لنین در دادگاه پراودا
تقدیم به دکتر پیمان وهابزاده معلم شرافت و راستی
مصطفی شعاعیان چریک تکرو و متفکر نقاد جنبش کمونیستی ایران ازجمله معدود چهرههایی است که در تاریخ جنبش چپ ایران به چهرهای یگانه بدل شده است. او در ۱۱ اسفند ۱۳۱۴ در تهران متولد شد و سرانجام در یک درگیری با پلیس سحرگاه ۱۶ بهمن ۱۳۵۴ با فشردن دندان بر شیشه کپسول سیانوری که زیر زبان داشت به زندگی خود خاتمه داد تا مبادا زنده دست ساواک بیفتد. نقادی بیرحمانه او بر موضع لنینیستی چپ ایرانی از جمله خصیصههایی است که به او ویژگی ممتازی بخشیده است. مصطفی شعاعیان از جمله متفکرانی به شمار میآید که سالهای متمادی در زیر آوار تاریخ مدفون شده بود و در این میان اگر تلاش کسانی چون پروفسور خسرو شاکری استاد تاریخ مدرسه مطالعات عالی علوم اجتماعی پاریس، پروفسور پیمان وهابزاده (استاد شناخته شده دانشگاه ویکتوریای کانادا) یا انوش صالحی (که اثر ارجمند و ارزشمندش توسط نشر باران منتشر شده) و چند تن دیگر نبود، این متفکر شاید چون بسیاری از اندیشمندان دیگر ایران در چند دهه اخیر دچار فراموشی میشد و جز به اشاره، از او و استقلال فکریاش در میان چپ ایرانی یاد نمیشد.
***
ورود:
اگر قرار باشد تا شمایی کلی از جریانهای تأثیرگذار بر تاریخ معاصر ایران ارائه شود؛ نقشِ چپِ ایرانی به چند دلیلِ واضح برجسته خواهد شد، چه اینکه جریان چپ، باوجود تحمل خسارتهای وارد آمده بر پیکرهاش، نقش غیرقابل انکاری در روند دموکراتیزاسیون ایفا کرده و در عینِ حال بهواسطه خیانت و فرصتطلبیِ منفعلانه برخی مدعیان رهبری این طیف، عملا (بهجز حضورِ چندماهه سه وزیر تودهای در کابینه قوامالسلطنه در دهه ۲۰) از قدرت سیاسی دور نگه داشته شده است.
البته نباید از خاطر دور داشت که اساسا چپ ایرانی بهعلت همسایگی ایران با روسیه، دورهای درعمل توسط حزب توده ایران و زمانی از حیث نظری (به وسیله سازمانهای چریکی در دهه ۵۰) تحت انقیاد کشور شوراها بوده است.
ریشههای این انقیاد را باید در جذابیت هوشربای انقلاب اکتبر برای معترضان به ظلالله جست و پارادایم سازی برای رسیدن به آلترناتیوی زمینیتر بهجای خدایگانان قجر و پهلوی ایرانیان. بگذریم از دگردیسی مارکسیسم اسطورهزدا به لنینیسم اسطورهزا در زرادخانه تأویلهای ارتدوکسی.
باری «ممکن شدن امری غیرممکن» در یکی از کشورهای عقبمانده و نامهیا برای انقلابِ پرولتاریایی توسط انقلابی رادیکالی چون لنین، درکنارِ گذار از موانعی چون «مهیا نبودن شرایطِ عینیِ انقلاب» در سرزمینِ اسلاوها، تمامِ استدلالهایِ مارکس، مبنی بر وجوبِ شرایطِ تاریخی و عینی، را تحتالشعاع قرار میداد و روزبهروز بر تعدادِ آرمانگرایانی میافزود که تحقق انقلاب را، جز از راهی که لنین برایشان مشخص کرده بود، غیرممکن میدانستند و در این راه نیز جز به لنین و اندیشههایش اتکا نمیکردند. ماجرا وقتی جالبتر شد که تقریباً اکثریتِ قریبِ به اتفاقِ این آرمانگرایان، خوانشِ مارکس و انگلس را جز از مسیرِ تأویلهایِ لنینی غیرممکن میدانستند.
پس، از دلِ تضادهایی که لنین برای اندیشههای مارکس پدید آورده بود تفکری جان گرفت که استالین میراثدارش بود: مارکسیسم-لنینیسم!
میراثی مغتنم و فرصتساز برای داییجان یوسف تا با شعار اسطورهزدایی مارکسیستی قابلهء اسطورهای اسلاوی بهنام لنین باشد.
جایی برای چیستی و چرایی وجود ندارد. هیچ مارکسیستی نمیبایست کمونیسم را بدون تمسک به آراء و اندیشههایِ “خدایگان لنین” بفهمد. در این فضا کافی بود تا یک دلبستهء مارکس و مارکسیسم به یکی از رویکردهای لنینیستی(که آموزهای من درآوردی توسط استالین بود)، انتقادی وارد سازد تا توسط دیگر همقطارانش به الحاد[!!!] متهم شود. گویی این مشی و منشِ عدالتجوی، که کمونیسم مینامیماش، بنیادی فراسوژهای دارد.
باری! در اواسط دهه ۴۰ تا نیمهء نخستِ دهه ۵۰ شمسی، ظهور و بروز شخصیتی بهنام «مصطفی شعاعیان» در درون جنبشِ چپِ ضد استعماریِ ایران موجب شد تا در یک برهه از تاریخِ مبارزات کمونیستی در این جغرافیا، نظریههایی به نقد و ارزیابی گذاشته شوند که اندیشهء مسلطِ جامعه مارکسیستی ایران بهشمار میآمد و آلترناتیوی نیز (حداقل در عرصه نظر) برایش متصور نبود چراکه مشی و منش تقدیس شدهء این «خدایگانِ بندهآفرید» پیشتر توسط رهروانش آزموده شده و تنها راهِ نجاتِ تودههای ستمکش است؛ و شکاک، درست به همین دلیل (یعنی تشکیک گستاخانه در بنیادهای فراسوژهایِ لنینیسم) مورد تکفیر همقطارانش قرار میگیرد تا سرانجام، بهعلت سِرتِقی و سرسختی در انتقادش به روش و کنش لنینیستی، در انزوا، تن به مرگی دردناک باسیانور دهد.
مرگی خودخواسته تا مبادا با تسلیم به زندگی، سمبهء شکنجه پرزورتر از توان جسم و روح باشد و تکفیرکنندگانش را گرفتار زندان و شکنجه و اعدام کند.
مدخلی بر نظر و عمل شعاعیان
اگر زمان نگارش و انتشار کتاب «نگاهی به روابط شوروری و نهضت انقلابی جنگل» (۱۳۴۷) به عنوان مبدا ظهور و بروز استقلال فکری شعاعیان محسوب شود، میتوان گفت که او در خلال دوره پختگی نظری خود، جمعا سه کتاب و بیش از ۲۰ مقاله و بالغ بر ۳ هزار صفحه یادداشت، نوشت که هیچگاه در ایران امکان پخش عمومی نیافت.
فارغ از این مسئله گفتنیست که عدم موفقیت او در امر سازماندهی گروهاش (موسوم به جبهه دموکراتیک خلق) و مهمتر از همه تابوشکنی وی در سنت چپ ایران، از جمله دلایلی هستند که خواهناخواه موجب شدند که بر خلاف دیگر تئوریسینهای جنبش چپ و چریکی (از ارانی، طبری و ملکی گرفته تا پویان، احمدزاده و جزنی) بعدها هیچ گروه و سازمان سیاسی خود را میراثدار آرا و اندیشههای شعاعیان نداند.
از این حیث پرسش درباره میراث شعاعیان بهمثابه یک متفکر انقلابی نیازمند رصد کردن کاریزما و اتوریته فکری او در میان همفکران، علاقهمندان و پیروانش است و این موضوع در مقایسه با لنین حداقل در مورد شعاعیان مصداق عینی ندارد. چه اینکه او نه چون لنین در مقام یک رهبر و نه چون مارکس به مثابه یک متفکر آکادمیک که در هیئت مبارزی منتقد و پژوهشگری انقلابی به بررسی تجدیدنظرطلبیهای فرصتطلبانه یکی از بزرگترین مدعیان سوسیالیسم در قبال انقلاب جهانی میپردازد. از این حیث شاید بتوان مدعی بود که اساسا میراث تئوریک شعاعیان زمانی بهمثابه دستآورد انقلابی یک متفکر مورد بازخوانی و استفاده قرار گرفت که بخش عمدهای از دغدغههای او که موجد تئوریهای انقلابی بودند، در یک گذار تاریخی اهمیت و اولویت خود را از دست داده، تنها به عنوان یک حلقه در تاریخ تفکر سوسیالیستی و آثار کلاسیک ادبیات مارکسیستی قابل بازخوانی بودند. برای نمونه کتاب «انقلاب» او هر چند «بازتاب دغدغهها و بحثهای دورانی است که افقهای آن دیگر به تیرگی گرائیدهاند، اما مسائل مطرح شده در این کتاب همچنان مطالب کلاسیک ادبیات مارکسیستی خواهند ماند.»(۱)
البته نباید از خاطر دور داشت که مشی انتقادی شعاعیان و مهمتر از همه دوری او از تعصبات نظری و جدال با کیش شخصیت، از جمله مواریثی هستند که نمیتوان آنها را ویژگی یک متفکر یا مبارز خاص دانست و برای این میراث، وراثی را نیز در نظر گرفته معرفیاش کرد. از این حیث باید گفت «شعاعیان بیش و پیش از هر چیز از اندیشههای مارکس متد نقد را آموخته بود. پس مارکس او زنده بود. مارکس او کتاب آشپزی انقلاب نبود. پس شعاعیان خود نیز زنده است، هر چند زمانه او مدتهاست که به پایان رسیده است.» (۲)
میراث انقلابی شعاعیان
آیا میتوان برای چریک تکرویی چون شعاعیان که به باور بسیاری پژوهشگران تاریخ معاصر از حیث توانایی در امر سازمان-دهی انقلابی از خود استعداد خاصی نشان نداده میراثی قایل بود؟ این پرسشی است همواره که به پژوهشگر یادآوری میکند که با معیارهایی که میتوان میراث لنین را در مقام یک پارادایم مورد بررسی قرار داد، نمیتوان برای شعاعیان میراثی از آن دست قائل بود.
میراث تئوریک؛ نقادی لنین و لنینیسم
طبعا هر بحثی درباره میراث و برنهادهء تئوریک یک نظریهپرداز، خود دربرگیرنده نتایجی است که برآیند آن «برنهاده» بشمار میرود. بهعبارتی دیگر هر میراثی ناگزیر میراثبری میطلبد. این اصل که اغلب بدیهی انگاشته میشود حداقل درباره میراث نظری شعاعیان مصداق عینی ندارد؛ چه اینکه او در ضمن تنهایی سیاسی و سازمانی از حیث تئوریک و نظری نیز تنها بود. به اعتقاد مازیار بهروز «نقد شعاعیان از لنینیسم در زمانی که لنینیسم هویت چپ انقلابی را در جهان و ایران رقم میزد در با اقبال روبرو نشدن اندیشه وی تاثیر مهمی داشت. این یعنی در زمانی که مثلا فداییان خلق، حزب توده را متهم میکنند که از لنینیسم تخطی کرده است یا سازمان انقلابی حزب توده، رهبری حزب را به همین مساله متهم میکند، خب جای اندیشه شعاعیان که اصولا لنینیسم را رد میکند مشکلآفرین میشود. یادمان نرود در سطح جهانی نیز این بحث بر سر چه کسی «لنینیست» واقعی است؟ (۳) بین احزاب کمونیست چین و شوروی نیز در جریان بود، از سوی دیگر، نقطه قوت مقام و شخصیت شعاعیان در عملکرد انقلابی وی نبوده است. همانگونه که پژوهشهای نوین درباره زندگی وی نشان میدهد، به نظر نمیآید شعاعیان در امر سازماندهی انقلابی از خود استعداد خاصی نشان داده باشد. […] این واقعیت همراه نکته اول باعث به حاشیه کشیده شدن مقام و مرتبه او در جنبش مسلحانه و انقلابی شد.» (۴)
لنینیسم در مقام پارادایم
در کتاب «انقلاب»، واژه «لنینیسم» معنایی استعاری دارد چنانکه در بازخوانی این کتاب شعاعیان میتوان دریافت که مقصود او از «لنینیسم» بیش از هر رویکردی گرایشهای ناسیونالیستی در تفکر سوسیالیستی است. با این توضیح کلی که او با پارادایم شدن یا به قول خودش با «صفت گردیدن لنینیسم» سر ناسازگاری دارد. از نظر شعاعیان تفکر ناسیونالیستی لنین قابل دفاع و توجیه نیست؛ و به قول خودش «رویکرد لنین بر خلاف روح انقلاب کارگری و اتحاد انترناسیونالیستی و رهایی جهانی کارگران است.» (۵)
البته نقد لنین و لنینیسم به عنوان پارادایمی انقلابی در اندیشه شعاعیان به همین مولفه محدود نمیشود و میتوان مدعی شد که نقد لنینیسم در نظر این منتقد کنش و منش لنین، چند وجه عمده دارد که میبایست این وجوه را نه به شکلی کلی، بلکه بهصورت جزء به جزء مورد بررسی قرار داد. این بررسی طبعا در نظام انتقادی- تأویلی خود او که فصولی از آن را میتوان در کتاب مهماش یعنی «انقلاب» رد گیری و رصد کرد، قابل درک و بررسیست؛ از این حیث با مسیر انتقادیای که اثر فوق پیشروی مخاطب گذاشته میتوان نسبت «اندیشه لنینی» با «برداشت ایرانی» از آن را مورد مطالعه قرار داد.
با وجود رویکرد انتقادی شعاعیان به اندیشه لنین و درک تجدیدنظرطلبانهاش از مفهوم «انقلاب» در نظر مارکس، نقادی «لنینیسم» به مثابه یک پارادایم (یا چنانکه خود او میگوید یک صفت) واجد اهمیت است. چرا که به باور او، بر مبنای یک پیشفرض مسلط و غیرقابل خدشه در ذهنیت چپ ایرانی، لنینیسم، به الگویی مقدس و یک ایدئولوژی غیر قابل تشکیک تبدیل شده و طبیعی است که در چنین نگرشی، لنین بهجای اینکه بهعنوان یک اندیشمند انقلابی با تمامی تواناییها و نقصانهای تئوریک-پراتیکاش مورد مطالعه قرار گیرد، توسط پیروان ایرانی خود به مقام خدایی میرسد: «لنین بررویهم کوشنده و اندیشمند بزرگی از طبقه کارگر بود. این سخن به راستی درست است. ولی همین سخن براستی درست بدانجا کشیده میشود که انبوهی لنین را چنان کسی میپندارند که حتی برای نمونه هم که شده دارای یک کاستی هم نیست. بدینسان لنین «ناب» میشود. خدای ناب» (۶)
او در ادامه با پیشکشیدن چند کاراکتر مذهبی و سیاسی یک تذکار تاریخی با یادآوری مطلقگرایی ذهن مذهبی ارائه میکند که بعدها با افزودن مولفههای دیگری از این ذهنیت بر موضع انتقادی خود اصرار میورزد: «پس [در چنین وضعیتی] هر گونه خردهگیری به لنین، این خدای ناب، برای همگی آنها که لنین را تا به خدایی به فراز پندارین خود بردهاند چنین معنی میدهد که خردهگیر به یکباره لنین را تا به گندزار معاویه و آریامهر و برژنف به پایین کشیده. این فراورده «نابپنداری» و «نابگروی» است.» اما پرسیدنی است که اساسا «نابگروی» و «نابپنداری»، خود محصول چیستند؟ طبیعیاست که شعاعیان پاسخ مستقیمی به این پرسش ندهد چرا که این پاسخ، خواه-ناخواه او را در برابر نیروهای مذهبی قرار میدهد. نیروهایی که (با وجود همه ویژگیهای تعصبآلود ناشی از تربیت ارتجاعی-استبدادی روحانیون) مورد احترام شعاعیان هستند؛ هر چند در مواردی (بدون اشاره به بنیادهای شریعت، نصوص دینی و شخصیتهای مذهبی) به تیغ نقادی بیرحمانه او گرفتار میآیند.
