مادربزرگ محمود
صدای اکبر آقا از زیر زمین مغازه میآید.
– جان آق دکتر، برنجهای ایندفعهمون حرف نداره، من تعجب میکنم میگویید قبلیها شپیش زده بودند….
– اکبر جان! تو مثل اینکه چشمهات درست نمی بینه. خدا پدرت را بیامرزه شپشهای برنج آن دفعه ات هم هیکل من بودند.
محمود وارد مغازه می شود.
– اکبر آقا! اکبر آقا! یک سیگار می خواهم با یک آلوچه.
صدای اکبر آقا همچنان از زیر زمین مغازه می آید.
– به…. سام علیکم آق محمود. کار و کاسبی خوبه عمو جان؟! حاج عزت چطوره؟! خیلی سلام بهشون برسون. دکتر جان! این آق محمودی که می بینید، یکی از پسرهای گل محل ماست، خودش و مادربزگش چند ماه قبل از شما آمدن تو این محل . دو تایی با هم تو این خونه کناری دکون ما زندگی می کنند. محمود جان خیلی به حاج عزت سلام برسان. بگو که ما مخلصشان هم هستیم.
دکتر رو به محمود می پرسد:
– حاج عزت کیه؟
محمود سر را بالا می گیرد، سینه را به جلو می دهد و با صدای بلند می گوید:
– مامان بزرگم.
اکبرآقا از زیر زمین می گوید:
– شیرزنیه به مولا.
دکتر از محمود می پرسد:
– پسرم! سیگار رو واسه کی می خواهی؟
صدای اکبرآقا از زیر زمین می آید:
– واسه مامان بزرگش می خره دکتر جون!.
آقای دکتر رو به محمود می گوید:
– عزیزم! می دانی سیگار واسه بدن ضرر دارد؟ خوب نیست آدم سیگار بکشه…
محمود با اخم می گوید:
– ولی من می خواهم وقتی بزرگ شدم مثل ننه عزتم سیگار بکشم….
اکبر آقا در حالیکه گوشه کیسه بزرگ برنجی را در دست دارد و روی پله ها می کشد، نفس نفس زنان بالا می آید. محمود، اکبر آقا را که می بیند چشمانش گرد می شود، لبانش به خنده باز می شود و می گوید:
– ا….. اکبر آقا! سیبیل گذاشتی؟!
آقای دکتر نگاهی به اکبر آقا می اندازد و به خنده می گوید:
– ا….. راست میگه ها. من اصلا متوجه نشدم. مبارک باشد اکبر جان.
اکبرآقا گونه اش سرخ می شود. سرش را پائین می اندازد و زیر چشمی به محمود نگاه می کند و می گوید:
– ای جلب! به این می گویند مرد! ببین چه زود سبیل را تشخیص داد!
دکتر دستی به سر محمود می کشد و به خنده می گوید:
– ایشاا… بزرگ میشوی، مرد می شوی،یک سبیل خوشگل مثل مال اکبر آقا در می آوری..
محمود با اخم می گوید:
– نه، من سبیل اکبر آقا را دوست ندارم. دلم می خواهد سبیلم مثل مال مامان بزرگم بشود.
دکتر و اکبر با چشمانی گرد به هم نگاه می کنند. اکبرآقا نچی می کند، سر تکان می دهد و می گوید:
– بر شیطان لعنت. پسر جان خوب نیست آدم در مورد مادربزرگش اینطوری حرف بزند ها!
و رو به دکتر ادامه می دهد:
– پیرزن بیچاره، یک محل روش حساب می کند،آنوقت ببین نوه اش چطوری…
دکتر در حالیکه نگاهش را به محمود دوخته می پرسد:
– پسرم مادربزرگت سبیل دارد؟
– آره! سبیل اش از مال اکبر آقاهم بزرگتراست .تازه از سبیلهای شما هم بهتر است. هر روز هم تو آینه ی دستشوییمون با قیچی صافش می کند…
اکبرآقا با صدای بلند می خندد، سر تکان می دهد و می گوید:
– ای بابا، بچه های این دوره و زمانه، چه خیالبافند!! مال این ویدیو هاستها، وا… ما هم بچه بودیم.
