Advertisement

Select Page

سه شعر از سمیه جلالی

سه شعر از سمیه جلالی

 

 

۱

 

سلام  هستِ من منانه ی به باران لَخشیده

تن تنانه ی من/ 

نشسته باشی به دست

به بندِ انگشت 

 من منانه ی در تن فرو

چند انگشت به باد دهم چند نشانه؟

چند شهر ویران شود چند خیابان؟

چند خرامیده باشی بر پوست!

با دهانی جا مانده بر صورت

 خوانده می شدی 

قُل یٰا مَنِ اسمهُ…

بخوان

قلوه قلوه سنگِ در گلو

 بخوان

و بگو

بگو از تشدد  حروف درشت

که چرخ می خورَد در دهان

من به سماعِ در طوفان 

به چرخش حروف در دهان های گشاد

شهادت می دهم

چه بیرحمانه چرخشی!

دست ببری/بالا

بِبُرّی/بریزی

ستیز که از تیغ شروع شود 

به گلو می رسد/به رسالت چاقو بر گردن

به گاوها سلام

به شاخ های خلیده بر پهلوی آزادی

و پستان های آویزان از تکرر شیر

در دهان

دهان  به کام بگیری

دندان به سلطه

ساطور  به گوشت

گوشت بر استخوان

چه بی رحمانه مکیدنیست!

دهانِ بر پستان

به گاوها سلام

به شعور پخشیده بر پهن هاشان

که ماغ کشیدیم به مُثلگی

انگشت هامان را به باد دادیم 

تا سرو بمانیم /سرو بخوانیم

سبز نشان پدرهامان بود

و سفید پرچم مادر 

به دندان بکش/بگیر سلاح را

خون که بریزد/بپاشد 

داغ می خورد بر پیشانی 

داغ می خوری

ای سرمه در چشم گاومیشی ات ریخته

سیاهِ کشیده بر بوم

سیاهِ ریخته بر تن

پوشیده اندامت در تنزل رنگ

از تاریخ برگشته بودی

تا سرخ ببوسی/ سرخ بمیری

می دانستم

می دانستم 

هستِ تو در باد دامن می گرفت

در عطرهای پاشیده

بباف/بپوش هستِ گل به یراقت را

دامن زری/زردوزِ آستین مخملی

با تمامِ داغ هات بر پیشانی

با نه شرقت را نگاهی / نه غربت را دستی

به انگشت بگیر/ به بالا

به سیاهِ بر بوم ها ریخته

چه تاریخِ پر  تناقضی!

تو از رنگ ها بیرون می زدی

با رنگ ها به سماع می نشستی

بچمان/ چمیدنت پر چین با دامنت در باد

چند طوفان از تنت بگذرد خوب است؟

چند تاریخ؟

ای مجادله ی پرتنش/سیاهِ بر بام نشسته

کلاغ از تو نشان می گرفت

با چشم هاش خالی/ 

حفره های عمیق

با دره های نه صدایی نه روشنی

برسان سلام ما را به آفتاب

به هستِ من منانه ی در تن فرو

هستِ من منانه ی به باران لَخشیده

خرامیده بر پوست.

 

۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

‍ ماهی که بلغزد 

ماهی که بلغزد مدام

به موج می رسی به شب

تاریک/ تاریک تر به موج می رسی به شب

ماهی که بلغزد

در بُعد چندم نگات به توالی برسم؟

 که بلغزد

دهان به تکرارِ شب تاریک و

بیم موج و

گردابی چنین هایل!؟؟؟…

ماهی که بلغزد؟؟؟

دست ببرد به ارتجاع پوست

به انهدامِ مویرگ ها/ دست ببرد به خون

به اکتشاف ناهمگونِ بین دولب

دست ببرد به تفکیک دست های نامتجانس

بچاکاند به دست بچاکاند

چاک چاک شیارهای لب به لب را

اگر چه چکیده شود خون چکیده شود خون  چکیده شود خون میانِ دو چاکراه

بچاکاند

صدا که بیاویزد به گوش

صدا که بیاویزد

گوش را به کجا بیاویزاند؟

در به تعلیق افتادنِ سکوت؟

در به جنونِ فریاد؟

گوش را به کجا بیاویزاند؟

به ابتذال خون و شب افتاده در دهلیزها

شبِ افتاده در  بطن های چاکیده

شبِ افتاده در خیابان انقلاب

به کجا بیاویزاند؟

و به دندان بگیرد قساوت بین دو انگشت را به دندان بگیرد

بین دو انگشت را

یکی را به نشانه / یکی را بچکاند زیر جناغ

پروانه ای میانِ دو انگشت

پروانه ای میانِ شب و خون

و باز دهان به تکرارِ شب تاریک و 

بیم موج و…

ماهی که بلغزد

موج در موج…

 

 

۳

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

“آفتاب آمد دلیل آفتاب”*

 

ای تفحص بی شرمانه ی کلام در انزوا

بیرون بکشید/زبانتان را_از شانه هام

که مار می شوند به وقت گزیدن

_به وقتِ پیچیدنِ بر گلو

ای سرفه های تکیده بر صدا

سرفه های بریده در غشا

بیرون بکشید زبانتان را از لانه ی گنجشک هام

من که بی پناه بودم/

افتاده از حروف موجه

_افتاده از حرکات موجه

_افتاده از چشم های موجه

که می ریختند آبرویم را بر آب های ریخته/

آب های ریخته

 

_شما که صورت هایتان آغشته به لبخند بود/

آغشته به التهاب آفتاب

پشتِ لبخندهایتان کلمه را می جویدید/

آفتاب را می جویدید

و به انزوای حروف ریخته در گلوی من بهتان می زدید

سفید بود که سیاه می خواندید

سفید بود که سیاه می دیدید

ای عادت ماهیانه ی زمستان/

به وقتِ نزول برف

به وقت سر فرو بردن کبک در سفیدی/سیاه بود که می دیدید

شما که صورت هایتان آغشته به لبخند بود/

آغشته به هجای آاااااا

_کشیده در بهتِ انگشت

به سبابه ی بریده شده/که خاک کردید زیر تاک انگور

 تا باد گم کند سمتی را که نشانه رفته بودید

 

من با تمام آب های ریخته قرابتی دور داشتم

و شما/

لکاته هایی جاری در رودخانه های جهان

به موازات علف های هرز/پایین می رفتید

پایین می کشیدید شاخه ها را به سمت شکستن/

به سمت فرو بردن

شما/

آن قسمت شهوانی زبان بودید

آمیخته در کلمات/

با صورت هایی آغشته به لبخند

که فرو می ریختید

بر بلاهتِ دانه های انگور

و می جویدید دانه دانه/دانه های انگور را

تا شیرین شود کامتان/به وقت گزیدن

 

————————–

 

* آفتاب آمد دلیل آفتاب

گر دلیلت باید،از وی رو متاب

مولانا

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights