شعری از داریوش ساقیان
صدای من باش!
مثل آفتاب،
مثل صبحدم که می وزد به کوچه ها،
مثل گفت و گوی برگ و باد،
مثل بوی گل،
صدای من باش!
مثل چشمه سار،
مثل آهویی که تشنه است،
مثل جست و خیز بره ها،
مثل نغمه چکاوک،
صدای من باش!
مثل سایه ها، که پا به پای نور،
مثل رود ها، که جو به جوی دشت،
مثل جاده،
مثل رفتن،
صدای من باش!
مثل سال ها و مثل فصل ها،
مثل شوق زندگی،
مثل مادر،
صدای من باش!
مثل روزهای کودکی،
مثل روزهای مدرسه،
مثل شیطنت ها و آرزوهایمان،
مثل غصه هایمان،
مثل نسل مان، که راستی یگانه بود،
-راستی که نسل ما یگانه زمانه بود-
ای رفیق دیر مانده!
ای عزیز آشنا!
صدای من باش!
یار من تویی! نگار من تویی!
کار من تویی! کنار من تویی!
صدای من باش!
شادی ام تویی! غمم تویی!
بیش من تویی! کمم تویی!
صدای من باش!
انتظار من تویی! قرار من تویی!
باورم تویی! بهار من تویی!
روز و روزگار من تویی!
صدای من باش!
خنده های من تویی!
گریه های من تویی!
هموطن! وطن تویی!
صدای من باش!
ای معلم! ای کشاورز!
ای مغازه دار! کافه دار!
ای پزشک!
خانه دار و بچه دار!
ای مهندس!
کارمند و کارگر!
نانوا و باغبان!
صدای من باش!
ای سپاهی!
ای تفنگدار!
ای نظامی!
نیروی انتظامی!
صدای من باش!
لات کوچه!
گنده لات کوچه!
قلچماق شهر!
نور چشم قلچماق شهر!
صدای من باش!
ای مهاجر!
ای به راه مانده!
ای مسافر!
ای نگاه منتظر!
صدای من باش!
ای موافق! ای مخالف!
ای که بی خیال و بی خبر!
ای همیشه بی اثر!
صدای من باش!
پهلوان گود ورزش!
ای نویسنده! ای هنرمند!
ای سلبریتی!
صدای من باش!
ای شمالی! ای جنوبی!
از کرانه کویر و
در مسیر زاگرس،
کنار دریا،
هرکه هستی و به هر کجا،
صدای من باش!
پارسی و ترک و گیلک و بلوچ و مازنی،
ارمنی و کردی و لر و عرب زبان،
با هزار لهجه قشنگ مهربان،
صدای من باش!
مثل زن، برای زندگی و آزادی،
مثل مرد،
برای میهن و برای آبادی،
صدای من باش!
مثل رود رودکی و
بوی جوی مولیان،
با سرود شاهنامه،
عاشقانه های پیر گنجه،
مثل نثر بیهقی،
با درنگ و بهت خیام و شور پور سینا،
مثل آیه های بایزید و بوالحسن،
مثل باغ بوستان و گلستان سعدی،
مثل شمس و مثل مولوی،
مثل حافظ غزل،
صدای من باش!
مثل سرو کاشمر،
درفش کاویان،
مثل شیر و خورشید،
مثل شوش و تیسفون و هگمتانه،
مثل ایوان خسرو،
مثل تخت جمشید،
صدای من باش!
مثل دوستی،
مثل عشق،
مثل اتحاد،
مثل درد مشترک،
مثل ایران،
صدای من باش!
مثل دیروزها،
هم امروز و
فردا
صدای من باش!
آب و نان ما،
آبروی ما، امان ما،
روزهای عمر ما، شبان ما،
هر امید و آرزوی ما،
بگو غمان ما،
همه ربوده شد.
صدای من باش!
فر ایزدی و جاودان خرد که داشتیم،
آن ستایش بلند و آن شکوه بیکران ما،
خاک پرنثار و آسمان ما،
همه ربوده شد.
صدای من باش!
تا که دیو جهل سرنگون شود،
صدای من باش!
وین شقاوت بزرگ عصر ما
همچو هر شقاوت دگر،
برای عبرت بشر،
مثالی از جنون
حکایت متون شود،
صدای من باش!
تا ستم به انتها رسد،
صدای من باش!
تا که درد و غم رود، شفا رسد،
صدای من باش!
تا جفا و تا دروغ رفته،
حق برآید و وفا رسد،
صدای من باش!
نیز بعد از آن و
تا همیشه،
تا همیشه، تا ابد،
صدای من باش!