میل گریز از ماضی شدن
نگاهی اجمالی به مجموعه شعر
«امضای مستقبل» نوشته رضا روزبهانی
علیرضا مکوندی
«امضای مستقبل» که نمیشود. امضا ماضی است و مضارعِ آن هم بلافاصله ماضی میشود. «حال» در آنی از دست میرود و میشود گذشته. همه چیز تاریخی و انضمامی است و هر صورت بدیعی لاجرم به پیوستار تاریخ الصاق میشود و قابلیت پیشتازی و دگرگونسازی خود را از دست میدهد. البته تاثیر خلاقیتِ امر بدیع به گذشته اضافه میشود و در پیوستن به گسترهی عظیم «ماضی» با آینده مربوط میشود و بر آن اثر میگذارد. مضمحل و منهدم نمیشود، اما تار شدن تدریجی تصویر آن و کاهش قابلیت دگرگونسازیاش در پیوستن به گسترهی عظیم «ماضی» تصور پیری و رو به نیستی گذاشتن را به ذهن میآورد. «امضای مستقبل» بهقول ایگلتون این «رویداد ادبیات» شدن را نمیخواهد و میل گریز از این ناگزیری و ناممکن را دارد.
من پس از یک مرور کلی دو شعر این دفتر را با دقت بر چند واژه/ نشانه که به سمت جایگاه نمادین میروند خواندم. نشانههایی که حضور خیال و پارودی آنها را از قالب ارزشهای متعین و منجمد در زبان خارج میکند و به رابطهای سیال، نامطمئن و قدری وابسته به دیدگاه مخاطب میکشاند. تداعی متنهای قدیم و جدید، عرفان و سوررئالیسم در ترکیبی بینامتنی و شبهسیال که انتظام و ترتیب ذهنی شاعر و دانش زبان آن را به سمت دریچهای پیشبینینشده هدایت میکند. در ابتدای دفتر شعرِ میخوانیم: « میگویم تا برایت از کبوتر جرعهای عطش بیاورد/ از انار پوستههای شکافتهی دهانت را/ میگویم از غربت غروبی برایت بنویسد/ از دروغ، مدادرنگیای که ردش روی دفترت مانده/ از دفترت باید چند پرندهی خوشالحان بیرون میآوردی/ وقتی از صحبت، صبحی مانده بود لای هایهای فراق/ میگویم از عطش برایت چند پر قناری بیرون بیاورد و/ تحریر یاهاهای یونسخان دردشتی را/ از دوست برایت دستی دربیاورد و از خداحافظی خدا/ از امروز مگر فردایی مانده هنوز؟»
کبوتر، عطش، دهان، دروغ و چند پرندهی خوشالحان، هایهای فراق، چند پر قناری و تحریر یونسخان دردشتی زنجیرهای از نشانههای متن را با نگاه به جایگاه نمادین آنها دنبال میکنند تا آزادیِ دربندِ تشنگی را و دهانِ شکافته را در این دفتر به چند پرندهی خوشالحان، هایهای فراق و بالاخره به یاهاهای یونسخان دردشتی برساند. از آزادی دربند و لحن خوش، دروغ و چند پر قناری که شهادت صداست تا تحریر نجواهای آئینی و زبان عبری در اختلافات/ اشتراکات دور و نزدیک به کانون موسیقی برسد و با شور و ماهور در زبان و فرهنگ فارسی پیوندهای خود را بازیابی کند. بازیهای زبانی/ واژگانی، حلقههای واسط لازم را برای این مسیر فراهم میکنند.
هیچ رابطه و زیباییِ بینقص و شگفتانگیزی، جز در خیال نیست و در این خیال هم نیست. اروتیسم در شعر «برای رویاهای دریاچه ارومیه که دارد از غصه میپوکد» عاشقانهای لطیف و خوشپیما نیست. فاصله، حرکت، انقطاع و تناوب چنگ میزند و مقاومت میکند، مقاومت میکند و چنگ میزند.
«در فواصل همین تودهی مهیب هیولایی
در فاصلهی همین تودهی گوشتین
که راه میافتد در جفت خفتهی کسالتبارش
در فواصل همین خواب آشفتهات
که راه راه قدم میزند
اواسط جورابهایی که از لای سوراخهایش
کف میکند رنگهای زمینی
که ادامهی شرایط همین جوّ متغیر زمین و زبان
در کفایتِ فقط نیمجفت کفشهای نیمبوت زنانه
بلکه مردانه
بلکه کودکانه
بلکه تنه میزند به تمامی تکنولوژیهای
فرافروزمینی
الیاف منعطف خستگی
که چنگ میزند مقاومت زنانه
بلکه نیم و کاملبوتِ مردانه را
از
با
بی
تا شاید دست هم را بگیریم آنی دیگر از اینکابوس
که هی دور سرم میچرخد و میچرخد و میچرخد
بعد سرک میکشد به رویاهای ناتمام تو
بعد سرک میکشد به بچهی ثانی و ثالث ما
که بعدِ تزویج، ممکن است دست بیندازند
طراوت خلوتمان را
آهان
تمام اینبرنامهها قول میدهم تا ساختگی باشد
از فواصل همین توهم تودهی مهیبِ ماخولایی
که دور سرت میچرخد
تا زمین نخوری از سرگیجه
چه؟
چه هوای بیایراد مسئولی
هنرمندانه به فرانسه میگرن میگیرد
به اسپانیایی خنیاگری میکند
به زبان درشت تازی میشورد تا شیرینی فارسی تهرانیات را ببلعد
باید از تمام مسئولیتهایت شکایت بشود.
فردا که از خواب برخواستی
باید برای گلها و پروانهها تسلیتی بفرستی
برای دریاچهی ارومیه که دارد از غصه میپوکد
باید از این تودهی توهم گوشتی
برای ناهار فردایم چیزی باقی بگذارم
شب را در خلوت خودم میپیچم تا فردا طلوع کند از رویاهایم امشب.»
تودهی مهیب هیولایی که در جفت خفته راه میافتد، در فواصل همین«از فاصلهی فیزیکی تا انقطاع و تناوب»، در فواصل همین خواب آشفته… که راهراه قدم میزند و به فاصلهی زمانی میرسد. تودهای مهیب که هنوز میتواند به صورت و عینیت درآید و ماهیت پیدا کند، از جنسیت فقط لکهای از سهمگینی و مهابت دارد و انگار کفایت وضعیتی فراجنسیتی در زبان را با نیمبوت زنانه، بلکه مردانه، بلکه کودکانه و فرافروزمینی جستوجو میکند. و الیاف منعطف خستگی که چنگ میزند مقاومت زنانه، بلکه نیم و کامل بوت مردانه را الیافی مردانه و زنانه است. رویاهای ناتمام و کابوس که قرار است تمام این برنامهها ساختگی باشد. پیچیدن شب در خلوت خود تا طلوع فردا از رویاهای امشب، واقعیت و خیال است که در سویههای دیگر، رابطه را دنبال میکند. چه هوای بیایراد مسئولی و باید از تمام مسئولیتها شکایت بشود. پارودی، دستِ جادویِ رومنس را رو میکند تا هیچ زیبایی و رابطهای حتی در خیال بینقص و شگفتانگیز نباشد.
«برای رویاهای دریاچه ارومیه که دارد از غصه میپوکد»؛ این بیانیهی دوستداران محیط زیست و یا تیتر خبر نیست. اکوسیستمی که نمیتواند برابر اکوسیستمی دیگر، در محاصره از خود دفاع کند. میتواند باشد، اما دالِ دریاچهی ارومیه در این متن به وضعیتی نمادین که تکافتادگی و قطع ارتباط را بازنمایی میکند و میتواند هر مدلول مقطوع و منفردی را تحت شمول بگیرد، میرسد.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید