سانسور نیمبند و قدیسان میانمایه
«هنگامی که قانونِ سانسور میخواهد مانع آزادی چون امری ناخوشایند شود، نتیجهی کارش دقیقا معکوس خواهد شد. در کشوری که سانسور حاکم است وجود هر مطلب چاپ شدهی ممنوع، شهید پنداشته میشود و هیچ شهیدی بدون هالهی نور و مؤمنانه نیست. این نوشته استثنایی تلقی میشود و چون نمیتوان آزادی را برای آدمی از ارزش انداخت، آنگاه هر استثنایی در نبود عمومی آزادی ارزشمندتر پنداشته میشود. هر رازی جاذبهی خاص خود را دارد. آنجا که افکار عمومی رازی را در دل خویش دارد، هر مطلبی که رسما مرزهای رازآمیز را درهم شکند از همان ابتدای کار نظر مساعد مردم را به خود جلب میکند. سانسور هر اثر نوشتاری ممنوع را، چه خوب و چه بد، به سندی خارقالعاده تبدیل میکند، در حالی که آزادی مطبوعات هر اثر نوشتاری را از تحمیل تاثیری مادی محروم میکند.»۱
این بخشی از مقالهی بلند کارل مارکس است که با امضای «یکی از اهالی راین» در ضمیمهی راینیشه تسایتوگ در آوریل ۱۸۴۲ یعنی تقریبا فروردین ۱۲۲۱ خورشیدی منتشر شده است. این مصادف است با حوالی سالهای انتشار و پایان انتشار نخستین نشریهی ایرانی که کاغذ اخبار (ترجمهی کلمه به کلمهی Newspaper) که از سال ۱۲۱۶ به مدت سه سال در زمان محمدشاه قاجار توسط میرزا صالح شیرازی منتشر میشد. از زمان انتشار مقالهی مارکس بیش از ۱۷۰ سال میگذرد اما شاید نتوان بهتر از آنچه مارکس توصیف کرده است وضعیت و نتایج سانسور در ایران امروز را توصیف کرد.
دیکتاتوری و سانسور هرگز نمیتواند کامل و تمام عیار عمل کند به همین خاطر به هر حال مطالبی به عنوان مطالب زیرزمینی منتشر میشود و به دست مردم میرسد و همانطور که مارکس توضیح داده است همین مخفی بودنش موجب ارزشمند تلقی شدناش میشود. مطبوعات سانسور شده خوب هم که باشند خوانندهیی نخواهند داشت و جدی گرفته نمیشوند و مطالب مخفی و سانسور نشده «بد» هم که باشند «خوب» تلقی میشود. این بهخودی خود موجب معوج شدن شعور اجتماعی و سلیقهی هنری و ادبی جامعه میشود اما عامل دیگری این وضعیت را تشدید میکند و آن مبارزهی جهتگیری شده با همین بخش زیرزمینی است. بهعبارت دیگر سانسور لایهبندی میشود:
۱. مطالب قانونی وکاملا سانسور شده.
۲. مطالب نیمهقانونی و تاحدودی سانسور شده.
۳. مطالب زیرزمینی با خطر امنیتی پایین.
۴. مطالب زیرزمینی باخطر امنیتی بالا.
دو سوی این طیف تاثیرگذاری چندانی ندارند مطالب کاملا سانسور شده بیبو و خاصیت شناخته میشوند و حتا اگر چندان هم بیخاصیت نباشند بیاهمیت تلقی میشوند مطالب زیرزمینی با خطر امنیتی بالا هم عملا به دست کسی نمیرسد زیرا انتشار و نگهداری از آنها خطر جانی دارد. دو گروه وسط در چنین شرایطی بیشترین گستردهگی را پیدا میکنند و هر اثر نازلی که در این گروه جا بگیرد حکم مستورهی نابی پیدا میکند که دست به دست میچرخد.
پیش از انقلاب در دههی پایانی حکومت محمدرضا شاه دقیقا میتوان این وضعیت را مشاهده کرد. کتابها و سخنرانی دکتر شریعتی به عنوان آثار زیرزمینی با خطر امنیتی کم به سرعت در جامعه منتشر میشد. در مقابل آثار ماتریالیستی و غیردینی یا رسمی بودند و بیمخاطب و کمخاصیت یا زیرزمینی بودند با درجهی امنیتی بالا. تعداد کسانی که آثار حمید اشرف و بیژن جزنی را برای مثال میتوانستند گیربیاورند و بخوانند بسیار محدود بود اما آثار دکتر شریعتی گیرم با نامهای مستعار تا دورترین شهرها و حتا روستا میرفت. بسیاری از روحانیون منتقد حکومت نیز به صورت نیمه علنی به منبر میرفتند و چند روزی بازداشت میشدند و بازمیگشتند. تحلیل سیستم امنیتی شاه این بود که اینها خودشان خطری ندارند و جامعه به عقب برنمیگردد و مذهبی نمیشود و تنها این خاصیت را دارند که جلوی خطر کمونیسم و اتحاد جماهیر شوروی و جمهوری خلق چین آن زمان را بگیرند. اما نتیجهی آن دیکتاتوری این شد که مرجع تقلیدی در پایینترین رتبه در بین «مراجع تقلید» ناگهان ستارهاش بدرخشد و عکسش تا ماه بالا برود و دکتر شریعتی بشود معلم انقلاب! رسالهی عملیه آیتالله خمینی در باب غسل جنابت و آداب حیض شود اثری که باید لای روزنامه پیچیدش و مخفیانه دست به دست داد گویی نسخهیی برای ساختن دنیایی بهتر است و یا دستورالعملی برای مبارزه.
آنچه در پس از انقلاب در دوران موسوم به اصلاحات اتفاق افتاد این بود که از یک سو سانسور شدید اساسا اجازهی ورود گستردهی نظرات مخالفان را نداد و از سوی دیگر نیمهسانسور موجود عملا حاصل کار نویسندهگان اصلاحطلب را چون شهیدانی که مارکس از آن صحبت میکند در جامعه مطرح کرد و در این فضا بود که یک شبه نویسندههایی که نیمهسانسور شده بودند توانستند محبوبیت گسترده پیدا کنند و بعد در دادگاههایی هم نیمهحکمی گرفته و تبدیل به شهیدان کامل شده و حکومت هم پرچم خودش را داشت هم پرچم مخالفت با خودش را به دست آورد. این بزرگشدههای زمانهی حقیرپرور وقتی به خارج از کشور هم آمدند توانستند شهرت و نفوذ خود را تداوم دهند و بعد از سرکوب و فروکش کردن اعتراضات پس از انتخابات و «جنبش سبز» حکمِ پلِ خراب نشدهی نظام را بازی کردند برای بازگشت، و «سازش بنفش» را رقم زدند.
در صدا و سیما چون سانسور کامل حکمفرما بود این کارکردِ دوگانه پیش نرفت هر چند به هر حال پدیدههایی مانند مهران مدیری حاصل همین شبههعبور از سانسور هستند اما در سینما در وضعیتی نیمهسانسور فیلمهای کمتر سانسور شده یا فیلمهای ساخته شده اما مجوز رسمی نگرفته یا در نیمه راه برداشته شده حکم شهید را پیدا کردند و در داخل ایران دست به دست در ویدئوهای خانهگی چرخیدند و در خارج ایران در جشنوارهها جایزههای بزرگ و کوچک را از آن خود کردند.
سانسور در ایران اندیشهها را قالبی کرده است و تکاپو را در چارچوبی مشخص نوسان میدهد حدفاصل رادیکالترین نظرات با محافظهکارترینشان آنچنان تنگ شده است که گاه غیرقابل تشخیص است.
«انقلاب ۵۷» و تشکیل «جمهوری اسلامی» خود حاصل سانسور حکومت شاه بود. سانسور آنچنان گرد و خاکی به پا میکند که چشم چشم را نمیبیند و آنچنان به اندیشههای سانسور شده بها میبخشد که حکم قدیس را پیدا میکنند و چنین بود که جمهوری اسلامی از این آب گلآلود ماهی بزرگ قدرت را گرفت و تداوم و بقای خود را نیز با همین «سانسورِ جهتگیری و جهتگیریِ سانسور» بهدست آورده است.
مارکس در مقالهی دیگری که آن را نیز با نام «یک نفر از اهالی راین» امضا کرده است۲ مینویسد:
«درمان ریشهای و واقعی سانسور نابودی آن است، زیرا خود این نهاد ذاتا نهاد بدی است، و نهادها از مردم قدرتمندترند. ممکن است دیدگاه ما درست یا نادرست باشد اما، به هر حال، نویسندگان پروسی استوار ایستادهاند تا از طریق دستورالعمل جدید یا به آزادی واقعی یا به آزادی اندیشهها یعنی به آگاهی، دست یابند.
آه، خوشبختی کمیاب زمان ما هنگامی است که اجازه یابی به آن چه میخواهی بیندیشی و آنچه را میاندیشی بگویی. (تاسیتوس، تاریخ، ۱،۱).»
____________
پانویس
۱. مارکس، کارل، سانسور و آزادی مطبوعات، حسن مرتضوی، نشر اختران، ص ۱۰۲ و ۱۰۳
۲. این مقاله را مارکس بلافاصله پس از انتشار دستورالعملِ سانسور پروس در روزنامههای بین ۱۵ ژانویه و ۱۰ فوریه ۱۸۴۲ نوشت. قرار بود این مقاله در سالنامهی آلمانی به سردبیری آرنولد روگه، دوست و همکار مارکس، منتشر شود اما به دلیل محدودیتهای سانسور اجازهی انتشار پیدا نکرد و برای اولین بار در سال ۱۸۴۳ در سویس منتشر شد.
۳. همان جا، ص ۴۹
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
مصطفی عزیزی (۱۳۴۱- اراک ) داستاننویس و فیلمنامهنویس و تهیهکنندهی برنامههای تلویزیونی است. او در سال ۱۳۸۹ به کانادا مهاجرت کرد و در تورنتو زندگی میکند.
برنامههای تلویزیونی
۱۳۷۲ – مسابقهٔ دانش و هوش – شبکه سوم.
۱۳۷۵ – رایانه در زندگی – شبکه دو.
۱۳۷۷ – مسابقه گزینهها – شبکهٔ تهران.
۱۳۷۶ تا ۱۳۷۹ – مسابقه تلاش. شبکه یک.
۱۳۷۹ – مسابقه کمتر از ۵ دقیقه. شبکهٔ تهران.
مجموعههای تلویزیونی و تلهفیلم
۱۳۸۰ – سریال مسافر. شبکهٔ تهران.
۱۳۸۶ – راه بیپایان. شبکهٔ سه.
۱۳۸۷ – تلهفیلم بازی. شبکهٔ سه.
۱۳۸۷ – تلهفیلم انتقال. شبکهٔ سه.
۱۳۸۷ – بیگانه – شبکهٔ سه (نویسنده و تهیهکننده)
۱۳۸۷ – مرد – شبکهٔ سه (در حال تولید)
۱۳۸۸ – گاوصندوق – شبکهٔ سه (نویسنده و تهیهکننده)
کتاب
۱۳۸۹ – مجموعه داستان “من ریموند کارور هستم” – نشر افق