
ریواسهای سرخ

شعری از محمد زندی
در ساعت دوازده
دو سایه
دو ترانهخوان
با دو کوله
پر از عطر گیاهان کوهی
و دستهایی در چیدن نان
در ساعت ظهر
با هر ترانه
پرتر میشدند کولهها
غرش ناگهانی تفنگها
رگبار گلولهها
بیصدا شدن آوازها
و سرخ شدن ریواسها
در چشمهای خیرهی رشید و فاخر
در ساعت دوازده ظهر
دو جان از هوش رفته
از عطر گیاهان کوهی، نه!
دو پیکر تکه تکه
پراکنده
و کوه در پژواک
ترانه ‘نیشتمان’
در ساعت دوازده هر روز