Advertisement

Select Page

دو شعر از عابدین پاپی

دو شعر از عابدین پاپی
 
شعر۱

« درگذرِ سه نقطه که درپایان آغاز می شوند!»

این روزها کتاب تنهاست
مثلِ تن ها که تن به تنهایی می دهند
عینِ هرکلمه نابیناست
مثل عین عابدین که حرفِ اولِ عشق است
گریانیم
چنان عریانی بیابان
مثلِ بدنِ خیابان
وماننددیواری که
کلمات برگونه ی آن آواره شدند!
تنها انسان نیست که گریان است
من بارانی سراغ دارم که چهار فصل گریان است!
من انسانی را می فهمم که برشاخه های آدمیت گریان است!
این روزها
تمام شنیده ها و دیده ها گریانند
......
درگذارِ خزان ایستاده ایم
درگذرِ سه نقطه که درپایان آغاز می شوند!
درآغازِ خودم نشسته ام
چه پائیزی با این همه آه درراه!
چه حرف هایی درآستانه ای بی سرپناه
چه سخن هایی بی پناه که گاه آهی درراه
می روند به آبادستان لبخند
به یگانستان خدا که خودآ آه می شوند!
مثل بیابانی غزل پوش که نابهنگام شعر می شود!
می روند
همه ی نقطه ها یک گام جلوتر از ویرگول به ابدگاهِ مرگ می روند
خیلی ها می روند
مثلِ برگ ها که برشاخه های کتاب غمگین می روند
امروز بزرگداشت حضرت تبعیداست
وعید بربالِ هجرت پرواز می کند
پس بخوان مرا
بی که بدانی
درپیرنگِ خانه ما
نقاش نقشِ سیب را از یاد برده است
او مثل من لهجه باران را بد می فهمد
گویش برف را پُر حرف می کِشَدْ
گرچه میدان تاریک است
و شب گونانه اشک می ریزد
اما انقلابی درراه است که روشنگرانه
برچهره ی ماه درود می فرستد
نازنین مهر نزدیک بیا
ودورکده ی فقر را
دردهکده ی احساس چنگ بزن
چنگ بزن
تمامِ کودکی انگشت ها /مشت ها و پشت ها راچنگ بزن
شاید درانتهای برهنگی ام /اندوه سپیده ای ستاره شد!
بنگربه صبح
آنگاه که نبوغِ زخمی خود را می نوازد
به غروب که غمگنانه برغرورِکو می نشیند
کوه ها درسنگستان درد زرد می شوند
و درگورستانِ درخت هیچ برگی عارف نمی شود
نمی شود
درقبیله ی فکر
به کاغذی اندیشید
که
عطسه هایش طعم زمستان می دهند
قلمی بردار و بنویس
برف برگونه ی نمونه ها سیاه پوش است!
اردی بهشت دربهشتِ نقطه ها زیباست
و کلاغ بر شانه ی هر الاغی قارقار نمی کند
بنویس مهر به وقتِ آبان آباد می شود
و فروردین پروانه وار برگِردِ پروین می چرخد
و نان
این قدر نادان نیست که لقمه ی برهنگان را ببلعد!
بنویس
من آقای آه را می ستایم
مانند حضرت آب که حرف ها برای گفتن دارد !
بنویس خودکار، خودنویس خودش را «خودکار» می نویسد
وحرف حرف است حتا اگر برف باشد...!
عابدین پاپی(آرام)
۲۵/۲/۱۴۰۲


شعر ۲
« غروب نام تو را درمشرق کلمات منتشرمی کند»

به درونم به صداقتم احترام نمی گذارم
تا زمانی که لبخندها را گریان می بینم
تازمانی که زیبایی ها را زشت
خیابان را افسرده
ودرختان را برشاخه ی باد پژمرده
احترام نخواهم گذاشت
به گذشته ، حال وآینده ی تفنگی که
ناجوانمردانه قلب مهربانی را هدف می گیرد!
اما به تو ای انسان احترام می گذارم
به تو که گرسنگی فقر را درک می کنی
تشنگی آب را می فهمی
و برای آزادی باران ،آبادی یاران
زیر بارِ استثمارنمی روی!
اکنون که برمی خیزی
غروب نام تو را درمشرق کلمات منتشرمی کند
اکنون که می نشینی
صبح به احترامِ چشمانت بلند می شود
و به حرمتِ آفتاب به سجود می رود
به درونم به درونت خواهم گفت ای انسان
آنسان که
تو زیباترین پیام آورِ واژِگانی که شعر را ملاقات می کنند
من مغموم تراز هرغمی ام که
از شاخه ی شادی اش جدا می شود
اندوه تر از یک گریه که بی چشم ،خشم می شود!
بی خورشیدِ تو ، هیچ صورتی زیبا نیست
و چنین است که
تیرگی کسوف، پیرِگی خسوف، همیشه با من است
منِ من
واژگون که می شود
نم نمِ باران ایمانش را درمستانگی شب کشف می کند
و می رود
تا جاودانگی دیوار
وآوارگی آوار را تلخ تر از هرشیرینی فرهاد کند
به احترام درونم به حرمتِ درونت برمی خیزم
چنان رودی که می رود تا زندگی اش را به مرگ بسپارد
چنان دریایی که به احترام چشمانِ تو
درشبی برف گون موسیقی روز را می نوازد!
می نوازد
خون رنگِ خودش را قرمز تر از برف می نوازد
و دیوار صدای کلمات را درزندان خود
خود که خودگون می شود
باورش را ازدست می دهد
و ایمان می آورد به خودشیفتگی طوفان
به باریدن نقطه هایی که بی حرف، کلمه و فصل
یک گام جلوتر از ویرگول ایستاده اند!
...... .......
دلم برای دل شکستگی وابستگی می سوزد
برای همبستگی
آنگاه که تن فروشی می کند
تا عریانی تن ها را بپوشاند!
عابدین پاپی(آرام)
۲۶/۲/۱۴۰۲

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights