«دوران تجدد، مردم را از اهل هنر و روشنفکران جدا کرد»
گروه گزارش شهرگان – گلرخ رضائیان:
روز پنجشنبه ۱۸ ماه ژوئن، حسین علیزاده آهنگساز، پژوهشگر، نوازنده تار و سه تار مهمان ونکوور بود. در طول این سفر که به دعوت مرکز هنری نوا و به همّت سرای ایران میسر شده بود، حسین علیزاده قبل از کنسرت یک جلسه سخنرانی در دانشگاه سیمون فریزر (کانادا) برگزار کرد که با استقبال پر شور دانشجویان و ایرانیان هنر دوست روبرو شد. در ابتدا البرز رحمانی، هنرمند و مدرس ساز تار و سه تار به معرفی حسین علیزاده پرداخت و پس از آن دکتر مشکینی به سبک و سیاق خود علیزاده را معرفی کرد. آنچه در پی میخوانید سخنان حسین علیزاده است که از روی نوار تنظیم و ویرایش شده است:
ما اصلاً قرار نیست که از یک زاویه تکراری مبنی بر اینکه: «از همهچیز محروم هستیم، در فشاریم، یا حرفهایمان ناگفته ماندهاست، فضا برای تنفس نداریم» به سخنرانی بپردازیم. ما همیشه به یک نیروی جامعی نیاز داریم. مسافرت به جاهای مختلف تجربهٔ بسیار خوبیاست وقتیکه میبینم ما نیروی کمی نیستیم. نیروی خیلی خوب و آگاه در همهٔ دنیا و تمام شهرهای ایران داریم و من بههیچ وجه خارج از ایران احساس غربت و تنهایی نمیکنم. ما اهل هنر یا اهل تفکر همیشه معتقدیم که ما را درک نمیکنند و ما تافته جدا بافتهای هستیم و درک کردن ما سخت است. نمیدانم چه کسانی در این باره مقصر هستند. همیشه قدرتها و حکومتها نیستند که مانع میشوند. ما همیشه یک نیروی دیگر را مقصر میدانیم. ولی در خلوت خودمان، در تنهاییمان، فکر میکنیم خودمان هم خیلی چیزها را نداریم. اما داشتنها از کجا شروع میشود؟ از جامعهای که خود به خود در آن وجود داشته و پیدا کرده؟ جامعه خود به خود حرکت میکند؟ یا نقش ما آدمهایی که مسایل را درک میکنیم و متوجه هستیم – هم – مهم است؟ درست نیست ما آگاهان در جای دیگری از جامعه باشیم و فکر کنیم جامعه به خودی خود آگاه میشود. منظورم دور بودن از ایران نیست، در ایران هم میشود چنین تفکری داشت. این چنین تفکری به نظر من دورهاش سپری شده. واژه روشنفکری، واژه هنر و مردم واژگانی هستند که تعریف بسیار غلطی دارند. در بسیاری از شعرهای معاصر و کلاسیک مردم حتی در واژه مردم هم نمیگنجند. مردم در ادبیات ما خدا میشوند.
[[وقتی روی صحنه نشستهای و ممکن است برنامه به هم بخورد یا به نوازنده توهین شود، احساس خوبی به وجود نمیآید. ولی در عین حال احساس مقاومت به شما میدهد. یعنی وقتی با عشق و اعتقاد کاری میکنیم مثل یک شهادت است.]]
به نظرم از دوران تجدد یک اتفاقی در فرهنگ ما افتاده که مردم و اهل هنر و روشنفکران را از هم جدا کردهاست. ما درک درستی از جامعه خودمان نداریم. همیشه فکر میکنیم درست فکر میکنیم و همیشه هم به این نتیجه میرسیم که طرز فکرمان غلط بوده است. شما نه فقط تاریخ ۳۷ سال گذشته، بلکه حداقل یک قرن گذشته که بررسی کنید میبینید هیچکس حاضر نشده تقصیرها را بپذیرد. همیشه دیگران مقصر بودند. همیشه چیزهای دیگری اتفاق میافتاد و به ما تحمیل میشد. اما واقعا چقدر شناخت از جامعه وجود دارد که تا همین امروز که اینجا نشستیم، جامعه روشنفکری هر روز از اتفاقاتی که میافتد جا میخورد و شوکه میشود. جامعه آگاه و روشنفکر باید زمینههای اجتماعی خود را بشناسد تا از اتفاقاتی که در آن جامعه میافتد شوکه نشود. من بر اساس تجربه خودم، احساس میکنم مردم عادی خیلی چیزها را بهتر از ما روشنفکرها تشخیص میدهند چون تحت تسلط یک عنوان یا یک قشر روشنفکر نیستند. گاهی که سوار تاکسی میشویم، بهترین و واقعیترین حرفها را از راننده تاکسی میشنویم. وقتی در سطح شهر هستیم و با مردم سر و کار داریم به طور ملموس در درون جامعهمان زندگی میکنیم و حرفها و تحلیلهای این مردم درست تر از تحلیلهای ما است. یک چیز جالب است! و آن اینکه مردم وطنشان را دوست دارند. وطن یعنی خاک ما. از قرون گذشته تا کنون همیشه حکومتها آمده و رفتهاند ولی هر موقع اسم از خاک وطن به میان آمده، دل همه لرزیده. آن زمان کسی فکر نمیکند که حاکم این وطن کیست. و این اشتباه را نکنیم که اگر کسی مخالف بعضی چیزهاست فکر کنیم ایرانی بودن یادش رفته است.
هنر نقش بیطرف و درستی دارد. شما تاریخ را که دنبال میکنید، همیشه تاریخ تحت تسلط حکومتها نوشته شده ولی وقتی به هنر و بهخصوص به ادبیات توجه کنیم – اتفاقاً موسیقی ادبیات صوتی ماست – این طور نیست. موسیقی در مقایسه با دیگر هنرها سابقهی خیلی خیلی قدیمی و تاریخی دارد. ما همیشه به ادبیات تکیه میکنیم و در همین ادبیات رد پای موسیقی بیشتر از هر هنر دیگری هست. این رد پا نشان میدهد که موسیقی ایران تنها مربوط به دورهٔ قاجار نیست. البته در دورهٔ قاجار حمایتی از سوی قدرتها میشود و موسیقی حیات دوباره پیدا میکند. تاریخ و هنرهایی مانند ادبیات با موسیقی متفاوت است. ما اگر یک سواد حداقلی داشته باشیم، ادبیات را چه در تاریخ و چه در شعر میفهمیم. درک موسیقی کمی زحمت میخواهد. باید با دل و احساس آن را درک کرد. بهترین نوازندهٔ خراسان یا کردستان، دکترای موسیقی از دانشگاه ندارد. او یک نوازندهٔ ساده و روستاییاست که در دانشگاهها کارش را مطالعه میکنند چون او موسیقی را از درون و از وجودش خلق میکند. و هنر یعنی همین. برای هنر بعدها رشتهٔ دانشگاهی درست کردند. خیلی وقتها به زور یک سری مسائل فلسفی و هنری را قبل از اینکه انسان رابطه قلبی خودش را با آن حفظ کند، تبدیل به درسهایی خشک میکنند.
[[ ما درک درستی از جامعه خودمان نداریم. همیشه فکر میکنیم درست فکر میکنیم و همیشه هم به این نتیجه میرسیم که طرز فکرمان غلط بوده است. شما نه فقط تاریخ ۳۷ سال گذشته، بلکه حداقل یک قرن گذشته را که بررسی کنید میبینید هیچکس حاضر نشده تقصیرها را بپذیرد. همیشه دیگران مقصر بودند.]]
موسیقی اگر در ایران مهجور است و به آن ظلم میشود، فقط یک طرف را مقصر ندانیم. همیشه موسیقی شنونده و مدافع آگاه میخواهد. چنانچه در ایران اگر قرار بود با موسیقی بی تفاوت برخورد شود، الان همینقدر موسیقی هم وجود نداشت. همین قدر که موسیقی ایرانی در تمام فستیوالهای دنیا و تمام دانشگاههای معتبر دنیا نقش دارد، مدیون هنرمندان بسیاری است که این سالها برای این موسیقی زحمت کشیدند. بسیاری از هنرمندان و اهل هنر دنیا نمیتوانند باور کنند که در جاهایی از دنیا، هنرمندانی هستند که با اینکه ممکن است در حین اجرا روی صحنه بریزند و موسیقیشان را قطع کنند، باز این هنرمندان فعالیت میکنند و هنر خود را عرضه میکنند. درد من اما این نیست. چون عدّهای هستند که این برخوردها را میکنند و اگر این عده موسیقی گوش بدهند، عجیب است. ولی جامعه چطور این اتفاق را میپذیرد؟ جامعهیی که پیشرفت نسبی دارد و از فرهنگ مناسبی برخوردار است، چنین اتفاقاتی را برنمیتابد. رادیو و تلویزیون در جوامع پیشرفتهتر هر نوع موسیقیای را پخش نمیکند. یعنی مردمش اجازه نمیدهند. چون اگر رادیو و تلویزیون نماینده مردم و نمایانگر شرایط فرهنگی و هنری باشد، نمیشود کارهای معمولی یا کاذب بخوردش داد. با این دید نمیتوان یک طرف را مقصر دانست. ضمنا جنگ و خشونت هم چاره کار نیست. اگر کسی در کنار من با موسیقی مخالف است، من سعی میکنم او را آگاه کنم. بجای اینکه فکر کنم یک دشمن کنارم است، باید بفهمم چطور میتوانم موسیقی خلق کنم که دل او را به دست بیاورم. از تجربهای صحبت میکنم که سالهایی که جلوی موسیقی با خشونت گرفته میشد، داشتیم. با لطفی – که یادش بخیر – روی صحنه بودیم. با گروه شیدا و عارف در حال اجرا بودیم که آمدند و با اسلحه مانع اجرا شدند. هدف من قهرمان پروری برای خودم نیست. بلکه واقعیت جامعه در آن زمان هرج و مرج بود. اگر مطالعه کنیم میبینیم که در تمام جوامع دنیا چطور در طول زمان روی فرهنگها کار شده. در همین جامعه غربی هم اگر به گذشته برگردیم از این اتفاقت زیاد پیش آمده ولی صبر و تحمل هم بوده تا جامعه درست شدهاست. البته این حرفها توجیه اتفاقاتی که در قرن ۲۱ در ایران میافتند نیست ولی باید پذیرفت که شرایط جامعه این گونه است.
[[وقتی میگویند “شجریان” [مراد] همان “عالی قاپو اصفهان” است. وقتی میگویند “شهناز” یا کسانی دیگر [منظور]همان “سی و سه پل” است. [یعنی] اینها جزیی از تاریخ مملکت هستند. سی و سه پل نمیگوید اجازه بدهید اینجا باشم. سی و سه پل آنجا هست.]]
سوال این است که نقش ما چیست؟ نباید به نقش مخرب دیگران تکیه کرد؟ تجربهٔ شخصی من در ایران این بوده که وقتی به من گفتند موسیقی اشکال دارد یا نباید باشد، [من معتقد بودم] کار درست اتفاقاً نگه داشتن موسیقیست. [فقط] وقتی به پشتیبانی مردم تکیه کردیم، موسیقی حفظ شد. اینها شعار نیست. امکان ندارد این موسیقی [در] هر جای دنیا اجرا شود و بیشتر از هر نو موسیقی دیگری، حامی هموطن نداشته باشد. قبل از انقلاب موسیقی فاجعهٔ بود و فقط در حد پاپ. نمیگویم پاپ خوب یا بد است ولی نماینده موسیقی ایران نیست. آن زمان هم روی این مساله کار نمیشد. در دورههایی در این ۳۷ سال من فکر میکردم که اگر امکانی فراهم کنیم که موسیقی اجرا شود، تاثیر آن روی دوست و دشمن یکی خواهد بود. یک خاطره مثال میزنم؛ به عنوان یک واقعه تاریخی. وقتی صدای زن در ابتدا به صورت ناگفته و بد به صورت بخشنامهای ممنوع شد، قطعاً عدّهای بودن که فقط کارهای مجاز انجام میدادند. من همیشه گفتهام چطور در این ۳۷ سال یک خواننده مرد به محرومیت زنان اعتراض نکرد؟ ظاهراً به خاطره مسائل صنفی شاید بدشان هم نمیآمد. در دایرهٔ صنفی اعتراضی به این موضوع نشد. ابتدای انقلاب این فتواها در استودیو بود که با شرایط خاص صدای زن را مجاز میکرد ولی خیلیها از ترس به این احکام دامن زدند و بدون اعتراض آن را تشدید کردند. واضح است که من با حذف کردن صدای زن مخالفم. ولی وقتی در محیطی زندگی میکنید که این مسائل به شما دیکته میشود، وظیفهٔ شما به عنوان هنرمند چیست؟ من شخصاً سعی کردم دست به ابتکاراتی بزنم و در ۳۷ سال بدون تبلیغات کارهایی منتشر کردهام. اتفاقا عدّهای ادعا میکنند برای موسیقی کار میکنند ولی در واقع زن را وسیله قرار میدهند. این درست نیست که به شکلهای تبلیغاتی آنچه را در جامعه ممنوع است، به صورت اغراق آمیز فقط برای جلب مشتری نشان دهیم. امکان آن وجود دارد که یک کار هنری را با ارزش هنریاش نشان داد نه با ارزش تبلیغاتیاش. امکانات و تکنولوژیای که الان وجود دارند، باعث میشوند که تبلیغات کاذب و اطلاعات کاذب زیاد دیده شوند و عوام سازی کنند. ما در دورهای زندگی میکنیم که متاسفانه شناخت هنر دچار عوام زدگی شدهاست. به هر حال وقتی مسالهٔ صدای زن در ایران اتفاق افتاد من فکر کردم چطور میتوانم با آن مقابل کنم. یعنی آثاری به وجود بیاورم که بتوانند دلم مخالفان را هم تسخیر کنند. در خارج از ایران کنسرتها با صدای زن اجرا و ضبط میشدند و مشکلی هم پیش نمیآمد ولی من دوست داشتم در داخل ایران هم این اتفاق بیافتد. این بهانهای شد که من در زمینه موسیقی دست به تجربهای بزنم. مثلاً پلیفونی (چند صدایی) در موسیقی ایرانی چطور دستیافتنی است که شبیه موسیقی کرال غربی نباشد، بلکه در آن از زوایا و امکانات موسیقی ایرانی استفاده شود. لازمه این کار وجود زن و مرد خواننده بود. از تمام تکنیکها و تحریرهای موسیقی ایرانی استفاده شد و بعدها این اثر با عنوان “راز نو” منتشر شد. وقتی که تست صدا (ساند چک) میکردیم همه چیز را کنترل میکردند و به ما گفتند چون خانمها آواز میخوانند امکان ندارد برنامه اجازه اجرا داشته باشد. من همیشه اصرار داشتم کارهایم کنترل نشود. بعد از چند سال به ایران برگشته بودم و یکی از شرایط بازگشتم این بود که کارهایم کنترل شوند ولی من نپذیرفتم. علتش هم این بود که آنها صلاحیت کنترل کارهای مرا نداشتند. اصراری هم نداشتم که در ایران روی صحنه بروم ولی پافشاری کردند و تصمیم بر این شد که این برنامه را اجرا کنیم. میتوانستم اعتراض کنم، قهر کنم، با شبکههای ماهوارهای مصاحبه کنم، اما تصمیم گرفتم [با مسئولان] گفت و گو کنم. به مسئولین تالار رودکی گفتم امکانی فراهم کنند که چند دقیقهای از این برنامه اجرا شود بعد اگر کسی خواست برنامه را به هم بزند اشکالی ندارد. وقتی تمرین میکردیم این قطعات به ما احساس نیایش میداد. [با اجرای این قطعات] احساس میکردیم روی خود ما هم اثر زیادی میگذارد. خودمان را جای شنونده میگذاشتیم. گاهی چند نت موسیقی آهنگساز و شنونده را دنبال خود میکشد. زمان باروری آثاری جدید، [درست] شبیه دوران بارداریاست و به نظر من ریشه این دو یکیاست. انسان پر میشود و نتیجهٔ آن فرزندیاست که به دنیا میآید یا اثریاست که خلق میشود. این نتیجه جزیی از وجود شماست.
[easy-media med=”48267″ col=”null” align=”center” style=”dark”]
من ادعا میکنم هیچوقت زانوی غم بغل نکردم. همیشه گفتهام و میگویم که ما احتیاجی به مجوز نداریم. درست است که قانون گذشتهاند ولی من در هیچ مصاحبهای نگفتم مسئولین لطفا رعایت کنند. یعنی پشتِ درِ مسئولین سر خم نکردهام. اینها شعار نیست ولی هیچ مسئولی در اندازهای نیست که به کسانی مثل ما که نیم قرن در این مملکت کار کردهایم مجوز ندهد. وقتی در ایران با مردم تماس داریم احساس میکنیم جزء مردم هستیم. مردم ما همانطور که اسم کوچه و خیابانِ شهرشان را بلدند، اسم هنرمندانشان را هم بلدند. مثلا وقتی میگویند “شجریان” همان “عالی قاپو اصفهان” است. وقتی میگویند “شهناز” یا کسانی دیگر [منظور] همان “سی و سه پل” است. یعنی اینها جزیی از تاریخ مملکت هستند. سی و سه پل نمیگوید اجازه بدهید اینجا باشم. سی و سه پل آنجا هست.
این دو سه سال که در [شهرهای] ایران سفر کردم، در شهرهای کوچک که امکانات نداشتند آنقدر عشق و صفا بود. اوایل انقلاب با «لطفی» در سالن زیر میدان آزادی برنامه داشتیم. خیلی شلوغ بود چون کارهایی که ساخته بودیم حرف دل مردم بود. به «لطفی» گفتم ما زود مصرف میشویم، باید خودمان را پر کنیم. تمام این حرفها را از جان میگویم. برگردم به شبی که قرار بود «راز نو» اجرا شود. دوران خاتمی بود و من هم بعد از مدتی به ایران برگشته بودم. این کار را ساخته بودم با این انگیزه که با وجود قانون و بدون خشونت از حضور زنان استفاده کنم. مبارزه به نظر من این نیست که من شعار دهم و بعد با تیر یک تفنگ از بین بروم. اگر کسی هوش سیاسی دارد باید از آن استفاده کند. هنرِ زندگی در جامعه را باید بلد بود. من در بازار تهران بزرگ شدهام و آنجا تجربههای زیادی دارم. با مردم زندگی کردهام و خوشبخت بودهام. هر کسی باید به جامعهاش نزدیک باشد و پایبند صلح و دوستی و عشق باشد.
[[درست است که کار کردن در ایران کار سادهای نیست ولی هنرمندان زیادی آنجا کار میکنند و آثار برجستهای تولید میکنند. ما هیچ کجای دنیا به اندازه ایران کارگردان زن نداریم. این هنرمندان تلاش کردهاند و باید ارزش این تلاشها را فهمید.]]
شب کنسرت به چند نفر از مسئولینی که دوست داشتن برنامه اجرا شود گفتم بگذارید چند دقیقه از اجرا بگذرد. از نظر حسی در تمرینها تجربه داشتم و میدانستم که این اثر میتواند تاثیر زیادی روی شنونده بگذارد و او را مسخ کند. شبیه همین تجربه را با اجرای قطعه “ترکمن” در سال ۶۷ داشتم که آن موقع تکنوازی ممنوع بود. در مورد اجرای خواننده زن هم همیشه میدیدیم یک گروه نوازنده هست و یک خواننده. تصمیم گرفتم یک نوازنده و چند خواننده را در این کنسرت قرار دهم. هم لجبازی بچگانه بود و هم ضرورت اجتماعی. چهار خواننده داشتیم (دو زن و دو مرد) و یک تار و یک ساز کوبهای. گفتیم اگر وسط برنامه هم اجرای ما را قطع کردند باز هم برای ما افتخاریاست. گاهی انسان برای چیزی تلاش میکند. اگر موفق شد که هیچ اگر نشد در خود آن شکست هم باز موفقیت است. چون شما کاری تولید کردهای و عدهای که آن را نمیفهمند با شما مخالفند. خلاصه کنسرت را شروع کردیم. گروه حالت عجیبی داشت. شما وقتی روی صحنه نشستهای و ممکن است برنامه به هم بخورد یا به نوازنده توهین شود، احساس خوبی به وجود نمیآید. ولی در عین حال احساس مقاومت به شما میدهد. یعنی وقتی با عشق و اعتقاد کاری میکنیم مثل یک شهادت است. یک همبستگی و همدلی عجیبی بین اعضای گروه بود و صداها هیچوقت به این زلالی و با این حس در تمرینها شنیده نمیشد. حس نیایش به وجود آمده بود. در تمام سالن سکوت بسیار عمیقی ایجاد شد و بالاخره بعد از این سالها، نه تنها برنامهٔ آن شب تا پایان اجرا شد بلکه همین شکل کار بارها به همان صورت (نه به صورت ابزاری) تکرار شد. همینطور این اثر باعث تجربهای خوب برای ترکیب آواز به این شکل شد. ممکن است به حرفهای من انتقاداتی وارد شود ولی ایرادی ندارد. ما مردم همیشه ناراضی هستیم. موقع احوالپرسی میگوئیم “بد نیستم”، “نفسی میاد و میره” بلد نیستیم بگویم “خوبم” نمیخواهیم دیگران فکر کنند ما موفق هستیم. در جواب سوال “ایران چطوره” میگوییم “اصلا نمیشه توش زندگی کرد”. درست است که کار کردن در ایران کار سادهای نیست ولی هنرمندان زیادی آنجا کار میکنند و آثار برجستهای تولید میکنند. ما هیچ کجای دنیا به اندازه ایران کارگردان زن نداریم. این هنرمندان تلاش کردهاند و باید ارزش این تلاشها را فهمید. در نسل جدید سینما و تئاتر ایران، با این همه مشکل، اتفاقات مثبتی میافتد. من از نزدیک با کارگرادنهای جوان تئاتر کار کردهام و این کارها به زودی عرضه میشوند. وقتی استنفورد بودم به بیضایی گفتم نسل جوان تئاتر امروز ایران بیشتر از هر نسلی به دنبال هویتش است. در تئاتر ایران همیشه کارهای ترجمه اجرا شده و کلیشههایی در تئاتر صحنه و تلویزیون هست که همیشه اثر را تصنعی به نظر میرساند. من فکر میکردم تئاتر ایران از بین رفته چون همیشه مشغول موسیقی بودهام. ولی قبل از سفرم چیزهایی در تئاتر دیدم که متوجه شدم تئاتر ایران بسیار پویاست. هنرمندان نسل جدید پر کار هستند.
[[من فکر میکردم تئاتر ایران از بین رفته چون همیشه مشغول موسیقی بودهام. ولی قبل از سفرم چیزهایی در تئاتر دیدم که متوجه شدم تئاتر ایران بسیار پویاست. هنرمندان نسل جدید پر کار هستند.]]
خوشبختانه این امیدواری در همهٔ عرصهها در تاریخ ایران بوده است. هر چیزی که به نظر تمام شده میآمده به شکل دیگری شکوفا شده و جریان دارد. هر نسلی حرف خودش را میزند که ممکن است نسل قبل آن را نپسندد. تنها نکتهای که باید به آن توجه و انتقاد کرد این است که هنرمند باید با ریشه به آینده نگاه کند. در این مساله خللی به وجود آمده است. به خصوص در موسیقی که متاسفانه از این نظر از هنرهای دیگر عقب تر است. موسیقی یک هنر انتزاعی است. یک نفر میتواند ۵۰ سال با سازش در اتاق بنشیند و هیچ حرکت اجتماعیای نکند. خیلی مواقع ما از اساتید بزرگ گذشته یاد میکنیم و با آنها کار کردهایم ولی یک کلمه راجع به تاریخ و جامعه و سیاست از آنها نشنیدهایم. ما فقط نغمهها را یاد گرفتیم بدون اینکه مورد استفاده آنها در جامعه را بدانیم. هنر برای هنر که معنی ندارد. هنر همیشه زاییدهی اتفاقات و تاریخ است. موسیقی از دورهٔ صفویه به بعد به این خاطر که هنر ممنوعه بوده ضررهای زیادی دیده است. جامعه موسیقیدان و موسیقی شناس در آن دوره مجبور به