طولانی ترین عصر تابستان
سه شعر از پریسا حقشناس
١
نزدیک سپیده دم
از دورترین اتاق جهان
زنانگی ام را در آغوش کشیدی
به سینه ات فشردی ام
همچون گندمزار
در طوفان
خمیده شدم
و لبانم به سوی آسمان
در جستجوی بارش بوسه هایت
دور بودی
و میله های بین ما
بی رحم ترین بی گناهان جهان بودند
ببوس لبانم تا
قبل از سپیده دم
تا خیس خیس شوم
و موهای خیس
روی شانه های لرزانم
فرشی شود برای فرشته های کاتب
که گریه کنان
گناهان مرا پاک می کنند
مرا در تنگ در آغوشت بفشار
تا تکه های شکسته ام
دوباره، من شوند
زود باش
سپیده دم میرسد
٢
در طولانی ترین عصر تابستان
دست در دست باران
می روم به جستجوی
عطر گمشده ی نگاهت
اینبار اگر آمدی
به سایه ات بگو
خوب تماشایم کند
٣
امروز جمعه است
هفتمین جمعه ی این هفته
می روم
کیف مهره دوزی مادر بزرگ
روی شانه ی خاطره ام می لغزد
صدایی دور
پابه پای من
می آید تا هلهله ی گنگ واژه ها
می روم
دستهایم را
می سپارم به شمشادهای حافظیه
تا مشاعره کنند
و می روم
تا خانه ی تو
که آخرین پلاک کوچه های بن بست است
و ناگهان
شب می شود
ماه نورش را میریزد
توی دامن خیس شب
و من سر ستاره ای را بالای دار میبینم
و گریه می کنیم
من و شب
و بعد
من گم می شوم
و شب سیاه تر
و می دانم
دستانم عاشق شمشادهای شاعرند