سه شعر تازه از دکتر اسماعیل خویی
سه شعر تازه از دکتر اسماعیل خویی (اختصاصی شهروند بی سی)
سربازِ وطن
برای جمشیدِ دانایی فر،
با آرزوی شکیبایی برای مادر و خانوادهاش،
با اندوه وهمدردی.
ا. خ
۱
“سپاه”!
هر چند که، در کُشتنِ خلقِ آگاه،
بازوی”بسیج” است و سرِ “حزب الله”،
سربازِ وطن را نشود پُشتیبان:
گو کج بگذارد کُلهِ خویش”سپاه”!
۲
سرباز به خون تپیده
-“کشتندش؟!”این پُرسشِ جانکاهی بود
که پاسخِ ما بدان همین آهی بود.
خوناش به هدر تا که نمیرفت چنین،
کاش از پسرانِ آیت اللهی بود!
چهارم فروردین ۱۳۹۳، بیدرکجای لندن
۳
شاعرِ مردم
بگذار، به نام و در نشان، گُم باشم:
قربانیی فرهنگِ تهاجُم باشم.
اکنون که به شعر یادی از مردم نیست،
بگذار که من شاعرِ مردُم باشم.
پنجم فروردین ۱۳۹۳، بیدرکجای لندن
آسمان شرجی شرجی ،دور و بر دریا نبود
ابر بود و ابر بود و بوی باران ها نبود
آب مانده پشت سدها،داخل سردابها
هیچکس از تشنگی آن روز روی پا نبود
پشته پشته گندم و جو کنج سیلوهای شهر
نانی اما در بساط سفره ها پیدا نبود
رنگ صورتها کبود و روی لبها چون کویر
روز سختی بود اما روز عاشورا نبود
#مجید_مومن
مرگ می آید سحر از لای درها بی صدا
مرگ را حس میکنم از سربداران بیشتر
#مجید_مومن