رصد به دوران کودکیام – بخش یازدهم
برخی جنبههای زندگی و کسب و کارهای دیرینه در ایران قدیم
یادآوری:
آنچه در این سلسله نوشتهها در زیر عنوان «رصد به دوران کودکیام» میخوانید، نه پژوهشی جامعهشناسانه است و نه جامع و کامل، بل صرفاً خاطرههایی است که با زبانی ساده و بیپیرایه نگاشته شده است؛ خاطرههایی از آنچه در کودکی به چشم خود دیدهام، یا در نوجوانی از زبان بزرگترهایم شنیدهام. در این «رصد» به زمانی در حدود ۸۰ – ۹۰ سال پیش، چه بسا خیلی چیزها در زیر غبار فراموشی سالیان، یا حتی از چشم و گوش من، پنهان و دور مانده باشد و در این نوشتهها نیامده باشد. با وجود این، امید است که این خاطرهنگاری کوتاه، بتواند پرتوی باشد بر راه دراز پیموده شده از اوایل این قرن (سالهای آغازین ۱۳۰۰) تا کنون- از «آنگونه که بود» به «آنگونه که هست»- و عطشِ دانستن و کنجکاوی جوانترها را تا حدی سیراب کند. در همین عرصه، شاید هم خوانندگان علاقهمندی پیدا شوند که از اطلاعات این سلسله نوشتهها برای امر تحقیق و تفحص و تألیفهایی جامعتر پیرامون وضع زندگی در آن سالها سود ببرند.
ناظر نعمتی
روشنایی شهری
چند سالی پیش از آنکه چشم به روی دنیا بگشایم (زمستان سال ۱۳۰۱)، آن طور که بزرگترهایم میگفتند، از نیروی گاز و به وسیلهٔ چراغهای گازسوز نصب شده بر تیرهای چوبی یا فلزی در دو طرف یا وسط خیابانها تأمین میشد. این خیابانهای عمده که تا ۶ – ۷ سالگیام آنها را دیدم، شامل محدودهیی از سمت شرق تا دروازه دولاب و خندق شرقی، از سمت غرب تا دروازه دولت، از سمت شمال تا خیابان و پادگان عشرتآباد، و از سمت جنوب تا دروازه خراسان بود. سوخت این چراغها، گاز «اَستیلن» بود که از طریق لوله از کارخانهٔ تولید این گاز در خیابان «چراغ گاز» تأمین میشد. چندین سال بعد، چراغهای برق جای این چراغهای گازی را گرفتند. برق مورد نیاز این چراغها، از کارخانهٔ برق، که حاج امینالضرب از روسیه وارد کرده بود، تأمین میشد. این چراغهای برقی را از اندکی پیش از غروب روشن میکردند که تا مدت کوتاهی پس از طلوع آفتاب روشن میماندند، اگرچه رفتوآمد وسایط نقلیه و مردم آن روزگار بیش از سه چهار ساعتی پس از غروب ادامه نداشت، و مجدداً پس از اذان صبحگاهی آغاز میشد، جز در ماه رمضان که مردم دو سه ساعتی پیش از به صدا در آمدن «توپ سحری» برای رفتن به مسجدها و حمامها به خیابان میآمدند. پس از به صدا در آمدن «توپ سحری»، این رفتوآمدها کمتر میشد. در شبهای قدر ماه رمضان، که در غالب مسجدها مراسم احیای مذهبی از حدود یک ساعتی پیش از نیمهشب آغاز میشد، رفت و آمدها هم همین موقع آغاز میشد.
چراغ گاز سردر الماسیه (نزدیک خیابان بابهمایون) ساخت بلژیک ۱۳۰۴ ه.ق.
در مورد کوچه پسکوچههای محدودهیی که در سطور بالا ذکر شد، گفتنی است که روشنایی شبانه به وسیلهٔ «فانوس نفتی» تأمین میشد که فقط در تقاطع کوچههای نسبتاً پهن، در ارتفاع حدوداً ۴ متری به میلهیی فرو کرده در دیوار نصب شده بود. این فانوسها توسط مأموران بلدیّه (شهرداری) نصب، و دستهٔ فانوس به میلهٔ سرکجی آویزان میشد. همین مأموران حدود نیم ساعتی به غروب مانده، فانوسها را با چوب بلندی که یک سر آن دوشاخهیی کار گذارده بودند، از محل نصب پایین میآوردند، در انبارهٔ آن نفت میریختند، و احیاناً اگر شیشهٔ فانوس دود گرفته بود، با کهنهیی آن را پاک میکردند، فتیلهٔ سوخته را اندکی میبریدند، و پس از روشن کردن فانوس، فتیلهٔ آن را چندان که دود نزند، بالا میکشیدند. سرانجام فانوس را از محل دستهاش و به وسیلهٔ همان چوب دراز دوشاخهدار به میلهٔ سرکج روی دیوار آویزان میکردند.
نمایی از سردر الماسیه (نزدیک خیابان بابهمایون) با چراغ گاز جلوی آن
در بازارچهها، و در بازارهای تهران که در قسمت عمدهٔ آن در جنوب خیابان بوذرجمهری و سبزهمیدان واقع بود (من تا ۷ – ۸ سالگی این بازارها را در شب ندیده بودم) وضع روشنایی شبانه مانند کوچهها بود، جز اینکه تعداد فانوسها بیشتر، و فانوسهایی که در تقاطع بازارچهها و کوچهها آویزان میشد، بزرگتر بود. علاوه بر این، بر سردر بسیاری از دکانها، خصوصاً «گیپایی»ها (کله پزیها) و نیز حمامها و لبوپزیها، فانوسهایی آویزان بود که صاحبانشان از اول شب آنها را روشن میکردند، اما چون بازارچهها مسقف بودند، حتی تا مدتی پس از برآمدن آفتاب نیز آنها را خاموش نمیکردند.
فانوس نفتی فتیلهیی
از دیگر وسایل تأمین روشنایی، لازم است به «چراغ زنبوری» اشاره کرد که نوعی از آن پایهدار بود و بیشتر در مراسم عزا و عروسی، در تکیههای عزاداری، یا در جلوی مغازههایی مثل کلهپزی یا حلیمپزی و غیره میگذاشتند. سوخت چراغ زنبوری نفت بود که با تلمبهای که روی مخزن آن نصب شده بود، آن را به صورت پودر ریزی در میآوردند و به توری محل سوخت میرساندند، که راحتتر و روشنتر بسوزد.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید
سلام
خیلی عالی بود، ممنون
خوشحال می شیم به ما هم سر بزنید
http://www.arthut.co