داستان زندگی رستم و قصه گویان ونکوور
روزهای پایانی هفته گذشته (دوم تا چهارم ماه می) انجمن قصه گویان ونکوور داستان زندگی رستم این پهلوان نامدار شاهنامه را توسط بیست و پنج قصه گو به اجرا درآوردند. این برنامه که مقدمات آن یکسال پیش تهیه دیده شده بود، در غروب روز جمعه دوم ماه می با داستان تولد زال آغاز شد و در بعد از ظهر روز یکشنبه چهارم ماه می با داستان رستم و اسفندیار به پایان آمد.
برای من که شیفته شاهنامه فردوسی، این حماسه درخشان ایرانیان و فارسی زبانان بوده و سالها عمر بر سر پژوهش و بررسی آن گذاشتهام، شرکت در این برنامه به حقیقت غنیمتی ارزشمند بود. شنیدن این داستان ها به زبان انگلیسی و توسط گویندگانی غیر ایرانی و تماشای لذتی که این قصهگویان از درک ژرف شاهنامه و ماجراهای مختلف رستم داشتند، به راستی وصف ناشدنی و نگفتنی است.
انجمن قصه گویان ونکوور شاخه ای از انجمن قصه گویان کانادا هستند که ده ها سال است به کار مطالعه و تعریف داستان های گوناگون ملل مشغولند. اعضای این انجمن یا مردان و زنان جوانی هستند با علاقه و مشغولیت تدریس، کتابداری، موسیقی و تاتر و… یا بازنشسته هایی علاقمندند که حال فرصت یافته اند به کاری بپردازند که همیشه میل داشته اند. در میان اعضای این انجمن نیز مانند بقیه جمعیت های کانادا، همه فرهنگ ها، ملیت ها و نژادهای ساکن کانادا، نمایندگان بسیار دارند. سال ها تجربه و مطالعه کارگاهی همه آن ها را به هنرمندانی گزیده و گویندگانی زبده بدل ساخته است.
چهارده سال پیش، سال ۲۰۰۱، گروهی از اعضای شاخه ونکوور تصمیم گرفتند در یکی از تعطیلات آخر هفته ماه می، جشنواره ای سه روزه ترتیب دهند و در آن قصه های حماسی ملل مختلف دنیا را برای یکدیگر و باشندگان غیرعضو بگویند. اولین سال را با تعریف حماسه ایلیاد هومر آغاز کردند. در چهارده سال گذشته این گروه که دامنه شرکت کنندگانش به شهرهای دیگر استان بریتیش کلمبیا و حتی به شهرهایی در ایالات غربی امریکا کشیده شده است، حماسه هایی برگزیده از هند، چین، یونان، ایرلند، ایران و کشورهای مختلف افریقایی گفته اند. این دومین بار است که گروه داستان گویان آخر هفته حماسه، قصه هایی ایرانی می گویند. بار پیش در سال ۲۰۰۹ نیز داستان هایی از هفت پیکر نظامی و همچنین داستان فریدون و ضحاک و بیژن و منیژه از شاهنامه را به اجرا آوردند.
کیرا وندوسن، مدیر برنامه ریزی جشنواره حماسه امسال، از همان سال ۲۰۰۹ چنان شیفته ادبیات فارسی و شاهنامه شد که تصمیم گرفت برای آشنایی بیشتر با این اثر سترگ، فارسی بیاموز و با همیاری خانم هایده هاشمی به این مهم همت گمارد. اشتیاق به شاهنامه پژوهی سبب آشنایی من با خانم وندوسن شد. افزایش شناخت خانم وندوسن از ادب و فرهنگ ایرانی سبب دیدار ایشان از ایران شد و این دیدار بازهم به ژرفای حیرت کیرا وندوسن از غنای فرهنگ و آداب ایرانی افزود.
درک و علاقه کیرا وندوسن که خود پژوهنده داستان های حماسی اقوامی در شرق و شمال روسیه وعامل و مولف پژوهشی تطبیقی با قهرمان های حماسی بومیان اسکیمو شمال کانادا و آلاسکا بوده و کتاب هایش در دانشگاه هایی در روسیه و کانادا تدریس می شوند، سبب شد که جشنواره حماسه ۲۰۱۴ را به زندگی رستم دستان، این قهرمان نامدار و محبوب شاهنامه اختصاص دهد. و من که از سخن گفتن در باره شاهنامه و رستم کام شیرین می کنم، چگونه می توانستم در برنامه ریزی این برنامه به یاری نشتابم. به ویژه که دورنمای شناساندن فرهنگ والای ایرانی را در این زمانه پرآشوب در دید خیال نظاره می کردم و سخت لذت می بردم.
مقدمات کار از ماه می ۲۰۱۳ چیده شد. کتاب شاهنامه فردوسی، ترجمه به انگلیسی توسط دیک دیویس، برای خواندن برگزیده و به علاقمندان قصه گویی در این جشنواره پیشنهاد شد. سالن هایی در کامیونیتی سنتر وست ونکوور اجاره و هماهنگی های لازم برای هرچه بهتر برگزاری جشنواره به سرانجام رسید. در مدت یکسال بارها با همه داوطلبان قصه گویی دور هم نشستیم و تمام داستان زندگی رستم، اهمیت اسطوره شناسی آن، نقش آن در رشد و ساخت روانی ایرانیان و اثرات آن را بر هنر نقاشی و مینیاتور ایران بر رسیدیم. اسامی خاص بارها و بارها تکرار شد تا در هنگام قصه گویی تلفظ های نا آشنا شنونده را حیران نسازد.
