شعری از مهشید رستمی
صندلی گِرهای جاودانی خورد
***
(صحنهی ۱)
صندلی،
ردیف یک
توفان تازیانه زد
بِرکهای،
به ساعت ریخت !
(صحنهی ۲)
صندلی،
ردیف دهم
آسمان و زمین
تماشاگر
داستان اما،
ادامهای وحشی داشت !
(صحنهی ۳)
صندلی،
ردیف پانزدهم
صندلی،
ردیف بیست
صندلی،
ردیف سی
صندلی،
ردیف چهل
صندلی،
ردیف پنجاهم
صندلی …
(صحنهی ۴)
زبان در دهانِ زبان
علف زایید
و رقاصه ای خنثی
مرگ را به رقص
برای زمین اشاره کرد
(صحنهی ۵)
صندلی،
در گوشه ای خاموش
درون شکسته ی خویش
تمام بغض ها را خورد!
ساعت،
سرخوش اما خواب آلود
پوزخندی عجیب زد
کلاغ از حنجرهای در جیغ
لا به لای خبرها گفت :
یک قرنِ بیدلیل از مِه،
به برزخ دیگر قرون
گِرهای جاودانی خورد !
#مهشید_رستمی