رسالت اصلی هنر و هنرمند احساس مسئولیت در قبال جامعه است
امیر محمدی شاعر و نویسنده در سال ۱۳۶۴ به دنیا آمدهاست و در تبریز ساکن است. در دانشگاه معماری خواند. در خانه ادبیات .از فعالیتهای مهم ایشان میتوان به برپایی نمایشگاههای ابتکاری شعر و تصویر پینار در سال ۸۵ به همراه همسر شاعرش لیلا سامی، در شهرهای تبریز و زنجان و… اشاره کرد، چاپ مجموعهی زنگ تیغ – سال ۹۲ از نشر نیماژ-همکاری با نشریات، مجلات و روزنامهها، و تشکیل کارگاه شعر و برپایی انجمن ادبی بامداد در شهر تبریز از عمدهترین فعالیتهای ایشان است..
مجموعهی شعر با عنوان “لی لآ باد” مجموعه مقالات ” نیشتر ” مجموعهی داستان« سورهی پنج آیهی سی »، « خونیاری » و ترجمه ای از اشعار، شاعران ترک و با عنوان “همسایهی ما شاعر است” از ایشان آمادهی چاپ است که در فرصتی مناسب به سمع و نظر مخاطبان ارائه خواهد شد.
در همین رابطه گفتگویی داشتیم با وی در خصوص آثار او، وضعیت شعر و داستان و برگزاری کارگاهها و انجمنهای ادبی در ایران که در ادامه میخوانید:
شاخصهٔ اصلی شعر و داستان امیر محمدی چیست و چه تفاوتی با آثار دیگر نویسندگان و شاعران حال و گذشتهی ایران دارد؟
شاعر و نویسنده وقتی دست به قلم میشود به این نکته توجهی ندارد. آنچه مینویسد تراوشات خیال و اندیشه اوست در قالب شعر یا داستان.
شعر من فقط و فقط از یک اصل تبعیت میکند و آن شعریت است رها از تمام جریانهایی که تا کنون ادبیات جهان تجربهاش کرده و میکند. جریانهایی به اصطلاح ادبی که تنها، گرمی بازار بودند برای عدهای. وقتی هنرمند به دنبال خلق اثری فاخر و ارزشمند است نامگذاری و محدود کردن آن به جریانی خاص کم لطفی در حق آن اثر موفق است.
شعر من شعری تصویرمحور و اندیشهمدار است که استفاده از اسطوره سمبل و نماد بسامد بالایی در ایشان دارد چراکه از الزامات شعر چند لایه بکار گیری تمام ظرفیتهای هنریست. در کنار این همه، سعی کردهام که سلامت زبان، بافت کلام و گزینش کلمات، استفاده از ظرفیتهای نوشتاری، اندیشه، موسیقی درونی و شکل ذهنی مستحکم و… را رعایت کنم.
در داستان هم جریان سیال ذهن را خیلی میپسندم. سعی کردهام در روایت رو پاهای خودم بایستم تا نوع و جنس روایت مختص خودم باشد، حالا تا چه اندازه موفق بودهام مخاطب بهتر میداند. پرداختن به سوژههای دست نخورده و نگاه کردن به موضوعات از زاویهی دید شخصیام، بدون در نظر گرفتن مصلحت وقت و… را شاید بتوان شاخصهی اصلی دانست.
همین بسامد شاخصهها هستند که دلیل بر تفاوت میشوند.اگر صحبت از نویسندگان دهههای طلایی ادبیات ما باشد، بهتر است حرفشان راهم نزنیم و اگر از نویسندگان امروز پاسخ همان است بهتر است حرفشان را هم نزنیم.
نسل من و حتی یک نسل قبل تر از من شاگردان خلفی برای نیماها، نصرت رحمانیها، احمدشاملوها، رضا براهنیها و بیژن الهیها و…نبوده ایم.
متاسفانه قریب به چهل سال است که نسل شاعران در زبان فارسی رو به انقراض گذاشته_حاشا از محضر هنرمندان حقیقی_شعر فست فودی و شاعران جشنواره ای شتک شده اند به هیبت هنر، این لکهها اگر هم که به مرور زمان پاک بشوند تکه ای از آن اصل ناب را با خود میکنند و میبرند.
از این بابت است که نمیتوانم خودم را با این دو گروه مقایسه کنم.
امیر محمدی زمانی که دست به نوشتن میزند چه اندازه به ممیزیها توجه میکند و چگونه آنچه در ذهن دارد را مینویسد بی آنکه دست به خود سانسوری زده باشد؟
سانسور ریشه دوانده است در نهاد ما و نمیشود در این عصر که رسانه عین نقل و نبات است، تمام گناهش را انداخت گردن سازمانهای مرتبط با چاپ و نشر و از طرفی هم نمیشود نقش این سازمانها و حتی خانواده را ندید گرفت. خود سانسوری حتی در روابط روزمرهی ما هم وجود دارد به واسطهی فرهنگ خوب یا بدی که صاحب آنیم .
در عصری که شاعر و نویسنده را با تعداد کتابهای ساخته شده اش میشناسند نه با کیفیت آثار خلق کرده اش همان بهتر که هنرمند اصیل شناخته نشود. بهرام صادقی دو اثر دارد ملکوت، سنگرها و قمقمههای خالی.بهرام اردبیلی تا زمانی که در قید حیات بود مجموعه ای از ایشان چاپ نشد، روزگار دوزخی آقای ایاز دههها بعد از خلقش به دست مخاطب میرسد تازه آن هم با چاپ زیرزمینی،شب هول هرمز شهدادی هنوز که هنوز است چاپ نمیشود ولی خوانده میشود شازده احتجاب هوشنگ خان گلشیری که در دورهی خودش ممنوعه بود سالهای بعد کلاس درس میشود برای سیال ذهنیها، شب یک شب دو بهمن فرسی را کتابخوارها دنبالش میگردند پیدایش نمیکنند. یکی دوتا نیستند این مثالها.
شاعر و نویسندهای که هنرش را در راستای جامعه و ذات هنر در خدمت بگیرد به ممیزی فکر نمیکند و خودسانسوری ندارد چون به قدری واژه را در دست خیالش موم کرده که نگفتنی ترین چیزها و توصیف ناپذیرترین فضاها را هنرمندانه خلق میکند تا خوشایند هرآنکس باشد که با متن و شعرش در گیراست .حالا بماند که بسته به اقتضای فضای اثر گاهی لازم است که رو بازی کرد و خیلی صریح به مسائل پرداخت.
در زمان نوشتن، تنها چیزی که به خیال نمیرسد ممیزی ست، گواهش هر آنچه که نوشتهام.به این فکر نمیکنم که تعداد مجموعههای چاپ شدهام را باید افزایش دهم. در ثانی امروزه برای نشر رسانه بسیار است.
چه اندازه ادبیات داستانی کنونی ایران را مطابق میل خود میبینید؟
آیا داستان ایرانی به انسجام و استقلال لازم رسیدهاست؟
دوست دارم هدایت و گلشیری را بخوانم.
داستان و رمان ما نوپا بود و است، این نوباوه قریب به چهل سال است که به کما رفته. این کما رفتگی باعث شد که در عرصهی جهانی حرفی برای گفتن نداشته باشیم.
شاعر و نویسندهی متعهد در نگاه شما چه تعریفی دارد؟
چه اندازه شعر و داستان ایدئولوژیک را قبول دارید و اینکه آیا شعر و داستان باید در خدمت ایدئولوژی باشند؟
پیش پا افتادهترین مسئله در ذهن هنرمند حقیقی مسئلهی تعهد است. در همین جریانهای ادبی که عرض کردم شده گرمی بازار عدهای، شعر را فقط برای شعر میخواستند . این طیف از جریانات توالی فساد داشت برای ادبیات ما، باعث شدند اوضاع وخیم تر شود ونهایتا تعهد در ادبیات رو به فراموشی برود حالا این جریانات با چه هدفی بر سرکار آمدند جای بحث دارد .در جهانی که من در آن زندگی میکنم دانش آموز میسوزد تا کلاس درس گرم شود. هنوز بحث بر سر رنگ پوست است، و اینکه چرا زبان در دهان به شیوهی مادری نمیچرخد و یا برعکس، در جهان من دنبال ژن برتر میگردند،در جهان من خودکشی مسری شده به بچهها سرایت کرده، فقر فرهنگی و اقتصادی بی داد میکند و…. نمیتوان بی تفاوت از کنار این مسائل گذاشت. رسالت اصلی هنر و هنرمند احساس مسئولیت در قبال جامعه است.
هنری که عاری از ایدولوژی باشد هنوز خلق نشدهاست.در صورت خلق هم اگر خالق مدعی باشد که اثرش بدون ایدولوژی ست باز هم ایدولوژی خاص خودش را دارد.در جواب این سوال که هنر در خدمت ایدولوژی ست یا بر عکس باید گفت : ارزش هنر را نمیتوان تا حد ایدولوژی پایین آورد این دو مهم رابطهی ویژهای باهم دارند در عین حال باهم متفاوتند .
کتاب کاپیتال یک اثر ایدولوژیک در مورد نظام سرمایه داری است، اگر کسی بخواهد اطلاعات روزنامهای در این رابطه کسب کند کاپیتال بهترین است . اگر بخواهد سرمایه داری را با پوست و استخوان درک و تجربه کند زندگی دشوار چارلزدیکنز پیشنهاد من است. هنر این امکان را به مخاطب میدهد که در فضای ایدولوژیک خالقش نفس بکشد و ازاین نظر است که جایگاه ویژهای دارد.
ایدولوژی در هر اثر هنری باید هنرمندانه ارائه شود اساسی ترین ایراد شاعران دهههای طلایی همین مورد بود که در شعرشان به یکباره و خالی از هر نوع زیبایی شناسی بحثهایی ایدولوژیک شان را مطرح کردند، آن زمان چون حرکت، حرکتی آوانگارد بود قابل توجیح است اما شاعر و نوسیندهی امروز باید حساس تر باشد.
شما مدیر مسئول انجمن ادبی بامداد هستید از کارکردهای آن و اینکه چه اهداف و برنامههای را دنبال میکند بگویید.
بامداد از سال ۹۴فعالیت خودش را شروع کردهاست. از همان ابتدا کارگاه شعر بود و هست. بر خلاف اکثریت انجمنهای ادبی کشور. ما یاد میگیریم به هر بزرگواری نگوییم استاد. اعضای بامداد محدود و مشخص هستند. شرکت در کارگاه برای عموم آزاد نیست. به چند دلیل اول اینکه شاعر و نویسندهای که حرفهای و بطور جدی پیگیر هنرش باشد انگشت شمار است دوم اینکه شعرخوانی برای بامدادیها چندان مهم نیست در حالی که اکثر دوستان شاعر به خاطر شعرخوانی به جلسات تشریف میبرند، از طرفی سلیقهی من هم ایجاب میکند که تعدادمان از پانزده نفر بیشتر نباشد و دوست دارم اعضا گزینش شوند، چون مباحثی که در بامداد دنبال میکنیم در طول هم هستند و باید اعضا حضور مستمر داشته باشند.
بامداد استاد ندارد و این عمده ترین مزیت است برای ما.هدف بامداد شاعر سازی نیست بلکه پرورش استعدادهاست شعر گفتن را نمیشود آموزش داد موردی که دوستان من مخصوصا در پایتخت به اشتباه درگیر آن شده اند.
در دورهی قبل بامداد، ما در کنار کارگاهی کردن آثار اعضا و دیگر شاعران _حتی بزرگان _سبک شناسی شعر فارسی خواندیم.در این دوره مکتبهای هنری را بررسی میکنیم . باید در جمع صمیمی ما باشید، بامدادی بشوید تا لذت این در کنار هم بودن را درک کنید.
خیلی از بزرگان ادبیات امروز ایران تعداد زیاد و کیفیت پایین جلسات شعر در ایران را بازاری برای اشخاصی میدانند که چیزی را به ادبیات امروز ایران اضافه نکردهاند چه اندازه با این تفاسیر موافق هستید؟ به نظر شما مشکل برگزاری جلسات شعر در چیست؟
تعداد زیاد جلسات شعر یک مزیت است. این آرزوی قلبی من است که هر صبح و هر عصر در فرهنگسراهای ما جلسهی شعر برگزار شود.مسئله اینجاست که در تمام جلسات و انجمنهای ادبی شاعر، شعرش را برای شاعر میخواند. نهایت نقدی که در این جلسات میشود جابجایی و تعویض کلمات است و یا اگر مشکل وزنی داشته باشد گوشزد میکنند. تازه آن هم اگر بشود اسم شعر رویشان گذاشت. سوتفاهم نشود من در نگاه کلی گفتم _در بین اثرهای خوانده شده کارهای خوب و در خور هم دیده میشود_در حالی که این اتفاق باید در کارگاههای شعر بیفتد و اثر تازهی هنرمند از فیلتر کارگاهی بگذرد و بعد در جلسات شعر خوانی به عموم عرضه شود . یعنی برای مردمی که شعر دوست هستند.
متاسفانه توهم در متشاعران مشکل بزرگی ست که سردمداران بعضی از جلسات شعر برای پر کردن صندلیهایشان به آن دامن میزنند.
دوست عزیز، متشاعری مرحلهی ابتدایی شاعریست نمیتوان به صورت جهشی از آن رد شد. جهش کنیم قو نمیشویم. در همان حالت جوجه اردک زشت میمانیم. گردانندگان جلسات شعر امروز جوجه اردکها را زشت پرورش میدهند، در حقشان ظلم میکنند تا استاد باقی بمانند. میدانم این صریح حرف زدنها به تریج قبای انجمنیها بر خواهد خورد اما وقتی من خودم را از تیرهی الهی، براهنی، سایه و… میدانم ناچار زبان نقدم تیز میشود.
از طرف دیگر هم فضای مجازی هر دلشکستهی عاشقی را شاعر کرده، این بد نیست که مملکت ما شاعر فراوان داشته باشد اما بی سوادی، توهم و کم ذوقی، در کنار کیفیت این چنینی جلسات، باعث تقلیل در سلیقهها میشود و هر دلنوشته به نام شعر به خورد مخاطب داده میشود. شعر و شاعری مثل اکثر حوزهها و عرصهها عوام زده شده است و کیفیت عزیزانی که نام استاد را در این گردهماییها وصلهی ناجور کرده اند به پیشوند اسمشان و عوامل دیگری که در این مجال فرصت بحث شان نیست دلیل بر این عوامزدگی شده اند.
از آیندهی کاری خود بگویید چه آثاری را در چه زمینهای در دست اقدام و یا چاپ دارید؟
راستش را بخواهید اشتیاقی برای ارائهی کار تازه نیست.مخاطب شعر و داستان فارسی دنبال کار جدی نمیگردد، راحت الحقوم پسند شدهاست خودش را محروم میکند از حلاوتهای ناب. شاعران و نویسندگان هم از بخت بد، ذوقشان را تا حد مخاطب آسان پسند، تنزل میدهند و کج سلیقه ای میشود شیوهی آنها، سرسپردهی بد سلیقه ای شده اند. دست روی دلم نگذارید که خون است. خونیاری اسم مجموعه داستان جدید من است که فایل صوتی اش را در کنار و به همت دوست خوش صدایم مهدی سمساری آماده میکنم. لی لآباد مجموعهی شعر است. نیشتر مجموعه مقالات.
سپاس از شما که وقت گذاشتید و با ما همکاری داشتید، سخن آخر
خوشحال شدم از هم صحبتی با شما.امیدوارم که رسانهها در اختیار کسانی باشند که لایق اند.