دو شعر از حسن فرخی
یک)
چه فرقی می کند
چه فرقی می کند
مرده ی مرداد باشیم یا سه ماه بعد
قاتلان در هرکجا که ظهور کنند
این شعر را آویزه ی گوش ات کن
تخلص رویا کمچیزی نیست در خفا
اینجا
هر که از غزال خوش آب و رنگی
سخن بگوید
حتمن به دام می افتد.
چه فرقی می کند
سوزن سوزن بشود
کف پای من از دیابت یا خط تازیانه ای
لازم نیست
یکی در این کره ی مزخرف ظهور کند
و روی دختران من اسم شب بگذارد
اینجا پوست زمین را می کنم
چقدر بگویم دلتنگ توام
و صدای تیر و تفنگ ها
قمری ها را فراری بدهند
تو چه دوری ازخواب های من
همین طورکه من از دریا
وقتی که کودکان مرده را از آب می گرفتند،
تو کجا بودی؟
در یک وجب جا جسد ها تحلیل می روند
-شتاب کنید!قاتل ها نئشه اند
و فرصت خداحافظی به کسی نمی دهند.
یکی میشه تو
که از شانههای کوه بالا می ری و
عطر و بوی ریواس رو
دنبال می کنی.
-چه بگویم از فشار خون. لازم نیست،
قاتلان دست به کار می شوند.
اینجا شعری می نویسم
و به بال کبوتری می بندم
-اگر از دست لاشخورها بگریزد.
رگ به رگ به تو نزدیک می شوم
نزد تو به خواب می روم
لازم نیست
کسی در کابل یا اسلام آباد ظاهر شود
و روی دختران من قمار کند
در ویرانه ای می نشینم
و می گویم دوستت دارم
اگر چه ناکسان گوش شنوایی ندارند
با صدای اولین انفجارها
دست و پای عروسک ها
به آسمان پرتاب می شود.
دلالان دارو،
مواد مخدر
پول خارحی،
واسلحه
-تو چه می خواهی از من هان!
یادم هست
یکی در بالای بالا
فرمان قتل عام پرندگان را صادر می کرد
یک قاتل جوان هم
زهر در جام قربانی می ریخت
یا جلیقه های انفجاری را آماده می کرد
به قواره ی کودک.
یکی میشه تو
که گیتارتو بر می داری و
می پری روی شانه ی در خت
ترانه هاتو که می خونی
همه جا سبز می شه
مث یه جنگل خوشگل.
هجوم کرکس ها تاخیر ندارد
همه جا وول می خورند کرم ها
قاتل های ریز و درشت
از دخمه های شان بر می خیزند
و چشم های آهوی مرا در می آورند
لازم نیست
یکی در عراق یا شام قیام کند
و روی دختران سیاه چشم قیمت بگذارد
با ایزدی ها چه می کنی،
با دخنران کرد ،هان؟
جنگجو یان دور هم جمع می شوند
در سکوت شبانه
یادت هست؟
به شکل مرگ در امده بودند
لیست سیاه شان را به هم تعارف می کنند
و یک قاتل آدمخوار
قربانی اش از هم می درد.
یکی میشه تو
که همه ی حرفاتو بر می داری و
می بری تو بیابون و
می ریزی توی چاه
گرگ ها رو از خواب بیدار می کنی و
خورشید هم میشه مال تو.
چه فرقی می کند
روایت قاتل آبان یا مقتول سه ماه بعد
حالا که دیدن چهره مرگ عادی شده است
دیگر کسی حیرت نمی کند
به پا شلیک کنند یا به جمجمه ها
با تبر گردن بزنند یا داس
دختر من کجا سلاخی می شود؟
لازم نیست
یکی رفتار مرگ را تکرار کند
خم بشود و یقه ی کارون را بگیرد
و خنجر زیر گلوی من بگذارد
و بعد از مدارا بگوید
اما همین که زیر باران خیس بشوم
بهتر از نشستن روی صندلی شکسته ای ست
برای تماشای اعدامی ها
و بعد ماه را در آغوش می گیرم
هیچ کس هیچ کس را نمی بیند
بی قراری نکن
تسلیم یا تسلیت فرقی نمی کند در خفا
نگاه کن به دست هایی که سنگ شدند
درخت های که سنگ شدند
وقتی که گنجشکی در میان نیست
صدا همان زوزه ی همیشگی ست
گرگ تمام شدنی نیست
مرا قانع کرده اند
با خیال باران یا گلوله باران
از خواب بیدار بشوم.
یکی میشه تو
که ابرها رو بر می داری و
می بری تو خیابونای تهرون
صبحو صدا می زنی و
میگی بارون
همینه که قیمت نداره.
سلاخی شده منم
که غلت می زنم
که غلت می زنم
که غلت …
دو)
مرگ من
تقویم را ورق می زنم
همه چیز راز است در مرداد ماه
من محل مرگم را نمی دانم
سکوت سنگ را نمی فهمم
روزنامه ها را
بین بازمانده ها تقسیم می کنند
من آگهی ترحیم ندارم
گریستن نمی توانم.
مرگ تقسیم می کنند در زندان ها:
-اتهام ات چیه؟
ثلث شان از بین رفته اند.
-همه را از بین ببرید.
من تعداد مرده گان را می شمارم
از روی تعداد غایبین این بند.
آدمکشان می آیند.
آدم فروشان می آیند.
فضای مرگزا را احساس می کنید؟
چه نگاه های بدی بین ما رد و بدل می شود.
-چشم های شان را ببندید.
همه را بکشید.
ردیف به ردیف کنار دیوار
و بعد گودال ها را پر کنید.
اشیاء ساده را روی زمین چیده ام
موهایم را شانه می زنم
و پیش از آن که سپیده بدمد،می میرم.
لباس های شان را جمع کنید
ساعت ها را جمع کنید
-ما به مرگ تن داده ایم.
جدایی چقدر درد ناک است برادر
مسئله ما اعدام است.
-از ما که گذشت.
-از ما که گذشت.
حالا اگر بگویم
از مردن پشیمان شده ام،
چه می کنید؟
تو که فلج بودی،
بلند که شدی دست مرا لگد کردی.
آخ!
-هنوز یادم هست.
سکوت به صخره ای بدل شده است
میان زندانی ها
آوار
آوار
آوار شده است جهان روی سر آدمی
مقابل نه،
مرگ ایستاده است.
میان بازوان مردگان افتاده ام
منظره ی فوق العاده است،نه؟
چه کسی وارد بند می شود؟
-هیچ کس.
آنان به همین سادگی دیگر نیستند.
-بمیرید.
-بمیرید.
ملاقات ممنوع است.
آدمخواران مشغول دریدن اجساد هستند
خانواده ها را احضار کنید.
-چند تکه لباس پاره تحویل بگیرید.
کامیون ها از خیابان ها می گذرند شبانگاه
این تنها چیزی ست که در خاطرم مانده است.
مرداد خاک بر سر می ریزد
گورهای دسته جمعی بسیارند.
-لعنت شدگانیمما
هشدار می دهند سکوت کنید
خبری از خدا نیست انگار
حوصله ی عزاداری نداریم.
-زندان ها را خالی کنید از بازماندگان.
تابستان ترانه ی کوچکی ست
که مادر کنار مرده خویش می خواند.
تو سر حرف ات هستی؟-بله
اعدام اش کنید.-به همین سادگی.
نکشید
نکشید
نکشید.
-همه را به اعدام محکوم می کنم
من
من
من
اصلن رحم نکنید.
به هیچ کس رحم نکند
مرگ
مرگ
مرگ تقسیم کنند در مرداد ماه.
جلاد چهره ی کبودش را نشان می دهد
و از سر صبح را شروع می کند
من مرده ام
به مرگ دیگری فکر نمی کنم.
دختران را به بستر من در آورید.
-مبارکتان باد!
قتل عام شده را آرامشی نیست
خیابان ها را
با تانک ها و موشک ها تزئین می کنند
و ناگهان مسیح زاده می شود.
التیام کلمه ای ست
که گونه های مرا سرخ می کند.
ما شکنجه شده ایم
درختان سایه های شان را به ما دادند
در خواب های مان
ما جویده شده ایم
به شب بو ها دل داده ایم در رویاها ی مان.
امشب به سادگی می توانم
چهره ی ماه را به یاد بیاورم
و آرام بخوابم.
مردادماه/۱۴۰۰
#حسن فرخی