– شما مادربزگ این بچه را دیدید؟
– آره! حاج عزت تو این محل معروف است. نه که شما تازه آمدید، نمی شناسیدش. شیر زنیه به مولا. چند ماه پیش یک دزد را خودش دست گیر کرد. همین سوپر گوشت طیاری هست، تو نبش کوچه عباسی، نصفه شب هم بود، یکهو دیدیم صدای داد و بی داد محل رو برداشته، چی شده چی نشده؟!! دیدیم حاج عزت یک دستی خر دزده را چسبیده…. یک محل روش حساب می کنه به مولا.
دکتر چشمانش را تنگ کرده و آرام روی ریش خود دست می کشد، و به صدایی آهسته می پرسد:
– اکبر آقا! حالا خودمانیم سبیل هم دارد؟
– نه خدا پدرت را بیامرزه این بچه یک چیزی می گه، آقای دکتر! دیگه از شما بعیده این حرفها…
محمود به هر دو نگاهی می اندازد، پا بر زمین می کوبد و می گوید:
– بابا! به خدا راست می گم، مامان بزرگم سبیل دارد…
اکبرآقا رو به محمود می گوید:
– بچه جان مگه تو آلوچه نمی خواستی؟! خوب برو از اون گوشه بردار دیگر…
و رو به دکتر با صدای آهسته ادامه می دهد:
– کوچک که بوده پدر و مادرش را تو تصادف از دست می دهد. این بچه پدر و مادر بالا سرش نیست دیگه، این پیرزن بیچاره هم که دیگر جان بچه بزرگ کردن ندارد، آن هم بچه های این دوره و زمانه!!!
و با خنده سر تکان می دهد و می گوید:
– می گوید مادربزرگم سبیل دارد!!
اکبر آقا کیسه را که بلند می کند صورتش سرخ می شود ، زبانش را از دهان خارج می کند و به نفس نفس می افتد، کیسه را روی زمین رها می کند و می گوید:
– آخ!! دکتر جان یک کمکی بدهی بد نیست ها، از کت و کول افتادم.
آقای دکتر هم گوشه ای از کیسه برنج را می گیرد، بعد از چند قدم هر دو به نفس نفس می افتند،محمود که تمام این مدت به اکبرآقا و دکتر خیره مانده بود می گوید:
– اگه الان ننه عزت اینجا بود این کیسه را با یک انگشتش بلند می کرد، می انداخت تو ماشین.
اکبر آقا، نفس نفس زنان می گوید:
– آره به مولا! همینطوری دزده را دستگیر کرد.
محمود لب و لوچ اش را بالا می گیرد و ادامه می دهد:
– شماها مگه دمبل نمی زنید!؟
آقای دکتر لبخند زنان می گوید:
– مگه ما وقت دمبل زدن هم داریم؟
– ولی مادربزرگ من هر روز صبح دمبل می زند، می گوید اگه اینکار را بکنی قوی می شی، می توانی چیزهای سنگین را بلند کنی. به خدا دروغ نمی گویم، تازه آهنگ هم می گذاریم، یکی و دوتا، دو تا و سه تا …
دکتر و اکبر آقا به محمود خیره می مانند. اکبر با چشمان گرد می پرسد:
– پس آن صدایی که اول صبح تو زیر زمین مغازه می پیچد از خونه شماست؟
محمود در حالیکه آلوچه را می مکد، سیگاری که اکبرآقا روی پیشخوان گذاشته بر میدارد و جایش پول می گذارد و به حالتی کشدار می گوید:
– آررررره
و لی لی کنان، در حال بیرون رفتن از مغازه می خواند:
– یکی و دو تا، دو تا و سه تا …
دکتر و اکبر همچنان با دهان باز و چشمان گشاد، کیسه برنج را در دست دارند و رفتن محمود را نگاه می کنند:
– اکبر جان! یک دقت هم نکردی ببینی این خانمه سبیل دارد یا نه!؟
– والا… دکتر جان چی بگم، چادرش را خیلی سفت نگه می دارد، من همیشه از رو دماغ تشخیصش می دهم…
[ادبیات ما]
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید