خانهای در آستانهی ویرانی
بهترین خبر این روزها تعلق گرفتن جایزهی اسکار به فیلم «فروشنده» بود. هرچند که مثل همیشه تعلق گرفتن یا نگرفتن هر جایزهای حرف و حدیثهای فراوانی در بین مخاطبان ایرانی دارد و فروشندهی فرهادی هم از این قاعده مستثنی نبوده است.
در این یادداشت می خواهم بدون درنظر گرفتن آرای مثبت و منفی که از جانب گروهها و افراد مختلف دربارهی این فیلم خواندهام، تحلیل خود را از آن بنویسم. امکان لو رفتن سکانسها برای مخاطبی که فیلم را ندیده وجود دارد. پس پیشنهاد میکنم قبل از خواندن این مطلب، فیلم را حداقل یک بار ببینید.
[clear]
مرگ فروشنده و گاو
کتاب «مرگ فروشنده» نوشتهی آرتور میلر دربارهی زندگی مردی است که ناخواسته و بدون اینکه خود دخالت مستقیمی در آن داشته باشد، دچار فاجعه میشود. داستان «گاو» نوشتهی غلامحسین ساعدی نیز دربارهی مردی است که درنتیجهی مرگ بیعلت گاوش –گاوی که بسیار دوست میداشته- خود را گاو میپندارد و درنهایت به سرنوشت گاوش دچار میشود.
فیلم فروشنده چکیدهای از داستان اصلی این دو کتاب است. شخصیت اصلی فیلم یعنی شهاب حسینی در نقش عماد-معلم ادبیات- در همان اوایل فیلم این حقیقت را بیان می کند.
«- آقا اجازه یه آدم چه جوری گاو میشه؟
: به مرور!»
خانهای که عماد و رعنا در آن زندگی میکنند در همان سکانس اول فیلم دچار لرزش میشود، پنجره و دیوارها ترک میخورند و خانه که نمادی از زندگی مشترک آن دو (و در لایهای دیگر، نماد ایران) است در آستانهی خرابی قرار میگیرد. آنهم نه به خاطر سستی پایهها یا علتی داخلی، تنها به خاطر اینکه در زمین کنار خانه، ماشینی مشغول گودبرداری است. کسی دارد برای ساختن خانهی خود، خانهی دیگری را خراب میکند و با وجود اینکه شاهد درهم شکستن دیوارهاست، بیاهمّیت به کار خود ادامه میدهد.
رعنا و عماد بازیگران تئاتر نمایشنامهی مرگ فروشنده هستند. هر شب زیر گریمی سنگین در نقش زن و مردی قرار میگیرند که زندگی شان به خاطر ازکارافتادگی و بازنشستگی مرد در نظام سرمایهداری دچار فقر و مشکلات فراوان شده و مرد فروشنده که حالا غرور و آبرویش را از دسترفته میبیند، تصمیم به خودکشی میگیرد.
ماجرای اصلی فیلم، حول داستان قدیمی تجاوز و انتقام میگردد اما نه از جنسی که سالها در «فیلمفارسی»ها با آن روبرو بودهایم. زیرا حتی فیلمهای موفقی نظیر «قیصر» بیش از آنکه به تحلیل روانشناختی قربانیان تجاوز و حتی فرد متجاوز دست بزنند به بخش دوم ماجرا یعنی انتقام میپردازند.
بابک مردی از همبازیهای تئاتر رعنا و عماد است و خانهای (به طور موقت) به آنها اجاره میدهد که مستأجر قبلی آن کارگر جنسی بوده است. مرد فروشندهای که از مشتریان سابق این زن بوده، به این خانه آمده و به رعنا تجاوز می کند (هرچند در فیلم حداقل صورت گرفتن تجاوز کامل، محل تعلیق است)، و عماد در پی انتقام برمیآید.
در کلّ فیلم بهخوبی به شخصیت عماد پرداخته میشود. از کنشی که در تاکسی دارد (وقتی مورد تهمت تجاوز قرار میگیرد)، تا سایر رفتارهایش به عنوان یک معلم، بازیگر تئاتر و مرد خانواده. او مشخصاً نمایندهی قشر روشنفکر جامعه است. قشری که به فکر تهیهی کتاب برای مدرسه و آگاه سازی نسل جوان هستند. اما او به مرور گاو خواهد شد.
شاید بتوان گفت که هر سه شخصیت مرد فیلم یعنی عماد (ویلی)، بابک و ناصر (فرد متجاوز)، تنها یک نفر هستند. حتی شباهت نسبی چهرهی بابک و ناصر نیز صحّهایست بر این باور. انگار فیلم میخواهد بگوید هر کسی میتوانست به جای پیرمرد (متجاوز) باشد و به خاطر وسوسه و پیروی از شهوتش، تجاوز کند. بابک هم یکی از مشتریهای دیگر زن بوده و شاید اگر در موقعیتی مشابه قرار گیرد همان عمل را مرتکب شود. عماد نیز در جریان فیلم از مردی منطقی و موقر به شخصیتی عصبی، پرخاشگر و انتقامجو تبدیل میشود که حتی میتواند نسبت به مرگ یک انسان دیگر بیاهمیت (نه با رفتاری دلسوزانه که از او انتظار میرفته) رفتار کند (مثلا در جایی از فیلم که او از زنگ زدن به اورژانس خودداری میکند). از دید اصغر فرهادی، کسی که تجاوز میکند و کسی که خشونت میورزد هر دو به سمت حیوان شدن نزدیکترند تا انسانیت. دیدگاهی که در دیالوگی حتی تا حدی شعاری توسط بابک خطاب به عماد بیان می شود: «هرزه کسیه که حرفشو با فحش می زنه!»
تخت خواب و گربه
شاید بتوان گفت که سینمای اصغر فرهادی، تصویرمحور نیست. در بیشتر فیلمهای او قابهای به قول معروف کارت پستالی جایی ندارند. او از صدا و نور استفادهی چندان متفاوتی نمیکند. جنس سینمای اصغر فرهادی استفاده از نمادها و نشانههاست. او با دیالوگها و کنشهای بازیگران، روایت را پیش می برد. هرچند که در همهی فیلمهایش از موسیقی و نور نیز استفادههای درستی کرده است. سکانس معروف پایین بردن پیانو از پلهها در فیلم «جدایی نادر از سیمین» و همزمان با آن موزیک پس زمینهی پیانو جزء به یادماندنیترین سکانسهای اوست.
سکانس آغازین این فیلم نیز روشن شدن چراغی بر روی تخت دونفره است. تختی که نماد زندگی جنسی بازیگران این فیلم است. در سکانسی دیگر شاهد بالا بردن تشک تخت دونفره از پلههای ساختمان جدید هستیم. و در سکانسی دیگر رعنا با شادی و رضایت، روتختی را پهن میکند و دو بالش را آماده میکند. در یکی از سکانسهای قبل از تمام شدن فیلم، بعد از تمام شدن مشاجرات و بعد از اینکه رعنا با ناراحتی خانه را به تنهایی ترک میکند، شاهد صحنهای هستیم که عماد برق خانه را خاموش میکند. درواقع در شروع فیلم روی وسایل موجود در صحنهی تئاتر، یکی یکی نور روشن میشود که نمادی از یک زندگیِ در جریان است و در انتهای فیلم خانهای خالی که فقط دو صندلی در آن موجود است و چراغی که خاموش میشود و نور از روی دو صندلی روبروی هم محو میشود. هیچ گفتگویی باقی نمیماند. همچنین این تکرار فرم، همسانی ماجرای تئاتر مرگ فروشنده و زندگی واقعی عماد را مشخص میکند.
گربه نماد ارتباطات جنسی، گناه، شهوت و رفتار مرموز است. می بینیم که گربهها در جای جای فیلم فروشنده حضور دارند. در کوچه، خانه، پلهها، لای وسایل مستأجر قبلی و… از طرفی دیگر گربه نماد کشور ایران است. انگار علاوه بر اینکه فیلم بر جریان داشتن شهوت و گناه در زندگی بازیگران تاکید میکند، در لایهای عمیقتر یادآور این میشود که اینجا ایران است (اگر به لایهی سوم و سیاسی-اجتماعی اثر وارد شویم)، با آپارتمانهایی قد و نیم قد و خانههایی که وقتی حتی از پلههایش هم بالا می روی به هن و هن میافتی. خانهها و انسانهایی که یک روشنفکر (عماد) به تغییر آنها با تغییر فرهنگ و آموزش امید دارد (که یادآور شخصیت نادر در فیلم «جدایی» است) و روشنفکر دیگر (بابک) ناامیدانه انقلاب سال ۵۷ را نشانهای بر بنبست بودن هر راه و ایدهی تغییر میداند. روشنفکرانی از دو نسل مختلف.
«عماد: چی کار دارن میکنن با این شهر؟! دلم میخواس می شد یه لودر گذاشت زیر این شهر، همه رو خراب کرد دوباره از نو ساخت. والا…
بابک: بابا همهی اینا رو یه بار خراب کردن دوباره ساختن، این از کار دراومده!!»
[clear]
روشنفکر و طبقه ی کارگر
در این فیلم نیز مثل سایر فیلمهای اصغر فرهادی میبینیم که کنشهای طبقهی متوسط شهری و طبقهی کارگر در موقعیتهایی دراماتیک و خاص به تصویر کشیده میشود. در فیلم جدایی نادر از سیمین نیز، نادر که نمایندهی قشر متوسط و تحصیل کرده بود در مقابل راضیه و همسرش حجت که مستخدم و کارگر بودند، قرار می گرفت و در رفتار و گفتارش دچار تناقض میشد. در آن طرف هم حجت قرار داشت که برای بهبود وضعیت زندگیاش راضی به دروغگویی شده بود و همسرش را به این کار تشویق می کرد.
در فیلم فروشنده نیز طبقهی کارگر با همان خصوصیات تیپیکی که فرهادی در اکثر کارهایش رعایت میکند حضور دارند. طبقهای که به کانون خانواده اهمیت میدهد، تا حدودی مذهبی است و همیشه دچار لغزشهایی میشود که اصولاً نه به طبقهی خود بلکه به طبقهی بالاتری از خود صدمه وارد میکند.
طبقهی متوسط و -البته در این فیلم- روشنفکر نیز که تلاشی مستمر برای بهبود اوضاع جامعه دارد، نه تنها کاری از دستش برنمیآید بلکه از شرایط پیشآمده صدمه دیده و با آرمانها و آرزوهایی از دست رفته، تنها دلخوش میشود به انجام کار ادبی و هنری، تا مگر بتواند در نسل بعدی خود تغییری ایجاد کند. هرچند که نسل آینده نیز در جایگاهی متزلزل مدام او را متاسف میکند.
در انتهای فیلم، زنی که مورد تجاوز قرارگرفته (رعنا) در موقعیتی قرار میگیرد که امر اخلاقی را بر حس تنفر شخصیاش از متجاوز در ارجحیت قرار میدهد و در تکاپوی یافتن راهی برای زنده نگهداشتن متجاوزش است. و در نهایت در یکی از سکانسهای پایانی فیلم، رعنا از پاگرد طبقهی بالاتر به مرد فروشنده/متجاوز که سکته کرده و درآستانهی مرگ قرار دارد، نگاه میکند و اشکهایش می ریزد. نگاهی از بالا به پایین به طبقهای که اگرچه او را آزار داده است اما او نمیتواند از حمایت و کمک به آنها دست بکشد.
اما فراموش نکنیم که فرهادی استاد ساختن شخصیتهای خاکستری است. در این فیلم نیز مخاطب را بسیار زیاد به شخصیت متجاوز نزدیک میکند. آنقدر که انگار یکی از افراد خانوادهی تو نیز میتواند مرد متجاوز باشد. همچنین اگر شاهد بیاخلاقی در یکی از شخصیتها هستیم، سایر شخصیتها نیز موجودات پاک و بینقصی نمایش داده نمیشوند و همانطور که قبلا گفته شد تاکید فیلم بر این است که همهی این افراد میتوانند در جایگاه مشابه، رفتارهای مشابه بروز دهند، حتی اگر زندگی و منش متفاوتی داشته باشند. استفاده از موتیفها و ارجاعات درون متنی در فیلمهای فرهادی همیشه نمایانگر آن است که دروغ، تجاوز، خیانت و… هرگز زاییدهی طبقه، جنس یا انسانهایی خاص نیست. همهی ما میتوانیم در بستری مناسب (یا بهتر بگوییم نامناسب!) به امور غیراخلاقی دست بزنیم. بحثی که خلاصهی تمام اندیشههای سیاسی-اجتماعی فرهادی در نقد سیستم و بسترهای اجتماعی به جای افراد است. و بچههایی که در تمام فیلمهای فرهادی وجود دارند و قرار است آیندهای متفاوت تر را بسازند. آنها که صداقتشان همیشه در کنتراست با افراد بالغ فیلم قرار میگیرد. نمادگرایی سیاسی-اجتماعی که در تمامی فیلمهای او جریان دارد و باعث شده با وجود نظرگاهها و نقدهای سیاسی و جامعهشناختی همیشگی در آثار او، باز هم شاهد یک اثر هنری باشیم نه یک بیانیهی سیاسی.
[clear]
تعلیق و پایان باز
ویژگی بارز کارهای اصغر فرهادی تعلیق و پایان بازی ست که برای فیلمهایش درنظر می گیرد. که در فروشنده تقریبا شاهد هیچ کدام نبودیم. گرههایی که در روایت داستانی فیلم پیش میآمد، سریع و بدون کوششی آنچنانی باز می شد و مخاطب با داستان صریحی روبرو بود که جایی برای ابهامش باقی نمیگذاشت.
از شروع یک سوم پایانی فیلم، یعنی از وقتی که عماد و مرد متجاوز مقابل یکدیگر قرار گرفتند، ریتم کار افت می کند. انگار دیگر کارگردان نمیداند با بقیهی فیلمش میخواهد چه کار کند. همان طور که عماد دقیقاً مطمئن نیست می خواهد چه کار کند و در موقعیتهای مختلفی مجبور به تغییر نظرش میشود. کشش داستانی نیز آنقدرها نیست تا مخاطب غیرحرفهای را میخکوب نگه دارد. شاید اگر این مسأله در کنار کیفیت قابها و گاهی شاتهای اضافی موجود در فیلم قرار گیرد، باعث شود که مخاطب حرفهای سینمای فرهادی، این فیلم را پایین تر از فیلم جدایی نادر از سیمین ببیند و از فرهادی راضی نباشد. هرچند این افت ریتم، کاملا تعمدی و حاصل تعامل فرم و محتوا و در خدمت نشان دادن درماندگی و شک عماد باشد.
[clear]
زن فروشنده
در انتها به شخصیت اصلی داستان میرسیم. زنی که بدون هیچ تفاوتی برای رفع نیاز مالیاش به رابطه با «توده» (ناصر) و «روشنفکر» (بابک) تن میدهد. زنی که هرگز دیده نمیشود. زنی غائب که علت همهی درگیریهاست. زنی که از خانهاش آواره شده است. که وسائل خود و بچهاش را جا گذاشته است و از پیدا کردن خانهای جدید ناتوان است. گم گشتهای که بی آنکه خود بخواهد جرقهی اصلی همهی مشکلات است اما خودش با مشکلات بزرگتری دست و پنجه نرم میکند. شاید شباهتهای او با نقشی که صنم در نمایش فروشنده دارد بتواند کلیدهایی به ما بدهد. حتی بارانی قرمز مشابه. (همان ارجاعات و بازیهای همیشگی فرهادی که در بالا از آن سخن گفتیم) و مهم تر از آن نقاشی فرزند «آهو» (کارگر جنسی) که فرزند «صنم» تکمیلاش میکند. صنمی که تاکیدش بر عریان بودنش با چندین و چند لباس اجباری، بر سر تمرین تئاتر، همسر سابقش را به خنده میاندازد. آهو با وجود نبودنش شخصیت اصلی داستان است و از همین رو است که در ابتدا نام فیلم «برسد به دست آهو» بوده است. اما هنوز این سؤال باقی است: در لایههای نمادین و جامعهشناختی اثر، «آهو» کیست؟… این سؤالی است که در ذهن مخاطب ساعتها پس از پایان فیلم ادامه خواهد داشت…
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
درباره نویسنده:
فاطمه اختصاری؛ شاعر، داستان نویس، ترانه سرا و منتقد ادبی است. او از شاعران مطرح دههی هشتاد است. تنها کتابی که از او تا به حال مجوز گرفته است «یک بحث فمینیستی قبل از پختن سیب زمینیها» بوده که توسط وزارت ارشاد جمع آوری شده است.
او همچنین سابقهی همکاری با خوانندگانی نظیر شاهین نجفی، یاسین صفاتیان، نوید زردی و… را هم به عنوان شاعر و ترانه سرا دارد.
یکی از بهترین نقدهایی بود که تا حالا در رابطه با فیلم فروشنده خونده بودم. ممنون از فاطمه اختصاری عزیز…
دلهره آور زیبا بود هراسناک چسبید… درود به روح موسیقایی فاطمه اختصاری بی نظیر