شعاعیان برای نقد ذهنیت چپ ایرانی که بهواسطه تربیت مذهبیاش ناگزیر ویرانگرترین شاخصههای تدین یعنی تعبد و تعصب را از ساحت شریعت و مذهب شیعی- در مقام رادیکالترین فرقه اسلامی- وام کرده و به ساحت ماتریالیسم تاریخی آورده، راهی جز اشاره به همان شاخصهها ندارد. هر چند در برخی موارد برای تبیین برخورد متعصبانه هر دو طیف مذهبی و کمونیست ناگزیر از نقبزدن به مذهب و اشاره مستقیم به واکنش متعبدانه فرد مسلمان در مورد بزرگان و پیشوایان دینی است: «روی هم رفته سخن بر سر «قرآن» و «آیات» آن نیست […] مهم این است که شخص اصولا دربرابر بزرگان و پیشوایان دینی چگونه دست به سینه میایستد و چگونه حتی یک نیم لکه خطای سطحی بر دامان آنها نمیبیند و چگونه مطلقا در برابر گور و گنبد آنها به خاک میافتد و زاری میکند. یکباره را گوییم: سخن بر سر آرمانپرستی نیست، صحبت بر سر شخصپرستی- وحتی نه شخصیتپرستی- است. در زمینه کارگری نیز، کار به همینجا کشیده است.» (۷)
به باور بسیاری از تایخ پژوهان مسئله اسطوره سازی و اسطورهپردازی ذهن ایرانی ناگزیر دامن کسانی را که داعیه ماتریالیسم دارند را نیز گرفته است. برای نمونه تورج اتابکی در نقد این رویکرد مینویسد: «کندوکاو در حافظه فرهنگی نسل چریکها که پر از باورهای اسطورهای، سنتی و دینی و عرفانی است، بسیار روشنگر است. کافیست اشاره کنم که نظریه «رد تئوری بقاء» نگاشته امیر پرویز پویان، قویا زیرتاثیر بینش دینیای ست که میگوید:» خون بر شمشیر پیروز است». در آثار بیژن جزنی نیز، در آنجا که بر لزوم جانفشانی در راه اعاده اعتبار چپ ایران تاکید میشود، میتوان رد و اثر نظر عرفانی «عشق و شهادت» را بازشناخت. و این همه درحالی است که چریکهای فدایی، از مشربی گیتیانه میاندیشیدند و» سوسیالیسم» را آرمان خود میشناختند.» (۸)
از بخش عمدهای از نوشتههای انتقادی شعاعیان در نقد چپ ایرانی چنین بر میآید که رهیاف انتقادی او در بررسی صفت و پدیده «لنینیسم» پیوندی ناگسستنی با درک ایرانی این پارادایم و نحوه برخوردش با آموزههای لنین دارد بطوریکه میگوید: «خواری دهشتناکی است که آدمی درباره درستی و نادرستی این یا آنچه را میبیند و میشوند یکراست وابسته کند به نظر این یا آن پیامبری که پیشاپیش با او بعیت کرده است و یا میزان آیاتی که گوینده از آن پیامبر به همراه هر سخن خود باز میگوید» (۹) او این برخورد را نمونهای فلاکت اندیشه ارزیابی کرده، تاثیرپذیری جنبش کارگری از این شیوه را خطرناکتر از شیوع آن در دیگر حوزهها میداند: «[…] چه دردناک است که چنین شیوهای به میان جنبش کارگری نیز رخنه کرده باشد. آخر این هم نمود دیگری از استعمارزدگی مغزی و فرهنگی است.» (۱۰)
طبعا آیه محوری در کنش مذهبی که از اتوریتهء بنیادی فراسوژهای ناشی میشود، نمیتواند امری سلبی باشد و طبیعی است که خود شعاعیان با در نظر داشتن جنبههای زیست مذهبی، حتی از آن منشِ وفادارانه به نمادهای مذهبی، در بستر (۱۱) دین، دفاع کرده با جنبههای غلو شده بعضی از احساسات ضدمذهبی کمونیستنماها در جدال باشد. اما مسئله از جایی شروع میشود که داعیان اندیشه و ایدئولوژی مارکسیستی و باورمندان به ماتریالیسم دیالکتیک از ابزاری شرعی و رفتاری مذهبی برای حصول به مقصود، استفاده میکنند. اتخاذ این مشی اپورتونیستی در تمسک به رفتارهای مذهبی، به باور او ضربه غیرقابل جبرانی برای کل جنبش ضد استبدادی چپ به بار خواهد آورد: «چنین رفتاری در هر فرهنگ و فلسفهای، به هر رو، بنیادی یا انگیزهای داشته باشد، راستی که در مارکسیسم و فرهنگ طبقه کارگر هیچ گونه حتی مویرگی که ندارد پیشکش، درست ضد آن است.» (۱۲) او در نقد خود به مانند آنتونیو گرامشی متفکر برجسته ایتالیایی که معتقد بود: «مارکس نه شبه مذهبی از خود ابداع کرده و نه امام زمانی است که احدایثی مملو از مجموعهای از احکام و قوانین بیچون و چرا و مطلق و خارج از مقوله زمان و مکان از خود به جای گذاشته باشد. شعار «پرولتاریای سراسر جهان متحد شوید» تنها حکم قطعی و یگانه قانون مارکس است.» (۱۳) با تاکید هر چه بیشتر بر دادههای پیشین، چنین نتیجه میگیرد که: «آیه و مارکسیسم از بن دشمن یکدیگرند» (۱۴) البته ظاهرا این نتیجهگیری در این جغرافیا که فصلی است از جغرافیای فکری «استبداد شرقی» چندان نمیتواند مصداق پیدا کند چه اینکه در روسیه شوروی هم تأویلی از مارکسیسم و سوسیالیسم حاکم است که ریشه در طبیعت مذهبی مردم آن جغرافیا دارد و عموما با عنوان مارکسیسم ارتدکس یا سوسیالیسم ارتدکس از آن یاد میشود.
نکته قابل توجه در تمامی این گزارهها، استفاده شعاعیان از نمادهای دینی برای توضیح برخورد مذهبی چپ ایرانی با مسئلهایست که اساسا با مذهب در تضاد است: «اما راستی را که اغلب آیهپرست نیستند، پیامبر پرستند.» (۱۵) نکته جالب توجه در برخورد شعاعیان با لنینیستهای ایرانی که در منش، کاملا استالینی عمل میکنند، استفاده بهموقع از نیش و کنایههایی است که به همین موضع شخصیتپرستی مذهبی دلالت دارد. او در نوشتاری تحت عنوان شاهکار شیوه استالینی از مرحوم [!] استالین به عنوان بنیانگذار این شیوه یاد میکند. طبعا افزودن مضاف «مرحوم» که بنمایهای مذهبی دارد کنایه از مشی اسطورهسازی و اسطوره-پروری در نزد ایرانیان است. (۱۶)
او در جایی از قول آیینپرستان چنین نقل میکند که در گفتار معتقدند: «مارکسیسم و لنینیسم شریعتی جامد نیست.» (۱۷) و درکردار آنگونهاند که: «اگر کسی کوچکترین شکی در باره درستی ناب و جاودانه ولو در یک بخش فرعی بکند، چنان اوراقش میکنیم که هیچ اورقچی کهنهکاری نیز توان جمع و جور کردنش را نداشته باشد.» (۱۸) این مشی و منش را مورد انتقاد قرار میدهد.
وجه دیگر چالش شعاعیان با لنینیسم به مثابه یک پارادایم ناظر بر شکست تجربههای تاریخی اعتماد به پراکسیس لنین در حمایت از جنبش جنگل است. همانطور که پیشتر نیز عنوان شد، فرجام اعتماد میرزا کوچک خان جنگلی بهعنوان بنیانگذار نخستین جمهوری شورایی ایران به لنین و بلشویکها، محصولی جز شکست در پی نداشت. شکستی که بیش از آنکه در تئوریهای لنینیستی ریشه داشته باشد از اپورتویسم رهبران انقلاب اکتبر ناشی میشد. به این معنی که جنبش جنگل تنها بهانهای برای تامین منافع نفتی روسیه بود و طبیعی است که با خروج نیروهای دولت تازه تاسیس شوروی از شمال ایران این منافع تا حد زیادی تامین میشد و دیگر نیازی به انقلاب در ایران نبود.
عموما نظریه و تئوری محصول رخدادهایی است که به تبیین نیاز دارند. این اصلی کلی است که میتوان مصداق آنرا در رفتار شورویها با جنبش جنگل و رهبران آن در فاصله سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۱ یافت. این رفتار، موجب تئوری اپورتونیستی ضد انقلابی لنین تحت عنوان «تز همزیستی مسالمت آمیز» بود. بطوریکه کنار آمدن سیاستمداران کمونیست با استعمار انگلیس بر سر نفت (که هژمونیاش را با انعقاد قرار داد ننگین ۱۹۱۹ به رخ کشیده بود) فرماندهان ارتش سرخ و نمایندگان روسیه شوروی را مجبور به تغییر استراتژی از وضعیتی انقلابی به کنشی سازشکارانه در عرصه دیپلماتیک کرد تا بلکه با موفقیت در ماموریت نفتی خود، به کشور شوراها برگردند. طبیعی است که در همین رفتار، تضاد و دوگانگی میان نظر و عمل لنین و جانشین او یعنی استالین حکمفرماست. نمونه بارز این مدعا رفتار استالین با فرقه دموکرات آذربایجان و میرجعفر پیشهوری است. چرا که از سویی داعیه انترناسیونالیم داشتند اما از حیث عمل کاملا ناسیونالیستی رفتار کردند و منافع کشور شوراها را در اولویت دیپلماسی انقلابی خود قرار دادند.
وجه دیگر مقابله شعاعیان با پارادایم انقلابی لنین ریشه در این نگرش تمامیتخواهانه و توتالیتاریستی دارد که هیچ اندیشهای را جز تفکر قالبی و رسمی برنمیتابد. در این میان اما رفتار شعاعیان در مواجهه با این رویکرد بهگونهای بود که بسیاری از همنسلانش اورا تجدیدنظرطلب و رویزیونیست دانسته، طردش میکردند. با این حال او مصرّانه بر این مهم تأکید میکرد که: «بایستی همواره با دیدی خردهگیرانه با همه چیز برخورد کرد. حتی با مارکسیسم. و بهویژه با مارکسیسم. بایستی از گذرگاه «نفی» به دشتگاه «اثبات» رسید. برای ما چیزی درست است که کوششمان برای نادرستی آن، درستی آنرا برایمان بهثبوت برساند.» (۱۹) او برای عمل به این مهم که مبیّن نوع رفتار سختگیرانهاش در عرصه نظر است، در کتاب «انقلاب» مینویسد: «از آنجا که مارکس، لنین و دیگران تنها نمونههایی از «بررسی شرایط رهایی طبقه کارگر» اند و نه یگانه بررسیهایی که در درستی ناب آنها هیچگونه شکی نمیتوان و نباید کرد […] پس این هم درست است که میتوان و باید منتظر نمونههای دیگری از «بررسی شرایط رهایی طبقه کارگر» بود. پس هرآینه هرگون بررسی تازهای را «روزیونیسم» خواندیم. آنگاه آشکارا و در کردار ثابت کردیم که به این اصل کمونیزم که «کمونیسم دانشی است که شرایط رهایی طبقه کارگر» را بررسی میکند، ایمان نداریم» (۲۰)
خروج:
به کوتاهسخن گفتنیست بهنظر میرسد که شعاعیان در نخستین صفحات کتاب «انقلاب» با پیشفرض قرار دادن این گزاره که: «دوری از کمونیسم و درغلتیدن به اردوگاه دشمن طبقه کارگر، نتیجه پرهیزناپذیر رهپویی در بنبستی است که لنینیسم خوانده میشود.» (۲۱) موضع انتقادی خود را مشخص میکند: لنینیسم بهشکلی بنیادین انحراف از آموزههای مارکس است.
——————————
پینوشتها:
- PEYMAN VAHABZADEH; Mostafa Sho «aiyan: The Maverick Theorist of Revolution and the Failure of Frontal Politics in Iran; Iranian Studies، volume 40، number 3، June 2007، PP 405-425
۲. همان
۳. طبیعی است که در چنین شرایطی، دعوا بر سر لنینیست بودن دربگیرد، نه بر سر مارکسیست یا کمونیست بودن!
۴. گفتوگوی راقم با مازیار بهروز درباره جایگاه مصطفی شعاعیان در میان چپ ایرانی. رک به: بهروز، مازیار؛ مصطفی شعاعیان و سربرکشیدن از زیر آوار تاریخ؛ روزنامه شرق۲۳/۲/۱۳۹۱، ضمیمه هفتگی، صص۲۷ و ۳۲
۵. شعاعیان، مصطفی؛ انقلاب، نشر مزدک، چاپ اول: ۱۳۵۲، ص۲۲
۶ . همان
۷ . همان؛ ص۱۲
۸. تاریخ جنبش چریکی؛ (مجموعه مقالات)؛ بازنشر اینترنتی توسط جمشید طاهریپور؛ ص۸
۹. شعاعیان، مصطفی؛ انقلاب، ص۱۳
۱۰ . همان
۱۱. Context
۱۲ . همان
۱۳. «مارکس ما» عنوان مقالهای است که گرامشی آن را در ۴ می۱۹۱۸ به مناسبت یکصدمین سالگرد تولد مارکس در روزنامه «ندای مردم» منتشر کرده مختصات اندیشه مارکس را تبیین کرده بود. برای مطالعه این نوشتار رک به: گرامشی، آنتونیو؛ گزیدهای از آثار؛ ترجمه:؟؟؟، شرکت سهامی کتابهای جیبی؛ چاپ دوم، تهران: ۱۳۵۸، ص۱۰۴
۱۴. شعاعیان، مصطفی؛ انقلاب؛ ص۱۳
۱۵. همان؛ ص۱۲
۱۶. شعاعیان، مصطفی؛ پاسخهای نسنجیده به قدمهای سنجیده
۱۷. شعاعیان، مصطفی؛ انقلاب، ص۱۳
۱۸ . همان
۱۹. شعاعیان، مصطفی؛ چند نوشته؛ چاپ اول: ۱۳۵۴، نشر مزدک، ص۳۸۳ (گرتهای پیرامون مطالعه)
۲۰. شعاعیان، مصطفی؛ انقلاب، صص۱۳-۱۴
۲۱ . همان