، به اضافهی سرگردانی و بلاتکلیفی و تلاشی تشکیلاتهای سیاسی، موجب میشود تردیدهایی سر برآورند: “…پا در هوا بودم. نمیدانم چه چیزی را انتظار میکشیدم. که وضعیت به صورت معجزه آسایی تغییر یابد و ما بتوانیم از طریق تشکیلات به مبارزه ادامه دهیم؟ کمتر به انتهای راه میاندیشیدم. انتهای راه بسیار مبهم بود. در این چند سال گذشته تربیت شده بودم ابتکارِ عمل را دیگران در دست داشته باشند. نمیدانم در آن زمان چه نقشی داشتم. من در این میانه چه میکردم؟…هیچ آیندهای برای خود تصور نمیکردم. آینده برایم مفهومی نداشت. آیندهی من سالها در ارتباط با آیندهی مردم پیوند خورده بود. مردمی که برایم آن موقع تودهای مظلوم بودند که میبایست برای آن حق خواهی شود تودهای بی شکل و شمایل با خصوصیاتی نامعلوم. من خود را وقف کرده بودم. آن چه که مردم برای کسب امنیت آتی درگیرش بودند چون ازدواج بچه خانه و زندگی، برای من مطرح نبود. گمان من این بود که در زمان موفقیت میتوان به موقع به آن فکر کرد. تلاشی تشکیلاتهای مخالفِ رژیم را در روند مبارزه امری غیر معمول نمیدیدم و امیدوار بودم که تشکیلاتها دوباره برپا خیزند. اما این روح سرگردان حالا تردیدهایی به دلش راه میداد. مواردی بود که با تصورات من جور در نمیآمد. هیچ نشانی از سرگیری زندگی در افق ذهن من روشن نمینمود…این وضعیت فقط یک وضعیت بلاتکلیف در آن مقطع نبود. اگر آنچه ذهن را به تردید میانداخت واقعیت میداشت، معنایش از دست دادن بهترین سالهای زندگی در این راه بود. غلط بودن راهی که گمان میبردی تو را به مدینهی فاضله میرساند. بس دشوار میدیدم راه پیروزی را. شکست کشورهای کمونیستی یکی پس از دیگری مأیوس کننده بود. من اما هنوز معتقد بودم که باید باشیم. ما در کشور خود میبایست راه خود را بیابیم. آنچه در آن مقطع بیش از هر چیز از من یک روح سرگردان ساخته بود، افساری بود که داده بودم نمیدانم به دست چه کسان. زمانی که تصمیم گرفتم به صف از خودگذشتگان بلاشرط بپیوندم، هنوز برایم روشن نبود که رشتههایی نامرئی مرا به سویی میکشاند که همه مسخ روح است. پایم در هوا بود. میان زمین وهوا. زمین برایم نا آشنا. آسمان ابرآلود. حس شکستی دردناک به تدریج داشت خانه میگرفت. اطرافیان هرکس زندگی خود را پیش میبرد. زندگی همگان زندگی “خلق” جاری بود: عشق کار پیشرفت تلاش برای بودن برای پیروزی. من در میان زمین و هوا بال بال میزدم…”.
کتاب ۱۸ سال اول بعد از انقلاب را رقم می زند. در ۱۸ سال بعدی تغییرات بسیار در جامعه رخ داده است. مردم آگاهی بیشتری نسبت به حقوق فردی خود پیدا کردهاند و بخصوص ما شاهد بسیاری از زنان در ایران هستیم که از پا ننشستهاند. زنان ایران پیشقراولان آزادی خواهی در ایران هستند. رنج مضاعفی که اینان از ستم جامعه میبرند، نمیتواند در حلقهی تو در توی سکوت آنان که از این ستم بهره میجویند برای همیشه باقی بماند. جای تعجب نخواهد بود اگر رهبر جنبشهای آزادیخواهانه ی ایران در آینده یک زن باشد. قدرت در دست مردان است و هیچ کس نمیخواهد قدرت و مزایای حاصل از آن را از دست بدهد. آن کس که تحت ستم این قدرت از هر نوعش قرار داشته باشد، به طور طبیعی ساکت نخواهد نشست.
کتاب “تهران کوه کمر شکن” سندی تاریخی است در هیبت داستانهایی تکان دهنده از تابوهایی که شکسته میشوند.
چگونه کتاب را خریداری کنیم
و مطالعهی آزاد ۳۷ صفحهی اول کتاب
تماس مستقیم با نویسنده از طریق ایمیل زیر:
خرید از نشر زریاب
https://www.facebook.com/nashre.zaryab?fref=ts
خرید نسخهی چاپی در Lulu
خرید نسخهی الکترونیکی در Google Play
https://play.google.com/store/books/details?id=axxzCQAAQBAJ
۳۷ صفحهی اول کتاب در Google Books
خرید از انتشارات ناکجا
http://www.naakojaa.com/book/16391
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
مهین میلانی: روزنامهنگار آزاد، نویسنده، مترجم، عکاس، گرافیست و فارغالتحصیل روزنامهنگاری و جامعهشناسی از تهران و پاریس است. در ایران با روزنامههای آدینه و دنیای سخن، جامعهی سالم، ادبیات اقلیت، شرق، و…فعالیت داشته است. در فرانسه با روزنامههای فرانسوار و لوپوان. در کانادا با نشریات لووار، جرجیا استریت، کامان گرانت، نورت شور، میراکل، شهروند بیسی، رادیو زمانه و بسیاری نشریات دیگر.
کتاب “کنسرت در پایان زمستان” از اسماعیل کاداره نویسندهای که بعد در سال ۲۰۰۵ برندهی ادبی “من بوکر پرایز” شد را از زبان فرانسه به فارسی در ایران ترجمه کرد و نشر مرکز آن را به چاپ رساند. صدها مقاله، گزارش، نقد ادبی و ترجمه به زبانهای فارسی، انگلیسی و فرانسه به چاپ رسانده است. با مجامع ادبی کانادایی و ایرانی در کانادا فعالیت های زیاد داشته و بارها برای داستان خوانی و شعر خوانی توسط آنها دعوت شده است. در سال ۲۰۰۴ به عنوان مدیر هنری فستیوال قصه خوانی ونکوور استخدام شد و چندین سال در فستیوالهای فیلم و جاز این شهر سمتهایی در بخش مطبوعات داشته است. در اولین فستیوال فیلم به زبان فارسی در ونکوور به عنوان یکی از قضات در داوری فیلمها شرکت داشت.
مهین میلانی کتاب “تهران کوه کمر شکن ” را در سال ۲۰۰۵ آغاز به نگارش کرد. نگارش آن متوقف شد تا سال ۲۰۰۹ و در سال ۲۰۱۰ اولین بار به چاپ رسید. این کتاب از طریق آن لاین به فروش میرود. به تازگی نشر زریاب افغانستان کتاب ” تهران کوه کمر شکن ” را منتشر ساخته است. مهین میلانی هم اکنون چندین مجموعهی داستان کوتاه، شعر و رمان در دست انتشار دارد.
عکاسی و گرافیک دو رشته ایست که بخشی از تحصیلات و فعالیت های حرفه ای مهین میلانی را به خود مشغول داشته و با نشریات گوناگون به عنوان طراح گرافیست و دیجیتال آرتیست و عکاس همکاری داشته است.
http://milanimahin.blogspot.ca/
http://vancouverbidar.blogspot.ca/
[email protected]