ترک کشورشان شدند. حتی کتابهایشان را به فارسی ننوشتند. دورههای طولانی این موسیقی به دست نوازندگان دورهگرد افتادهبود و بعداً در دورهٔ قاجار دربار ناصرالدین شاه از آنها حمایت میکند تا نهایتاً پیشرفت موسیقی ایران در این خلاصه میشود که نوازنده پشت پردهٔ حرمسرا مینشست و برای حرمسرا نوازندگی میکرد و حقوق خوبی میگرفته. به تدریج از این نوازندگانی که فقط موسیقی اجرا میکردند، آنهایی که نگاه اجتماعی داشتند مثل درویش خان و عارف قزوینی به وجود میآید. تا میرسیم به عصر حاضر که پیشرفت نسبتا خوبی داشتیم. البته نسبت به قرنی که در آن هستیم هنوز عقب هستیم و جامعه موسیقی (شنونده و مصرف کنند) به عنوانِ هنر سرگرم کننده به موسیقی نگاه میکند. موسیقی به عنوانِ هنری که تفکر پشت آن است هنوز پیشرفت خوبی نکرده. وقتی به آرشیو خصوصی بسیاری از مردم جامعه تحصیل کرده و روشنفکر مراجعه میکنید، میبینید در زمینهٔ موسیقی فاجعه است. ممکن است تمام شاهنامه را حفظ باشد ولی فقط موسیقی نوع سرگرم کنند را گوش میکند.
در زمینهٔ موسیقی نسبت به بقیه هنرها از نظر شناخت در جامعه ما فقر وجود دارد. این باعث میشود که شنونده آن طور که باید موسیقیدان را نسازد. با توجه به تحولات زیادی که در نسل نو به وجود آمده و با در نظر گرفتن محدودیتها و ممنوعیّتها باید به این نکات توجه کرد. اولاً عقدههای خود کم بینی نداشته باشیم. ما نسبت به خیلی جوامع سر بلند هستیم به این خاطر که در شرایط سخت و ممنوعیّتهای زیاد زندگی کردیم و در عرصهٔ جهانی کار میکنیم. همیشه امیدواریم و کوتاه نیامدهایم. ثانیاً ارتقای موسیقی نسل جوان، به ارتقای شنونده موسیقی گره خورده است. اگر نسل جدید از ریشهها فاصله دارد و شناخت کافی ندارد و آنچه از موسیقی ترکی، عربی، اسپانیایی گرفته به عنوان تحول در موسیقی ایران عرضه میکند، به این خاطر است که ریشههایش را نمیشناسد. نکتهٔ سوم هم اینکه همه باید بدانند این است که انسان روز به روز با عصر خود تغییر نمیکند و معرفت او با اینترنت و وسایل ارتباطی امروز پیشرفت نمیکند. حتی خیلی وقتها بر عکس این موضوع پیش میآید. همین امکانات ارتباطی گاهی تفکر ما را کنترل میکنند و ما را در سطح پایینی نگاه میدارند. برای مثال شما وقتی میخواهید عشق را درک کنید مولانا میخوانید. در قرون گذشته چه درک عمیقی بوده که هنوز به آن مراجعه میکنیم. نمیگویم مولانا اینترنت نداشت تا عشق را بیان کند. او عشق را بیان کرده و ما تازه با کمک این وسایل آن را درک میکنیم. پس ارتقا هنر به این نیست که چقدر در تکنولوژی پیشرفت کردیم تا به معرفت برسیم. این معرفت جاودانه است و بوده و در تاریخ درکش کردند. همیشه جامعه میخواهد خودش را تازه کند تا محیط را درک کند.
قبل از پایان صحبتهایم از دوستانی که در ابتدای برنامه صحبت کردند تشکر میکنم. از دوست عزیز و استاد گرانمایه عود که باید در این شهر قدرش را بدانید، استاد بهروزینیا که با ایشان و خانوادشان پیوند دیرینهای داشتم و همینطور از آقای سامانی تشکر میکنم. به همهٔ دوستانی که اینجا حضور دارند میگویم خوشحالم که در حضورتان توانستم کمی درد دل کنم.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید