دو شعر تازه از عابدین پاپی
۱
«این روزها بن بست ها تجدید چاپ میشوند»
بِکَشْ
دستی برسرِ اردی بهشت بِکَشْ
شاید هیچ بهاری زمستان اش را نکشیده است!
غم دنیایی را بِکَشْ که درآرزوی کشیدنِ شادی اش مُرد!
و تو انگار
انگار تنها زیبایی هستی که
استعدادِ زشتی ها را نداری!
و گیسوانت هر شب طعمه ی تاریکی میشوند
طعمه ی بادی که عاشقِ اوج های موج است!
بِکِشْ
چهره یک ماهی را در تلاطم دریا بِکِشْ
آنگاه که با دستانش خدا را فریاد میزند
آنگاه که با چشمانش تمامِ آب های دنیا را گریه میکند
بِکِشْ
تا می¬توانی سیگارِ بهمن بِکِشْ
آزادی بِکِشْ
و تیربِکِشْ
برقلبِ تمامِ سطرهایی که زندگی می¬کنند!
بِکِشْ
جزفقر همه را بِکِشْ
فقر نقاش خوبی است
به یاد دارد
چگونه انقلاب های خیابان را با خود بِکِشَدْ
آه انسان
تمامِ گریه های چشم، بیش از مهربانی رنج میکِشَند
مرا بِکِشْ
من که فرزند نخستِ بهارم
فرزندی که نامِ یلدایش را فروردین گذاشت
بِکِشْ
چقدر شبیه موهای پائیز مرا می¬کِشی!
چقدر مثلِ سرفه های زمستان مرا میکُشی!
چقدر مثلِ سیگارمرا میکِشی!
آه که دیرگاهی است
کسی مانند تو زشتی مرا چنین زیبا نکشیده است
شاید کشیدن آرزوی نقطه هایی باشد
که
برگونه ی کلمات بی نقطه کشیده نشدند
نشدند
خیلی چیزها خودشان نشدند
مثلاً همین گُل که کسی پائیزش را نکشید
مثلاً همین آفتاب که شبیه خودش نیست
نیست
لبخند نامِ مُستعارِ گریه ها نیست
و این یعنی یک تراژدی غمناک که
دردمندانه به خواستگاهِ غم میرود
می¬رود
عمر میرود
مانند رودی که مثلِ دود به ناکجاآباد میرود!
فردا جنابِ آزادی به خیابان میرود
و بی شرمانه جیب هایش پُر میشوند
از خالی هایی که خالی بندند!
میبندم
باید دست و پای زندگی را بست
این روزها بن بست ها تجدید چاپ میشوند
و برای خریدِ هزار رکعت باران
درختان درمقابلِ خیابان صف کشیدهاند
کشیدهاند
کلمات خیلی دردکشیدهاند
و دیگر حرفی برای گُفتن ندارند!
بگذار درآغوش کلمه، نقطه نفس بِکِشَدْ
بِ را از بهار که بگیری هار می شود…!؟
عابدین پاپی(آرام)
تهران – ۱۴/۱۰/۱۴۰۲
۲
«خشکسالی اشک بیدلیل دلیل میشود»
این سطر که آتش برتن دارد
تنها به تن های سرد پناه میبرد
میبرد
تاریکی ، اندوه و فقر
به رسمِ خود پناه میبرد
و برای ستایش ساعت
من
عاشق دقیقه های شبم
که درثانیه ی عشق طلوع میکنند
نه نمیشود
درکوچه های بی حضور به اتفاق حضور رقص زد
رقص همرنگِ موسیقی
هم سنگِ سنگی گرانسنگ نیست!
و خشکسالی اشک بی دلیل دلیل میشود
من راه رفتن
زیرِ شاخه های مرگ رازندگی کردهام
من خیلی از کم ها را زندگی کردهام
و تو حضرتِ زیاد هم که باشی
باز رؤیای من درمهربانی خودش بیداراست!
رؤیای من بزرگ است
به اندازه ی تمامِ کودکی های سال!
به اندازه ی پنهانی قرن که زیستن را آشکار است
کسی چه میداند
شب چگونه عالم میشود
روز چه عرفانی درسردارد!
و شعر از کدام عادت، آداب خودش را مینویسد!
من آفتابی را مینویسم
که
روزی زیباترین شعرم برای او خواهد خواند
این جا حروف با بانوی غم غمناک میشوند
این جا باد از عزاداری خودش شک دارد
تو را میشنوم
بیادعا بیخشم و بیمانندی
که
مانندِ صدا بهداشتِ گوش دارد
نمیشود
از دوست داشتنِ نقطه برگونه ی کلمات خودداری کرد
نمیشود
خود داشتن را با نداشتن سال عوض کرد
عوض
مالِ کسانی است که عوضی عوض میشوند!
عشق درهرچیزی نیست
اما درکلامستان میتوان حرف، کلمه و سطر را خنداند
این جا
هیچ کسی سرجایش ننشسته است
حتا نقطه هایی که رفیقِ کلماتاند
حتا دیدارهایی که ازکودکی بی سقف متولد شدند
این جا هیچ دردی شبیه بیمارستانش رنج نمیکشد
رنج بیشتر از عبادتگاه ها گریه شنیده است
رنج بیشتر از یک استوری نمایش داده میشود
امروز تشییع جنازه ی جملاتی ممنوعه بود
که درفصل کتاب ممنوع الخروج اند!
نگاه کن
به آفتابی که مشرقش را غروبانه سر میکشد
به مرگ
که درچشمِ آدم ها اندیشه میکند
مرگ اندیشمندی است که لباسِ نو آدم ها را
پاره پاره میکند
مواظب باش
درکُهنهگی این سرما گرمایی سُراغ دارم
که
سرِزمستان کُلاه گذاشته است
و دراین غمکده هیچ دهکدهای خوشبخت نیست
دراین دارالمجانین چشم
نمیدانم چه کسی چشم را آفرید
فقط میدانم
چشم برای این آفریده شد
که
به فرزندانِ خود دیدن را بیاموزد!
عابدین پاپی(آرام)
کرج – ۱۴/۱/۱۴۰۳
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید