خاورمیانه در مسیر آنارشی ژئوپلتیک و فرقه گرایی دینی
اینکه برای تصرف شهر موصل در کمتر از ۴۸ ساعت بیش از ۷۰۰ خودروی زرهی و کاروانی از نفرات و تدارکات از خاک سوریه صدها کیلومتر راه را بدون هیچگونه مزاحمتی و در زیر چشم ماهوارههای جاسوسی فعال آمریکا و ناتو در منطقه به سلامت می پیمایند، تصویر بدون شرح خاورمیانه در هم فروپاشیده و شراکت محور محافظه کار عربی- ترکی و بیاعتنایی هژمونی غربی برای بازی در زمین فاجعه و معادلات با حاصل جمع صفر است.
***
در شرایطی که بنا به دادههای نهادهای اطلاعاتی غرب بزرگترین حامیان داعش و “جبهه النصره” شاخه القاعده سوریه در دولتهای حاکم آنکارا، ریاض و دوحه قرار دارند، اینکه چرا نه تنها هیچ تنبیهی علیه این کشورها اعمال نمیشود که حتی در مجموعه بحرانهای منطقهای از جمله “سوریه و یمن” واشینگتن و ائتلاف غربی به صراحت از ائتلاف فرقهای عربیـترکی نیز حمایت اطلاعاتی- تسلیحاتی میکنند، گویای واقعیات آشکاری است که پاسخ هر معمایی در این خصوص را در بطن خود دارد.
***
این واقعیت نشان میدهد که از یک طرف ائتلاف محافظهکار منطقهای بیش از آنچه دغدغه مبارزه با تروریسم بنیادگرا در قالب گروههایی چون داعش و النصره را داشته باشد، بیشتر در چارچوب منازعه شیعه-سنی در صدد بهرهبرداری از این گروهها برای تضعیف رقیب در عرصه مناسبات منطقهای و تهدید مطالبات دمکراتیک در حوزههای ملی را دنبال میکند.
شهرگان: تحولات سالهای اخیر در منطقه خاورمیانه که باید از آن به عنوان یک بحران چندوجهی و سقوط به موقعیت فروپاشی نام برد، به لحاظ ورود آنارشی در نظم سیاسی – اجتماعی ساختار ملی و تنازع ژئوپلتیک منطقهای-بینالمللی بین بازیگران رقیب، به سمتی میرود که کنترل و مدیریت بحران از دست همه خارج شود. ورود یک بازیگر جدید به عنوان دولت اسلامی “داعش” در کنار دیگر جریانات تروریسم بنیادگرای اسلامی چون “القاعده” به معادلات منطقهای در شرایطی که فرقهگرایی بر خاورمیانه حاکم شده است و قدرتهای هژمونیک جهانی واجد منافع نامشروع و نیز فاقد یک استراتژی سازنده در خصوص ثبات هستند، وخامت اوضاع و تشدید روند فروپاشی را سرعت بخشیدهاست. تحلیل این شرایط بغرنج بدون پرداختن بهسوابق تاریخی موضوع بهخصوص سیاست “خاورمیانه جدید” ایالات متحده آمریکا و تقابل قدرتهای منطقهای برای ایجاد هژمونی، نافی درک درست و شناخت لازم در وضعیت “منطق سیاسی” و رئال پلتیک خواهد بود. تشدید جنگ قدرت در مناسبات منطقهای بین تهران-ریاض و سیاستهای سلبی حکومتگران جدید در کشورهای منطقه بهخصوص حوزههایی که دچار فروپاشی قدرت سیاسی و نظام پیشینی شدهاند، بر وخامت این اوضاع افزوده است. بر اساس رابطه علت و معلولی تحولات و رخدادها در موقعیت تاریخی و کسب منافع از سوی قدرتهای ملی، منطقهای و بینالمللی در چارچوب ارتباط دیالکتیکی موضوع، هرگونه نگرش و تحلیل تکنیکی ناکارآمد و تجریدی بوده و گامگذاشتن در مسیر گمراهکننده تلقی میشود. اینکه امروز بهزعم همه سیاستمداران و تحلیلگران بزرگترین خطر برای خاورمیانه بروز و ظهور بنیادگرایی اسلامی در قالب داعش یا القاعده است، بدون تردید تابعی از همین وضعیت درهمگسیخته است که در حوزه میدانی تصویر خاکستری خود را نمایان می کند.
ظهور این وضعیت آنارشیک و زایش دوباره مولود دوم بنیادگرایی اسلامی (داعش) در منطقه خاورمیانه جدا از دخالت نیروهای منطقهای و قدرتهای فرامنطقهای به یک عامل تاثیرگذار داخلی هم ربط مستقیم پیدا میکند که زمینه ساز و بستر رشد این پدیده شوم را موجب گردید. بعد از سقوط رژیم دیکتاتوری صدام حسین در عراق بهدلیل حمله ائتلاف بهرهبری آمریکا در سال ۲۰۰۳ میلادی و به دست گرفتن قدرت توسط شیعیان در این کشور یک پاکسازی قومی در سطوح اجتماعی، سیاسی و نظامی انجام گرفت که بخش عمدهای از سنیها را در موضع اپوزیسیون قرار داد. با قدرتگیری “نوری مالکی” نخست وزیر سابق عراق که به شدت سیاستهای حذفی و فرقهگرایانه را دنبال میکرد، این طیف از اقلیت سنی بیش از پیش از چرخه رقابت سیاسی به سمت منازعه نظامی راندهشد. متاسفانه سیاست منطقهای ایران در طی این سالها با حمایت بدون قیدوشرط از مالکی و سیاستهای فرقهگرایانه وی نیز بهانه لازم را بهدست محور محافظه کار سنی قرار داد تا این گمان را در اذهان اعراب سنی ایجاد کند که تهران در صدد تسلط بر منطقه است. تقابل شیعیان حاکم بر بغداد با ناراضیان سنی به مرور زمان از حالت رقابت سیاسی بهسطح منازعه خشونتبار نظامی کشیدهشد و همین موضوع بستر مساعدی را فراهم آورد تا راه برای ورود بازیگر تازه در قالب داعش که اینبار از درون جنگ داخلی سوریه خود را به شیوه جدیدی بازسازی کرده و به سوی مسقطالراس بینالنهرینی خود روان شده بود، باز کند. شطرنج سیاسی فاجعه در خاورمیانه بهصورت اساسی در بستری از تجمیع رخدادها و برنامههای مخرب و خطرناک نقشبسته است که هر کدام از اضلاع بازی به سهم خود نقش پررنگی در رقمخوردن آن داشتهاند. در این بین یک ارتباط بسیار مخرب به وقوع پیوست که بنیادگرایی دینی را در زیر ناسیونالیسم سنی- عربی نمایندگی میکند. این اتصال سیاسی تروریسم بنیادگرا با ناسیونالیسم عربی در حالت هژمونی جنگی و منازعات فرقهای راه را برای بیثباتسازی منطقه و فروپاشی واحدهای ملی متکثر به لحاظ قومی-مذهبی فراهمآورده است و موجب توانمندی نیروهایی چون دولت اسلامی است. حلقه وصل چینش این پازل درهمریخته بدونشک در سرزمین خونبار سوریه انجامگرفته است که به دلایل متعدد موقعیت مناسب را برای حرکت در مسیر گسستهای قومی، مذهبی، سیاسی و نظامی فراهم کردهاست. هماکنون موضوع اصلی جدا از اینکه سهم تمامی نیروها در بروز فاجعه به چه اندازه است بیشتر به ایفای نقش جدیدی ارتباط پیدا میکند که تشدیدکنندهی درهم ریختگی منطقه و گسترش جنگهای فرقهای در واحدهای ملی است.
طرح “برژینسکی” و دیگر استراتژیستهای آمریکایی در اتاقهای فکر این کشور برای تغییر در جغرافیای سیاسی خاورمیانه برای تامین منافع آمریکا و غرب سرمایه داری با دستکاری در مرزهای موسوم به “سایکس- پیکو” که بعد از جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی رقم خورده بود، زمینه ساز مناقشات پایان ناپذیری در منطقه گردید که هر لحظه تنور منازعات را داغتر میکند. اهداف نئواستعماری که در طرح خاورمیانه جدید نهفته بود تنها از طریق تخریب نظم کهنه و جایگزینی آن با یک نظم نوین امکانپذیر بود و بههمین دلیل به بهانههای مختلف از جمله بهرهگیری ازمورد حملات تروریستی یازدهم سپتامبر که توسط القاعده انجام گرفت و منجر به حملات سریالی به افغانستان و عراق گردید، در چارچوب جنگهای فرامنطقهای دنبال شد. به دلیل عدم همراهی اکثریت کشورهای جهان و به خصوص قدرتهای مهمی چون روسیه، چین، فرانسه و آلمان در طی سال ۲۰۰۳ میلادی با این چیدمان “آنگلوساکسونی” که قطعهای از پازل فروپاشی خاورمیانه قدیم بود، با مخالفت محور جهانی ضدجنگ در آن وضعیت ناکام ماند. همچنین با عدم استقبال افکارعمومی مردم خاورمیانه از این لشکرکشیهای جنونانه و ظهور یک نارضایتی گسترده در بین لایههای سیاسی- اجتماعی این جوامع به جهت آتشافروزی و فلاکتسازی ائتلاف به رهبری واشینگتن نسبت به جوامع هدف، این سیاست در گام نخستین خود به مشکل خورده و برای چند سالی به محاق رفت. درهمپیچیدگی وضعیت خاورمیانه در فضای جنگی جدید باتوجه بهفضای دوقطبی جهانی و ازجمله شکاف عمیق در جامعه سیاسی- اجتماعی آمریکا که جناح محافظهکار را به شدت در تقابل با جناح لیبرال قرار داد و دولت “جورج دبلیو بوش” نیز در باتلاق افغانستان و عراق با یک شکست استراتژیک در حوزه میدانی مواجه شد، بسیاری از معادلات پیشبینیشده و “اهداف تعیینی” دچار تناقضات محتوایی گردید.
بعد از یک وقفه چندساله با آغاز خیزشهای موسوم به “بهار عربی” با خودسوزی “محمد بوعزیزی” جوان سبزیفروش تونسی که ارکان حکومت های موروثی را برای رسیدن به نظام دمکراتیک در حوزه کشورهای عربی به هم ریخت، مدیریت معکوس بحران از سوی جناح محافظهکار منطقهای و هژمونی آمریکایی ضمن خنثیسازی این تلاشها مرحله دوم طرح معوقه خاورمیانه جدید را اجرایی کرد. نسیمی که از تونس آغاز شده و مرزهای مصر، یمن و بحرین را در نوردیده بود در یک تغییر مسیر تعمدی و برنامهریزی شده و با سیاست نابخردانه دولتهای لیبی و سوریه، که در کمترین زمان ممکن بدون طی کردن روند مسالمتآمیز گذار دمکراتیزاسیون به سمت مناقشات نظامی و جنگ داخلی سوق یافت، موقعیت جدیدی را در اختیار سوداگران فاجعه قرار داد تا باردیگر رویای قدیمی را دنبال کنند. در این مرحله نظام مسلط محافظهکار عربی- ترکی و هژمونی قدرتهای غربی با سرمایهگذاری بر روی اسلامگرایی از نوع “اخوان المسلمین” و الگوسازی از حاکمیت حزب عدالت و توسعه ترکیه ضمن تلاش برای بهحاشیهراندن دمکراسی خواهان و کنشگران عدالت اجتماعی که تا قبل از این موتور محرکه خیزشهای عربی بودند، جوامع منطقه را در مهلکه “دوقطبی” سکولاریسم- اسلامگرایی گرفتار کردند. این سیاست واپسگرایانه موجب گردید تا رویای دمکراتیک ملی در نظامهای دیکتاتوری و وابسته محقق نشده و از طرف دیگر حاکمان موروثی سکولار که تجربه نوین خاورمیانه نشانداده بود به پایان خط نزدیک شده و دیگر امکان حفط منافع طبقاتی الیگارشی حاکم و اهداف متحدین خارجی خود را ندارند، جای خود را به یک نیروی تازه نفس اخوانی به عنوان متحد جدید هژمونی جهانی بدهند. همین پارادوکس ذاتی و تشدید نارضایتی در بین طبقات اجتماعی و نهادهای مدنی مدرن با الگوی اخوانی که در تونس و مصر بعد از یکسال بستر سقوط حاکمان اسلامگرا را فراهم کرد، به دلیل دخالت و تاثیرگذاری نظامیان و نیروهای بازمانده از نظام قدیم در ساخت ملی و تفوق سیاست تغییرات ژئوپلتیک بر روند دمکراتیزاسیون در ابعاد منطقهای و بینالمللی در یک مدیریت معکوس بار دیگر دوران گذار بومی را به مسیر مناقشات پایان ناپذیر و رقابت های غیرمسالمت آمیز سوق داد. بهاری که به زودی به خزان تبدیل شد و دمکراتیزاسیون اصلاحی در ابتدا به واپسگرایی سیاسی- اجتماعی نزول یافت و در ادامه با تشدید منازعات در محیط پیرامونی، یک “پیوند ارگانیک” با تغییرات ژئوپلتیک فاجعهآمیز در جغرافیای سیاسی لیبی و سوریه در چارچوب جنگ داخلی و فرقه یی پیدا کرد. از این مرحله به بعد خاورمیانه به وضعیت آنارشیک و شکنندهای وارد شد که دیگر تنها کودتا، بی ثباتی، جنگ و فرقهگرایی تعیینکننده روند تحولات نوین بود. در این وضعیت با توجه به تشدید نارضایتی مردم مصر و تونس نسبت به حاکمان جدید اخوانی و امکان پیروزی اساسی دمکراسیخواهان در روند گذار مسالمتآمیز، با ورود نظامیان و بازماندگان نسل حاکمان قبلی یک موقعیت کودتایی و نظم نظامی در کنار اراده مردمی برای عقب راندن اسلامگرایی اخوانی شروع شد که این بار محافظهکاران عرب زیر رهبری عربستان را بازیگر اصلی شطرنج سیاسی منطقهای کرد. این امکان و انعطاف سیاسی در بین محافطه کاران منطقهای و قدرتهای سرمایهداری بینالمللی در بزنگاه تاریخی گذار خاورمیانه، از یک تهدید و تغییر دمکراتیک در نظام سیاسی- اجتماعی جوامع عربی یک “فرصت” ساخت تا آنان با منحرفکردن روند تحولات و جایگزینی موقعیت “بحران” منطقه را وارد چرخهی معیوبی کنند که هم الیگارشی فاسد پیشینی را در مسیر جدید بازسازی کنند و هم صحنه بازی را برای یک نبرد بزرگتر منطقهای حول تنازع شیعه- سنی و جنگهای فرقهای آماده کنند.
به لحاظ محتوایی بروز آنارشی و بیثباتی در ساخت ژئوپلتیک منطقهای در بستر پیادهسازی دکترین خاورمیانه جدید توسط بازیگران خارجی و گسترش شکافهای طبقاتی، گسستهای اجتماعی، فقر فرهنگی، منازعه قدرت محور “سنی-شیعه” و مهمتر از همه انباشت نارضایتی از وضع موجود رقم خورده است. این موقعیت تصویر یک فروپاشی در وضعیت عینی و ذهنی بوده است که دوقطبیهای خویش را در قالب تعارضات مذهبی، قومی، چگونگی گذار، مطالبات سیاسی- اجتماعی تودههای محذوف جامعه و نبرد پروژههای تعیین شده در تقابل با پروسههای طبیعی در روند دمکراتیزاسیون به عیان نشان داد. در این مرحله تعمدانه راه برای بازیگر سوم شطرنج وحشت آماده شده و تمام بسترهای لازم در واحد ملی و منطقهای با کمک اعراب، ایران، ترکیه، اسرائیل و غرب سرمایهداری جهت ورود هیولای داعش به سطح اول تحولات خاورمیانه مهیا گشت. داعش یکشبه از آسمان بهزمین نیامد بلکه این تحفه محصول یک فصل بازی زیگزاگی و سیاست کسب منافع بههر بهایی از طرف جناحهای عقبافتاده فرهنگ ملی، بازیگران منطقهای و نئولیبرالیسم جهانی بود که قصد داشت ماموریت بیثباتسازی منطقه و تغییر در مرزهای قراردادی سایکس- پیکو را دنبال کند. داعش در خوشبینانهترین حالت هماکنون به هیولای ساخته “فرانکشتاین” شبیه است که در یک نوسازی تاریخی باردیگر مدالیته ساخت القاعده را تداعی میکند و پیکان حمله آن همزمان که زیست سیاسی-اجتماعی مردم خاورمیانه را هدف قرارداده است، میرود تا آفریننده غربی و نظام جهانی را نیز مورد تهدید قرار دهد. تجربه چنددهه اخیر و بهخصوص پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم به روشنی نشان میدهد که جدا از مقطع هژمونی بلامنازع آمریکا در نظام جهانی این موجودیت آلترناتیوی به دلیل فقدان یک استراتژی منسجم و مبتنی بر روند تحولات مثبت دیالکتیکی قادر به مدیریت و کنترل فاجعهآفرینیهای خود و بحرانهای پیشآمده نبوده است. هژمونی سرمایهداری در طی تحولات جاری در محیط بینالمللی و به خصوص بحرانهای سریالی در خاورمیانه اثبات میکند که هرم قدرت جهانی سازمانبخشی و مدیریت شرایط را از دست داده و هماکنون تنها بهعنوان یک موقعیت تخریبگر ایفای نقش میکند. آن چیزی که امروز به عنوان دکترین آمریکا در خاورمیانه گفته میشود به صورت اساسی فاقد ویژگیهای استراتژیک بوده و حتی در اتخاذ تاکتیک نیز تابعی از سیاست روزمرگی و حرکات الاکلنگی برای حفظ منافع و ایجاد تصنعی توازن در مناسبات منطقهای است. به دلیل همان موقعیت آنارشیک حاکم بر منطقه خاورمیانه و تهدیدات فزاینده تروریسم بنیادگرای اسلامی در قالب داعش و القاعده علیه منافع همگانی و ثبات جهانی، حتی همین موازنهسازی نیز در محیط غیرسازنده و مخربی انجام میگیرد که همگان را تهدید کرده و همچون رها کردن یک فیل در مغازه چینی فروشی است.
تحلیل و کارشناسی پیشرویهای بزرگ دولت اسلامی در خاورمیانه به خصوص در خاک عراق و سوریه به لحاظ سیاسی و نظامی از یک نمودار سینوسی تبعیت میکند که نشان میدهد در پشت ویترین داعش یک انبار از ابزار و امکانات لجستیک وجود دارد که کارگزارانی در بالاترین سطوح حکومتی کشورهای منطقه آن را نمایندگی میکنند. این پشتوانه عظیم که از همان ابتدای ورود بنیادگرایی اسلامی به معادلات ژئوپلتیک در زمان جنگهای جهادی و داخلی افغانستان در ابتدای دهه هشتاد میلادی از مشارکت ارتجاع منطقهای و امپریالیسم بینالمللی تغذیه میکرد تا بهامروز که ائتلاف رنگارنگ بهاصطلاح ضدتروریستی در عرصه منطقهای و جهانی شکل گرفته است، همچنان واقعیت و موقعیت ذاتی خود را حفظ کرده است. اینکه برای تصرف شهر موصل در کمتر از ۴۸ ساعت بیش از ۷۰۰ خودروی زرهی و کاروانی از نفرات و تدارکات از خاک سوریه صدها کیلومتر راه را بدون هیچگونه مزاحمتی و در زیر چشم ماهوارههای جاسوسی فعال آمریکا و ناتو در منطقه به سلامت می پیمایند، تصویر بدونشرح خاورمیانه در هم فروپاشیده و شراکت محور محافظه کار عربی- ترکی و بیاعتنایی هژمونی غربی برای بازی در زمین فاجعه و معادلات با حاصل جمع صفر است. تجربه بعدی تصرف شهر رمادی در استان الانبار نیز که دقیقا مشابه الگوی موصل توسط داعش بهعمل در آمد و بنا بهگفته مقامات نظامی- اطلاعاتی از چند روز قبل از آن هدف، تجمع نیروها، تدارکات و حرکت کاروان تسلیحات و نفرات داعش به سوی این شهر برای نهادهای امنیتی آمریکایی کاملا مشخص بود، هیچ عکسالعمل مناسبی توسط نیروی هوایی ائتلاف را موجب نشد. از طرف دیگر در شرایطی که بنا به دادههای نهادهای اطلاعاتی غرب بزرگترین حامیان داعش و “جبهه النصره” شاخه القاعده سوریه در دولتهای حاکم آنکارا، ریاض و دوحه قرار دارند، اینکه چرا نه تنها هیچ تنبیهی علیه این کشورها اعمال نمیشود که حتی در مجموعه بحرانهای منطقهای از جمله “سوریه و یمن” واشینگتن و ائتلاف غربی به صراحت از ائتلاف فرقهای عربیـترکی نیز حمایت اطلاعاتی- تسلیحاتی میکنند، گویای واقعیات آشکاری است که پاسخ هر معمایی در این خصوص را در بطن خود دارد. این واقعیت نشان میدهد که از یک طرف ائتلاف محافظهکار منطقهای بیش از آنچه دغدغه مبارزه با تروریسم بنیادگرا در قالب گروههایی چون داعش و النصره را داشته باشد، بیشتر در چارچوب منازعه شیعه-سنی در صدد بهرهبرداری از این گروهها برای تضعیف رقیب در عرصه مناسبات منطقهای و تهدید مطالبات دمکراتیک در حوزههای ملی را دنبال میکند. از طرف دیگر ائتلاف ضدتروریستی بهرهبری آمریکا نیز بیش از آنچه معطوف بهمبارزه با این پدیده شوم و حذف آن از معادلات منطقهای باشد، هماکنون تنها در صدد کنترل و مدیریت این روند تروریستی در قالب مسدودسازی آن در دایره گسست و شکافهای قومیـ مذهبی واحدهای ملی و منطقه ژئوپلتیک خاورمیانه، جهت حذف تهدید و دورسازی سلولهای تروریستی از جوامع غربی، موازنه سازی ژئوپلتیک در خاورمیانه و کسب رضایت متحدین منطقهای خود بوده است. خاورمیانه در چنین تصویر و سناریوی تحمیلی به ساحل امن نخواهد رسید و تا زمانی که هژمونی جهانی در مشارکت با ارتجاع منطقهای منافع نامشروع، تغییرات ژئوپلتیک و سیاست زیگزاکی در مبارزه با تروریسم را دنبال میکند، تصویر فاجعه پررنگتر میماند.
۱۵/۳/۹۴
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
اردشیر زارعی قنواتی نویسنده و روزنامهنگار؛ روشنفکر و فعال سیاسی، تحلیلگر سرشناس ایرانی در حوزهی مسایل سیاسی و بینالملل است. از او مقالات فراوانی در نشریات ایران از جمله شرق و اعتماد و سایتهای معتبر خارج از کشور منتشر شدهاست.