همه قصه گویان مبهوت زیبایی داستان و برجستگی کار حکیم طوس بودند. انگشت به دهان رشادت ها، فداکاری ها و جوانمردی های مردمی شاد و نوشخوار و با نشاط برای داشتن زندگی شایسته و سرزمینی آباد و آزاد.
با نزدیک شدن ماه می ترتیب بقیه کارها داده شد. مهدیار بیاضی، هنرمند برجسته و شیفته معرفی آثار ماندگار ایرانیان نیز به یاری شتافت و داوطلبانه کار تهیه پوستر آگهی و همچنین پوستر های نمایشی داستان ها را برشانه کشید.
روزنامه نورث شور نیوز، که از بیست و اندی سال پیش که من ساکن این شهرم جز با عناد در باره ایرانیان سخنی نگفته، با تماس خانم وندوسن و شرح اهمیت جشنواره حماسه و اهمیت زندگی رستم، خبرنگار و عکاس خود را فرستاد و مقاله ای در مورد اجرای قصه گویی حماسه های فارسی زبانان در شماره ۱۶ می خود منتشر کرد. سایت سورس و همچنین سایت ایشین هریتیج نیز در باره این برنامه مقاله نوشتند و عکس منتشر ساختند. روزنامه های شهروند بی سی، پیوند بی سی، و فرهنگ نیز آگهی برنامه را در سایت های خود منتشر و درشماره های خود به چاپ رساندند.
و سرانجام روز جمعه دوم ماه می فرا رسید. و قصه زندگی رستم، قهرمانی ها، عشق و نبردها، و مبارزات او را برای برقرار و سرافراز نگاه داشتن ایران در سه روز گفته شد و با مرگ این پهلوان بی همال شاهنامه جشنواره حماسه به انتها رسید.
اگرچه کار قصه گویان شاهکاری بود شایسته حماسه حکیم توس اما اقبال ایرانیان از این برنامه فرهنگی-هنری چنان اندک و نا امید کننده بود که بار دیگر بی توجهی و عدم اشتیاق کثیر ایرانیان را به آثار فرهنگی سرزمین خود به نمایش گذاشت. ارباب رسانه هیچ عنایتی به برنامه نکردند و با وجود اینکه به اطلاع آن ها رسیده و دعوت شده بودند هیچ اعتنایی به این برنامه فرهنگی نشان نداده و از کنار آن گذشتند. تلوزیون های فارسی زبان که تصور می رفت در پی خبر و رپرتاژهایی باشند که به گونه ای چهره زیبای جامعه ایرانی و غنای فرهنگی آن سرزمین را به نمایش بگذارد، لابد به سبب نبود امکان فروش تبلیغ برای چنین برنامه ها (که از بی اعتنایی ایرانیان به فرهنگ سرزمین خود ناشی می شود) حتی به اشاره ای هم از این جشنواره یاد نکردند. و چه دریغ و چه افسوس.
اگر ایرانیان پیشینه ادبی چنین استوار نداشتند، اگر نامورانی چون فردوسی و حافظ و سعدی در سرزمین ما نبالیده و آثاری چنین شگرف به یادبود نگذاشته بودند، ما، ایرانیان، در این دنیای آشفته چه چیز برای نمایش اعتبار فرهنگی خود داشتیم؟ چگونه می توانستیم به جهان نشان دهیم مردمانی فرهیخته و درخور احترامیم؟ چطور می توانستیم ارزش سهم تبار خود را در پیشرفت انسان و شکوفایی تمدن جهان ادعا کنیم؟
هم میهنان بسیار اندکی در این جشنواره شرکت کردند که سپاسگزارشان هستیم. دانشجویان و دانش آموزان و دیگر متخصصین و تحصیل کرده هایی که همیشه به بهانه نا آشنا بودن کامل با زبان فارسی از شرکت در گفتگو های فرهنگی ادبی فارسی سرمی تابند، کجا بودند؟ چه شد که گمان بردند داستان های زندگی رستم و حماسه حکیم توس حرف تازه ای برای آنان ندارد؟ بزرگترهای یقه دران اصالت ایران باستان را چه پیش آمده بود که حوصله نشستن و گوش دادن به داستان های مبارزات و دلاوری های پهلوانان باستانی را نداشتند؟ رادیو و تلوزیون های فارسی زبان چگونه این موقعیت بی نظیر و کم هزینه ی معرفی سرزمین و فرهنگ خود را ندیدند و از آن بهره نبردند؟ روزنامه ها در چه خوابی فرو رفته بودند که حتی یک بار با انتشار خبر و عکسی این قصه گویان را به سپاس ننشستند؟
و دریغ بر جا ماند و افسوس. کاش ایرانیان بیشتری با شرکت فعال خود این برنامه را به نمایشی بر برجستگی هنر و ادب و فرهنگ ایرانی بدل می ساختند. کاش با حضور خود، همبستگی فرهنگی و احترام خود را به یادگارهای باقیمانده پدران خویش بلند آگهی می کردند. کاش رسانه های گوناگون ایرانی با شرکت فعال به جامعه کانادایی میزبان نشان می دادند که توانایی پوشش دادن به جشنواره ای ایرانی- فرهنگی را دارند و کاش دلسوختگان نمایش فرهنگ ایرانی که در پی مجوز های مالی برای برگزاری جشنواره ایرانی سالانه در ونکوور هستند این برنامه را چون دانه ای به خاک افتاده آب و غذا می داند تا برآید و نهال برومندی شود شایسته و معتبر.
دریغ و درد که این نشد. و صد افسوس و صد هزار افسوس.
داستان های زندگی رستم به زبان انگلیسی با زیبایی و مهارت گفته شد و تنها کسانی از آن نصیب بردند که همواره در پی یافتن تازه ها جهان را می کاوند.