نقدی بر «خانهام جاییاست میان پوست و استخوان»
نگاه مهری رحمانی بر مجموعه شعر صحرا کلانتری
نشر دانشیاران ایران
پیش از همه باید گفت که اشعار این مجموعه به یک بار خوانی تن نمیدهند. هر شعر را سه بار خواندم تا توانستم به شعر بعدی بروم و بعد از پایان هم کتاب را سه بار خواندم تا هر بار توانستم چیزی بنویسم. اما این سرودهها بیشتر از راه خواندن دست میدهند تا از طریق گفتن. و این نشان از قدرتمندی شعریت در سرودههای صحرا دارد. انگار واژه ها از دل صحرا پرتاب میشوند به هوا و سیر میکنند از هر کجا به ناکجا …
متنها گویای آنند که شاعر زن است ولی نه زنی شخصی با دنیای فردی خود بلکه زنی از ازل تا ابدِ آفرینش. زنی که زنانگی خورشید را به تاریکی یخ زده و سربی زبانِ مردانه میریزد. انگار آمده برای برای رهایی کلماتِ زنجیری تا خشم فروخورده را بپاشاند به آسمانی که بر زمین راه میرود. گاه دختریست درگیرِ پدرانگی شکل گرفته از بدویت تا عصر صنعت. و میریزد بر مادری که تنها چوبی از او مانده بر سفرهی موریانهها …
آه پدرم
بی مفصل ترین مرد تاریخ است
من با موریانههای او / به تصرف مادرم رفتم
زودترت را بیاور و چند تناسب پشت دردهایت بنشان
و رؤیتت را بیانداز به چشمانم
موریانهها به صرف چشمانم نزدیکتر شدهاند
مردی در او زنی را در خود میجود، میپوساند، میریزاند تا اثبات مستدام سایش و فرسایش. موضوع «من متهم میکنم» نیست، متن وسیعتر از فضای دادگاه است، زیر و رو میکند بولدوزرِ آگاهیاش چنگ می زند در کلمات و از ورزِ واژهها زیر و رو میشود تا رویشی دیگر برای کلمات سر به هوا که در یک بستر تن به دوباره روئیدن نمیدهند.
میریخت به شمایل خونابههای منتظر
میریخت به پارهترین بکارتِ لرزان تا دوختهترین تنفس
به زعم ِگردهگاهی مردد/ تا گلوگاهی بیشیار
این پستانها زن نبودند و این لبهای تکه تکه
که تکه تکه
تکه تکه
پ د ر میریزد
دگرگونه گفتن چگونه گفتن را بر چه گفتن میچرباند. گاه کلمات به شیوهای رمزگونه و مستور رگهای اروتیک از متن عبور میدهد و تصویری گنگ از فتیش را میتند در لذت اعتراضی پرتصویر و آمیخته به جنونِ ارگسمی نامریی. اروتیسمی که در کلمات زاده میشود آنگونه که عشقبازی واژهها اثری از عاشق و معشوق بر جا نمیگذارد و عطشی بیمار و آسیب دیده…
شکاف یعنی یک شماره به تو نزدیک ترم
تو از پاهایم / از رد پایی ناگزیر به نزول نازل میشوی
شماره شماره به شکافتنم
فاتحانه شکاف برمیدارمت به گام
شماره شماره میریزانمت
میخواهم به زبانی دیگر/ با لهجهی شکافها
دیگرم را بشکافم به کشیدنت
فرق است بین جایگاه کلمه را با جسم و روح تجربه کردن و رها کردنش در هوایی بیوطن، و جایگاه دیگرِ کلمه را کشف کردن از طریق تکنیکها و بازیهای زبانی .
بازی با واژهی چرخ، دالها را در خود میچرخاند، میلغزاند، تا کرویتی واژه شمول…
می گویی: درخت
تا چند لای چرخ
تا چند لای چرخ از خسوفهای استخوانی
تا چند لایه چرخ تا بدرهای چوبی
دارم به تبدیل میرسانمت
از چوبیدَنت به همان چوبهای لای چرخ
یکی از ویژگیهای شعر صحرا کلانتری زدودن مرز میان اشیا و آدمیان است. حقیقتی که در جامعهی مدرن و پستمدرن نمیتوان منکر آن شد که نزدیکی آدمی به اشیا و حل شدن در آنها گاه به شیئ شدگی انسان معاصر میانجامد و به عکس. کلمات تا مرز هشدار پیش میروند که : آنَک کدامین آدمی؟ کدامین انسانی انسانی؟
باید به سنگریزه ایمان میآورد
ریزه ریزه به کوه افتادمت
کوهسانِ دره خیز
تا براندازی رشتههایت تا براندازیِ گلوگاه بیقلهات
در رستن گاه سری سر به سر
سر به سر پاشیده از انقباض
سر به سر پاشیده از انقراضی مرده ریگ
.
.
گاه شاعر خالق پیام است پیامی در هیئت سؤال. نه آنگونه که فکری را جایگزین فکر دیگری کند، بلکه آنگونه که ذهن را به تامل دچار می کند و اندیشهی مخاطب را جاری میکند .
این تکههای بتنی چیست که می ریزدمان به نریختن؟
این لایه دار لایه دار ستبرِ چکه چکه
فریبِ کدام ویرانیست؟
سرودههای صحرا بار سیاست را که نه ولی بار جامعه را با همهی تاریخاش به دوش میکشد چنان فضای ارتباطات از هر گونه به جامعه و شبکههای تاریخیاش گره میخورد که ارگسم انتقام در واژهها شکل میگیرد و هدف و انگیزهی طبیعیِ باهم بودگی و در همشدنی تا مرز نابودی پیش میرود
در جذام خانهی خود مختار
این خانه سیاه نیست
این خورهها میراث هدایت است
کامات در سطور هر شعر از هم گسسته پیوسته میشوند. مثل پرندههایی که به دستان سلیمان تکه تکه پراکنده به دور و جمع شونده به نزدیکاند. نمیدانی شاعر چه میخواهد بگوید حتا وقتی چیزی ناگفته نمانده. در پایان هر شعر کلمات از ذهنت میپرند و تنها چیزی که میماند حس سرودهای بی کلام است. پاره پارهای میماند روی دستت بی ردی از چاقو و خون و حتا پاره پارهها
می شود نوشت بازهم تا… ولی بهتر است خواند این مجموعه را که میشود گذاشت کنار زنانی که از فروغ گذشتند با گامهای بلند و جهشهای چشمگیر.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید