رصد به دوران کودکیام / بخش ۴
برخی جنبههای زندگی و کسب و کارهای دیرینه در ایران قدیم
یادآوری:
آنچه در این سلسله نوشتهها در زیر عنوان «رصد به دوران کودکیام» میخوانید، نه پژوهشی جامعهشناسانه است و نه جامع و کامل، بل صرفاً خاطرههایی است که با زبانی ساده و بیپیرایه نگاشته شده است؛ خاطرههایی از آنچه در کودکی به چشم خود دیدهام، یا در نوجوانی از زبان بزرگترهایم شنیدهام. در این «رصد» به زمانی در حدود ۸۰ – ۹۰ سال پیش، چه بسا خیلی چیزها در زیر غبار فراموشی سالیان، یا حتی از چشم و گوش من، پنهان و دور مانده باشد و در این نوشتهها نیامده باشد. با وجود این، امید است که این خاطرهنگاری کوتاه، بتواند پرتوی باشد بر راه دراز پیموده شده از اوایل این قرن (سالهای آغازین ۱۳۰۰) تا کنون- از «آنگونه که بود» به «آنگونه که هست»- و عطشِ دانستن و کنجکاوی جوانترها را تا حدی سیراب کند. در همین عرصه، شاید هم خوانندگان علاقهمندی پیدا شوند که از اطلاعات این سلسله نوشتهها برای امر تحقیق و تفحص و تألیفهایی جامعتر پیرامون وضع زندگی در آن سالها سود ببرند.
ناظر نعمتی
یخچالها
(روزگار پیش از «فریزر»!)
در زمینهای وسیع اطراف شهرها، بناها یا تأسیسات بسیار سادهای به نام «یخچال» (یخچال، با املای متداول) وجود داشت که برای تولید یخ و ارائه و فروش یخ مصرفی خانوادهها ایجاد شده بود. «یخچال»ی که من در کودکیام میشناختم، به نام «یخچال حاج عبدالصمد»، در بیرون دروازهٔ «دولاب» آن زمان بنا شده بود، و در واقع نمونهیی بود از همهٔ یخچالهای آن زمان. این یخچال سالها پیش از کودکی من در بیرون از دروازهٔ دولاب تهران و نه چندان دور از آن بنا شده بود. پدرم یا عمویم بارها مرا با خود به خرید یخ فراوان برای مهمانیهای خانوادگی به آنجا برده بودند. هنگام واپسین دیدارم از این یخچال دایر، دروازهٔ دولاب هنوز برپا بود. از این دروازه که میگذشتی، خندقی کمعمق بود که آب جاری آن را قطع کرده بودند، و پلی را که روی آن ساخته شده بود، مأموران بلدیه (شهرداری) خراب کرده بودند؛ اما آوار تلنبار شدهٔ آن هنوز راه عبور انواع گاریها بود. از این پل که عبور میکردیم، آن سوی خندق خشک، بیابان وسیعی بود که در آن صیفیکاری (کاشت و برداشت خیار، کدو سبز، انواع سبزیها و غیره) میشد. حدود ۱۰ دقیقهیی که به سمت جنوب میرفتیم، به دیوارهای بلند یخچال میرسیدیم و از حفرهٔ بیدر آن، به زمینی نسبتاً وسیع پا میگذاردیم که ترازویی بزرگ و قپانی در آن بود، و در کنار آن، خریداران عمده و چندین کارگر و فروشنده در حال خرید و فروش بودند.
در نوجوانیام، خانوادهٔ ما کمی دور از یخچال، در خیابان تازه تأسیس «کرمان»، دو اتاق از خانهیی دو طبقه را اجاره و بدانجا منتقل شده بود. در آن زمان، نه دیگر دروازهیی وجود داشت، نه خندقی، و نه زمین وسیع صیفیکاری. از یخچال حاج عبدالصمد هم فقط خرابهیی بر جا بود که آن هم چند سالی بعد، بُنهکن و با خاک هموار شد، و به جای آن کوچهیی به نام «باغ فرید» و خانههایی ساخته شد. خندق هم تبدیل شده بود به خیابان خاکی «شهباز» که دو سه سالی بعد آسفالته شد. در همان زمان نوجوانیام، کنجکاویام مرا بر آن داشت که در فرصتهای متعدد، آن یخچال مخروبه را که دیوارها، آبگیر یخسازی، و گودال عمیق ذخیرهسازی یخ را، ورانداز کنم.
از این پس آنچه مینویسم، بیشتر حاصل شنیدههایم از پدر یا عمویم هنگام دایر بودن یخچال، و خاطرههایی از وراندازهای آن در نوجوانیام است. اکنون که این سطور را مینویسم، هم سخنان آن زندهیادان را در ذهنم میشنوم، و هم منظر آن یخچال مخروبه در نظرم میآید.
یخچال حاج عبدالصمد عبارت بود از زمینی خاکی، محصور در میان دیوارهایی بسیار بلند- جز حفرهیی وسیع در ضلع غربی آن که دری نداشت. در حدود دو سوم این زمین شرق-غربی، در سمت جنوبی آن، آبگیر «یخسازی» بود، و به موازات آن، گودالی عمیق بود با پلههای سنگی که به کف خاکی میرسیدند و نیمی از حجم گودال را اشغال میکردند. این تأسیسات فقط در زمستانها برای تولید و انبار کردن یخ، و بعد در فصل گرما برای فروش یخ دایر بود. مراحل یخسازی در زمستانها و ذخیره کردن آن، چندین شب و روز متوالی طول میکشید، و در کل در حدود یک ماه تا یک ماه و نیم این کار ادامه داشت. اما در فصل گرما، که گاه در میانهٔ بهار آغاز میشد و تا اوایل پاییز پایان مییافت، فصل خرید و فروش یخ بود.
و اما شرح کار این تأسیسات: در زمینی بسیار وسیع، دو گودال، یکی به عمق نه بیش از یک متر و پهنای حدود ۵ تا ۷ متر، و یکی دیگر در مجاورت و به موازات آن به فاصلهٔ حدود دو سه متر، و به عمق بیش از ده متر و به همان پهنی کنده بودند. دور تا دور این زمین را دیواری گِلی به بلندی دست کم ۱۵ متر گرفته بود که فقط دهانهیی گشاد به بلندی ۷، ۸ متر به عنوان راه ورود و خروج داشت. کلفتی این دیوار «گلی»- ساخته شده از گل و خاک رس و ریگهای ریز و درشت- از نیم متر تا یک متر میشد. درازای گودال کم عمق درحدود دو سوم درازای این تأسیسات بود که شامل دیوارهای چهارجانبهٔ دورادور زمین بود. درازای دیوار گلی، بسته به سطح زمین موجود، دستکم چند صد متری بود. فصل سرما و یخبندان که میشد، عصر هنگام در گودال خاکی کمعمق چندان آب میبستند که دستکم ده سانتیمتری از گودال را پر کند. شب هنگام، در موقع سرمای شدید زمستانی، این آب یخ میبست. عصر روز بعد، باز روی یخ دیشبی را آب میبستند تا باز سرمای شب آن را منجمد و به یخ تبدیل کند. این «آببندان» عصرانه و یخسازی شبانه آنقدر تکرار میشد تا تمام گودال را چند لایه یخ پر میکرد. آنگاه، در طول روز بعد از آنکه گودال پر از یخ شد، یخشکنی از این گودال و ریختن قطعه یخهای بزرگ و کوچک به درون گودال یا «چال» عمیق که قبلاً در کف آن پوشال یا کاه ریخته بودند انجام میشد. در پایان چندین شب که یخهای ذخیره شده در گودال عمیق، تا نیمی از پلههای سنگی را در بر میگرفت، ضمن آب بستن دوباره به گودال کمعمق، روی یخهای گودال عمیق را با کاه و پوشال به ضخامت چند سانتیمتر میپوشاندند. در عصر و شبهای متعدد بعدی، یخشکنی با بیلهای سرکج (=کجبیل) دستهکلفت، دیلمهای قطور آهنی نوکتیز، و کلنگهای لبهدار انجام میگرفت و قطعههای یخ را که گاه پوشیده از برف بود، از میان جرزهای گودالی مسقف که سقف را نگه میداشتند، در سمتی فرو میریختند که پلهها قرار نداشتند. هنگامی که طی چندین شب و عصر، روی همهٔ پلهها- جز یکی بالایی را- یخ فرا میگرفت، آنگاه باز روی یخها را یک لایهٔ چند سانتیمتری پوشال و کاه، و باز گونیهای یک لایه یا دولایه میانداختند. بدین ترتیب، در این گودال فقط دو بار این عمل تکرار میشد. آن هنگام بود که دیگر چرخهٔ یخسازی و ذخیرهسازی آن به پایان میرسید، ولی تا هنگام بهرهبرداری از یخچال، کارگرانی، یکی دو شب در هفته، روی گونیها را آب میپاشیدند و این خود، در شبهای زمستانی، به دوام یخهای ذخیره شده میافزود.
این گودال یا «چال» عمیق لبریز از لایههای یخ و کاه و پوشال که روی آن پوشیده از گونی خیس بود، در سراسر فصل زمستان و سپس بهار، تا وقتی که گرمی هوا مردم را به استفادهٔ از یخ برای خنک کردن آب و شربت و میوه و غذا مجبور سازد، سربسته میماند. اما گونیهای رویی را به محض آنکه احساس میکردند رو به خشکی میروند، آبپاشی میکردند تا خیس بماند. غالباً هم این «یخچال»ها طوری ساخته میشدند که «چال»ها آفتابگیر نبودند یا در سایهٔ دیوار و مصون از تابش خورشید (حتی آفتاب بیرمق زمستانی) قرار میگرفتند.
آنگاه که وقت استفاده از یخ این «یخچال»ها فرا میرسید، از اول صبح تا عصر هنگام، خریداران کلّی یخ با گاری دستی، با گاری بسته به یابو، قاطر، اسب یا الاغ، یا با «گاله»های دوسویه که پشت حیوان بارکش میگذاردند، شخصاً یا به کمک کارگران یخچال، گونیها و کاه و پوشال را از روی یخها به کناری میزدند و یخها را به صورت قطعههای بزرگ و کوچک از گودال بالا میآوردند. در محوطهای مسقف، چندین «قپان» دستی بود که کارگران یخچال به توسط آنها یخ را وزن میکردند، و پس از آنکه تحصیلداران (صندوقدار، حسابدار) بهای آن را از خریداران میگرفتند، هر خریدار یخ خریداری خود را با وسیلهیی حمل میکرد که با خود داشت، و روی آن را گونی خیس میکشید، به عنوان فروشندهٔ دورهگرد در کوچهها میگرداند و با احتساب سودی که برای خودش منظور میکرد، به مشتریان خانگی میفروخت. برخی از این خریداران یخ عمده که دکاندار یا کارگر دکان سبزی فروشی، میوه فروشی، بقالی، و غیره بودند، یخ خریداری خود را به دکان میبردند و آن را در جعبهها یا صندوقهای چوبی که کف آن را کاه ریخته بودند میگذاردند و روی آن را گونی میکشیدند. صاحب دکان از همین جعبه یا صندوق به خریداران خانگی یخ میفروخت، و وسیلهٔ کارش تیشهیی بلند لبه و ترازویی با کفههای پهن و بندهای زنجیری فلزی یا طنابی بلندی بود که کفهها را به شاهین ترازو وصل میکرد. طنابی هم به میان دستهٔ شاهین وصل بود که ترازودار میتوانست با کشیدن آن به بالا، کفههای یخ و وزنهٔ سنگی یا آهنی را از جای بلند کند و وزن یخ را معلوم دارد. او هم یخ را با احتساب سودی برای خود، و این که تا فروش تمام یخها مقداری از آن آب میشود، بهای آن را از مشتری میگرفت.
بستنی فروشها که ضمناً فالوده هم درست میکردند، «یَخنی»فروشها، شربت فروشها، قهوهخانهها، و دیگر کاسبهایی که داشتن یخ از ضروریات شغلیشان بود، خواه دورهگرد باشند یا دارای مغازه، عموماً از خریداران عمده یا کلی یخ بودند که میبایستی خود یا کارگرهایشان با وسیلهٔ حملی که داشتند به یخچالها مراجعه کنند و به مقدار کفایتشان یخ بخرند. در مورد بستنی و فالوده فروشها و «یخنی»فروشها و آبآلو فروشان در یادداشت دیگری شرح داده خواهد شد.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید