می خواهم صامت بمانم!
نقد فیلم آرتیست
تماشای یک فیلم صامت حتی برای منتقدین و پژوهشگران تاریخ سینما نیز چندان ساده نیست، چه رسد به تماشاگران جوان سینما که اغلب حتی تحمل دیدن فیلم های عمیق، کم دیالوگ و کُند را ندارند. هم از این روست که آثار درخشان تاریخ سینما مانند فیلم های روبر برسون، برگمان و تارکوفسکی هیچ گاه تماشاگران پرشماری نداشته اند. پرسش اینجاست که در چنین شرایطی، چگونه می توان فیلم صامتی مانند “آرتیست” ساخت که مورد توجه تماشاگران و منتقدین قرار گیرد؟
فیلم صامت به لحاظ بصری، متعلق به دوره ی سیاه و سفید است. در سینمای صامت، دوربین اغلب ثابت و بی تحرک بود، چرا که هنوز تراولینگ و کرین برای به حرکت درآوردن آن ساخته نشده بود. در واقع، تنها تحرک بصری منتج از دوربین، به زوم فوروارد و زوم بک محدود می شد. تدوین نیز هنوز در ابتدای راه بود و در اغلب فیلم های اولیه صامت، نقشی جز پیوند صحنه ها یا در نهایت تدوین موازی دو رویداد نداشت.
فیلم آرتیست به همین محدودیت ها وفادار است. یعنی به لحاظ بصری، می کوشد تماشاگر به دوران سینمای صامت بازگرداند. نمابندی دوربین همانند فیلم های صامت، ساده است و دوربین فاقد تحرک. دکوپاژ فیلم نیز همین ویژگی را دارد و به ندرت برداشت های متعدد یا زوایای مختلف از یک صحنه به چشم می خورد.
بازیگری نیز در سینمای صامت، ویژگی های خود را داشت. ویژگی هایی که بیشتر ریشه در بازیگری تئاتر داشتند. بازیگر به دلیل نداشتن صدا، ناگزیر بود احساسات خود را به گونه ای اغراق شده، نمایش دهد تا تماشاگر حتی بدون خواندن میان نویس ها، موقعیت بازیگر و داستان فیلم را درک کند. شیوه ای شبیه به بازی در تئاتر که به دلیل دور بودن تماشاگر از بازیگر، اغراق در بازی را می طلبید.
در فیلم آرتیست، ژان دوژاردین با بازی دوگانه ی خود به عنوان بازیگر فیلم های صامت و بازیگر فیلم آرتیست، بازآفرینی موفقی از نوع بازیگری سینمای صامت دارد. فیگورهای چهره ی او، خودشیفتگی اش و به ویژه لبخندهایش که برای تماشاگر امروز مضحک به نظر می رسد، برای کسانی که فیلم های صامت را دیده باشند، خاطره انگیز است. بازی در بازی او در صحنه های فیلم برداری نیز، جذاب است، زیرا زیرکانه، بازی اش را در صحنه های فیلم برداری با اندکی اغراق بیشتر ارایه می دهد و پس از پایان فیلمبرداری به شیوه ی پیشین بازیگری خود بازمی گردد. بی تردید، جایزه ی جشنواره کن و اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد نیز به خاطر موفقیت دوژاردین در بازآفرینی این شیوه ی بازیگری بوده است. باید به این نکته نیز اشاره کرد که جنس بازی برنیس بژو در نقش پپی میلر دارای یک تفاوت بارز با بازی دوژاردین است. بازی او همگام با رشد سینما و ناطق شدن آن تغییری ظریف دارد و به تدریج از ایفای اغراق آمیز به بازی زیرپوستی می رسد. بازی او را در نخستین برخوردش با جرج مقایسه کنید با بازی اش در صحنه ای که در درون خودرواش نشسته و می گرید. در واقع از نظر بازیگری نیز در جهان فیلم، پپی میلر از جرج پیشی می گیرد و وارد دوره ی جدیدی از بازیگری می شود. دوره ای که در آن، بازی های اغراق آمیز خواهانی ندارند.
از نقطه نظر روایی، فیلم های صامت غالبا داستان های ساده ای داشتند که روایت آنها بدون بهره گیری از دیالوگ امکان پذیر بود. این داستان ها نیز اغلب به صورت خطی روایت می شدند. فیلم های آیزنشتاین و آثار سینمای اکسپرسیونیست آلمان در این میان استثنا بوده اند. فیلم آرتیست از نظر روایی، همچون اغلب فیلم های صامت داستان ساده ای را به صورت خطی روایت می کند، اما در عین حال، کارگردان، در روایت همین داستان ساده، بازگشتی نیز به اکسپرسیونیسم داشته است. در اکسپرسیونیسم یا گزاره گرایی، داستان از چارچوب ذهنی کارگردان یا یکی از شخصیت ها روایت می شود و برهمین اساس، روایت می تواند با واقعیت بیرونی انطباق نداشته باشد. همچون فیلم “کابینه ی دکتر کالیگاری” که جهان نابسامان و غریب فیلم، از ذهن بیمار دکتر کالیگاری نشات می گرفت، نه آلمان دهه ی ۲۰.
در آرتیست نیز، رویدادها از دریچه ی ذهن جرج والنتین، بازیگر فراموش شده ی فیلم های صامت روایت می شود. از اواسط فیلم، سینما ناطق می شود. بدیهی است که فیلم آرتیست نیز می تواند ناطق شود، اما نه تنها این روی نمی دهد، بلکه حتی فیلم های ناطق را هنوز به صورت صامت به تماشاگر نشان می دهد. این روایتی است که ما از ذهن جرج می بینیم. روایتی ذهنی از بازیگری که می خواهد جهان، همچنان صامت باقی بماند.
در یکی از سکانس های فیلم، جرج کابوسی می بیند که در آن، او صداهای پیرامون خود را می شنود، اما از حنجره ی خودش صدایی به گوش نمی رسد. کابوس او پیش گویی موقعیت او در دوران سینمای ناطق است. این سکانس، بیش از دیگر سکانس ها بر ذهنی بودن روایت فیلم تاکید دارد.
در سکانس پایانی فیلم نیز جرج می پذیرد که به همراه پپی در فیلمی ناطق ایفای نقش کند، اما او این بار هم می خواهد صامت بماند. تنها کلامی که از دهان او می شنویم این است:”With pleasure!” آن هم با لهجه ی فرانسوی و صداگذاری خاصی که برای تماشاگر غریب می نماید. گویی تماشاگر نیز همچون جرج، ترجیح می دهد او را همچنان صامت ببیند.
توجه کنید به سکانس آغازین فیلم، آنجا که جرج در پشت پرده ی سینما ایستاده و به فیلم نگاه می کند. در انتهای صحنه تابلوی بزرگی به چشم می خورد که روی آن نوشته شده “لطفا ساکت باشید! ((Please Be Silent! ” این تابلو، گویی بیش از آن که از جرج درخواست سکوت کند، گویای درخواستی است که جرج از سینما خواهد داشت: لطفا صامت بمان!
درون مایه ی فیلم “آرتیست” نیز، همین آرزوی سرخورده ی جرج والنتین برای صامت ماندن است. او در موقعیتی تراژیک قرار گرفته و نمی تواند از آن بگریزد. او به بینشی تراژیک در باره ی هویت حرفه ای خود رسیده است. بینشی که از یک سو جبری و ناگزیر می نماید و از سوی دیگر، ریشه در محدودیت های انسانی جرج دارد. او قهرمانی متعلق به دورانی دیگر است با ارزش هایی که دیگر در جهان امروز ارجی ندارند. از همین رو، جرج جایگاه اجتماعی خود را از دست می دهد و همچون قهرمانان تراژدی، پایانی اسفبار را پیش روی خود می بیند. پایانی محتوم و اجتناب ناپذیر که باید در صحنه ی اقدام به خودکشی جرج تحقق یابد، اما برخلاف جریان واقعی زندگی، به پایان بندی ظاهرا خوش فیلم می انجامد تا تماشاگران تلخی تراژدی را به فراموشی بسپارند.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید