همصدا با هیچ جنبش سیاسی نیستم
گفتوگو با کسرا عنقایی
«تاریخ پنهان اشکها» بیش از هر جیز یادآور روزهای سبز ایران است، سال ۱۳۸۸ که جنبشی آزادیخواهانه در کشور پا گرفت. حتی اگر شاعرش هم این مسئله را تایید نکند، باز شعرهای «تاریخ پنهان اشکها» خاطره ندا و سهراب را به یادمان میآورد. این مجموعه هیجگاه از وزارت ارشاد مجوز چاپ نگرفت تا نشریه «بررسی کتاب» در خارج از ایران چاپش کند، به همراه چند داستان کوتاه از کسرا عنقایی.
عنقایی را بهواسطه مجموعههای شعر «بر پلکان برج قدیمی»، «به دنبال سنجاقکها»، «سرود پایان قرن» و… از اواخر دهه شصت میشناسیم. گفتوگو با او را میخوانید.
***
مقدمهای که بر «تاریخ پنهان اشکها» نوشتهاید، خبر از آن میدهد که شعرهای این مجموعه، فضایی متفاوت با کتابهای قبلیتان دارد. این بار کسرا عنقایی همصدا با یک جریان یا جنبش عمومی و سیاسی شده است که کوچهها و خیابانهای تهران را برای مدتی پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ تسخیر کرده بود در حالی که تحولات تاریخی و سیاسی بهطور معمول در شعر شما غایب بوده است. چگونه شد که به «تاریخ پنهان اشکها» رسیدید؟
– من همصدا با هیچ جریان یا جنبش عمومی و سیاسی نشدهام و نخواهم شد. به عنوان شاعر حق چنین کاری را ندارم. یک شاعر حتی اگر در یک حزب سیاسی بطور رسمی عضو باشد بیشتر برای آن است که از موضعی نزدیکتر وقایع را ببیند و شاعرانه ثبتشان کند.
این نکته را که ممکن است شعرهای کتاب «تاریخ پنهان اشکها» تحت تاثیر وقایع سیاسی دوره خاصی از تاریخ کشورمان سروده شده باشند نه تایید و نه تکذیب میکنم.
من در سرودن شعر هیچ محدودیتی را نمیپذیرم. اجازه نمیدهم ذهنم محدود به زمان، مکان، تاریخ یا هیچ اصل کائناتی دیگر شود. به همین دلیل آنچه در این شعرها میبینید همه زمانی – همه مکانی هستند. یعنی در نقطهای دیگر از سیارهمان قابلیت درک شدن دارند و در زمانی دیگر نیز بهمچنین. از تقدیم شعرها به شخص یا اشخاص قابل شناخت هم خودداری کردهام زیرا نمیخواستم حتی بدین وسیله در یک اتفاق در دورهای خاص محدودشان کنم.
یک مثال میزنم تا حرفم بهتر درک شود: قطعات زیبای «برای الیز» یا «سمفونی پنج» اثر بتهوون را که میشنوید به دنبال تاریخ و یا دلیل ساختشان نیستید. اصلا مهم نیست بتهوون در چه شرایطی این آثار را آفریده. آنچه مهم است این است که این آثار آفریده شدهاند و قابل تسری به زمانها و موقعیت های دیگر هستند.
اما این که گفتید «تحولات تاریخی و سیاسی» به طور معمول در شعر من غایب بوده، بیتردید درست نیست. اگر منظور اشاره خاص به آمدن و رفتن رژیم، دولت یا رییس جمهوری خاص است بله بی تردید درست گفتهاید اما غایب دانستن «تاریخ و سیاست» در شعر من بیتردید یک ارزیابی اشتباه است.
بعد از این مقدمه حالا میرسیم به پاسخ سوال شما. این که چطور به «تاریخ پنهان اشکها» رسیدم:
در مقاطع خاصی از تاریخ ناگهان حس میکنید بطن وقایع با آنچه در ذهنیات شما میگذرد هماهنگی دارد. من از مدتها پیش در روند اسطورهگرایانه شعرهایم و منطبق ساختن این گونه نگریستن به دنیا به چنین فضایی نزدیک شده بودم و در «تاریخ پنهان اشکها» چنین فضایی در شعرهایم کامل شد یا بهتر بگویم: به پختگی رسید.
اما چرا «تاریخ پنهان»؟ آیا خواستهاید با این عنوان بر شخصی بودن تأثرات شاعر – هنرمند از رویدادهای عمومی تاکید داشته باشید؟
– دقیقا همینطور است. مطمئن باشید هیچ هنرمندی نمیتواند اثر موفقی بیافریند مگر آن که وقایع پیرامونش را «درونی ِ» خودش کند. حاصل این روند ممکن است یک اثر سیاسی باشد یا حتی برعکس آنچه تصور میشود ممکن است یک واقعه سیاسی منجر به آفرینش آثاری در زمینههای یکسره غیر منتظره و غیر سیاسی شود.
و باز مخاطب آثارتان شک میکند که آیا کسرا عنقایی در «تاریخ پنهان اشکها» واقعا از فضای آشنای مجموعههای سابق خود فاصله گرفته است یا نه. به نوعی آنچه که اکنون میخواهم بگویم، میتواند نقض پرسش نخستم باشد؛ اینکه نه تنها واژهها و الگوهای شعری شما در این مجموعه از مجموعههای سابقتان جدا نیست، بلکه نگاه شاعر به جهان نیز همان است که بود، تلخ و ناامیدانه. آیا این تحولات سیاسی و اجتماعی تغییری در کیفیت جهان ایجاد نمیکند؟
– وقتی پسربچه کوچکی بودم خیلی دلم میخواست مثل جیمز باند از قطار در حال حرکت بیرون بپرم ولی حالا از راه حلهای جیمز باندی فاصله گرفتهام. پس مطمئن باشید از قطار شعری که سوارش بودم بیرون نپریدهام و هنوز در یکی از واگنهایش هستم. قطار هم روی همان ریل در حال حرکت است زیرا میدانم برای کدام مقصد بلیت گرفتهام.
اگر به نظرتان میرسد فضای شعرهایم تغییر نکرده پس دارید حرکت قطار را انکار میکنید یا شاید هم بدون نگاه کردن به مناظری که از کنار پنجرهها در دو سوی واگن قابل مشاهدهاند فقط به درون کوپه خیره شدهاید.
اگر هم فکر میکنید فضای شعرهایم تغییر کرده، این دلیلی ندارد جز این که «شما» چند لحظه از درون واگن چشم بر گرفتهاید و به مناظر خارج از قطار چشم دوختهاید.
شعر من – خوب یا بد – بازتاب درون و بیرون این قطار است. بستگی دارد از چه زاویهای به آن نگاه کنید. اما در مورد «تلخ و ناامیدانه» بودن شعرهایم چون شما اولین کسی نیستید که چنین نظری را ابراز کردهاید دلم میخواهد به موضوعی اشاره کنم که بسیار مشابه وضعیت فعلی من است.
میگویند آنتوان چخوف توسط کنستانتین استانیسلاوسکی به یک اجرای خصوصی نمایش «باغ آلبالو» دعوت میشود چون کارگردان بزرگ تئاتر میخواست نظر نویسنده اثر را در مورد اجرا بداند.
پس از پایان نمایش، چخوف در برابر نگاه منتظر استانیسلاوسکی که مشتاقانه میخواست نظرش را بداند گفت: «متاسفم آقا، ولی من یک نمایشنامه کمدی نوشته بودم! شما آن را تبدیل به یک تراژدی کرده اید!»
چخوف در نامهای به همسرش الگا مینویسد: «چرا دائماً در پوسترها و روزنامهها، نمایشنامه مرا درام مینامید؟ نمیروویچ دانچنکو و استانیسلاوسکی، در نمایشنامه من چیزی پیدا کردهاند که مطلقاً به آنچه من نوشتهام شباهتی ندارد، و من شرط میبندم که هیچ یک از آنها، برای یک بار هم که شده، نمایشنامه مرا با شیفتگی، تا به آخر نخواندهاست. مرا ببخش، اما به شما اطمینان میدهم که این عین حقیقت است.»
یک نکته را بد نیست که بدانیم: در منتهای غم است که به شادی میرسیم. این را من و شما که از کشور عارفان بزرگ میآییم باید بهتر از هرکسی بدانیم. عرفای ما از نهایت غم به شادی خالص و درک واقعی حیات میرسیدند. نکتهای که در ادبیات مدرن ما غایب بود.
انگار اعتمادی به تاریخ اجتماعی و سیاسی ندارید؛ چنانچه در شعرتان آمده: «تاریخها خیانتکارند، گاه بهتر است از یاد برده شوند». کسرا عنقایی تاریخ را چگونه روایت میکند؟
– اگر تاریخ را روایت منسجم بشر بدانیم اینجا رویکرد شاعر نسبت به این روایت منسجم مطرح میشود که ورای تحولات سیاسی- اجتماعی به دنبال تاثیریست که آن وقایع بر انسان میگذارد. یعنی خود وقایع مهم نیست. باید رفت دنبال تاریخی که پس از وقایع در روح و عملکرد انسانها ادامه مییابد. انسانی را تبدیل به یک موجود قابل ترحم یا یک روح بزرگ میکند. من تاریخ را در این مسیر دنبال میکنم.
اما «تاریخ پنهان اشکها» با چند داستان کوتاه همراه است که همگی آنها در ضمیمه مجله «بررسی کتاب» منتشر شده. نکته آن که داستانها هم فضایی شعرگونه پیدا کردهاند. انگار مشخص است خالق آنها اول شاعر است و بعد داستاننویس. این البته منفی نیست، اما شاید عرف هم نباشد. در نوشتن داستان بیشتر به چه سنت یا الگویی نظر دارید؟ و اصلا داستاننویسی که نسبت به آن احساس راحتی و نزدیکی دارید، کیست؟
– این داستانها قرار نبود در کتاب «تاریخ پنهان اشکها» منتشر شود. اصولا علاقهای به انتشار داستانهایم ندارم. داستاننویسی برای من یک دغدغه شخصیست. یک جور پاسخ دادن به آن نیازی که به این بخش از ادبیات دارم ولی نمیبینم کسی اینجور بنویسد برای همین در خلوت خودم دست به قلم میبرم و مینویسم. هیچ ادعایی هم ندارم. اصولا معتقدم آدم باید تکلیف خودش را روشن کند و از دخالت در عرصههای دیگر خودداری کند. من از ابتدا خود را شاعر میدانستم و میدانم. برای من نویسنده بودن هیچ جذابیتی ندارد.
راستش را بخواهید خیلی عصبانی میشوم وقتی میبینم رمان نویسها و داستان نویسها به خودشان اجازه میدهند راجع به شعر نظر بدهند. آن هم با چه قیافههای حق به جانبی!
به همین دلیل است که به خودم اجازه نمیدهم در زمینه داستان و رمان اظهار نظر کنم. نویسندگانی هستند که لطف میکنند و کتابهایشان را برایم میفرستند ولی متاسفانه همچنان در این عرصه به خارج از مرزهای ایران چشم دوختهام. سبک نویسندگانی چون فرانتس کافکا و هانری میشو مرا دیوانهوار به خود جذب میکند. از دنیاهای شگفت انگیز نویسندگان آمریکای لاتین بخصوص آن دسته که دیگر کلاسیک شدهاند مثل کارلوس فوئنتس، خورخه لوییس بورخس و خولیو کورتاسار بسیار لذت میبرم.
از نویسندگان اروپایی بیشتر به داستان کوتاه نویسان علاقه دارم. در ژاپن یاسوناری کاواباتا همچنان برایم یک منبع الهام است.
در نویسندگان آمریکایی مارک تواین، جان اشتاین بک، ادگار لارنس دکتروف، جروم دیوید سالینجر شیفتهام می کنند اما اگر قرار باشد فقط یک نویسنده را نام ببرم که روح و مرکز اندیشهام را فتح کرده باشد، کسی را جز ارنست همینگوی نمیتوانم به یاد بیاورم. خواندن دوباره و چندباره آثار همینگوی مرا از مطالعه هر ادبیات داستانی دیگر بینیاز میکند.
اجازه بدهید اشارهای به داستان «دوست من» یا «جلاد» داشته باشیم، داستان مردی که شغل گردن زدن را دوست دارد و از آن لذت میبرد. اما انگار نمونههای واقعی این شخصیتها کم نیستند. چند هفته قبل اگر اشتباه نکنم، نشریه گاردین مصاحبهای با یک جلاد معروف عربستانی انجام داده بود که یادآور این داستان بود. چطور به چنین شخصیتی رسیدید؟
– شخصیت جلاد را موقعی ساختم که به آدم های دور و برم بهتر نگاه کردم. همه ما یک جور جلاد هستیم. به همکارتان نگاه کنید که چه راحت نزد رییس اداره با بدگویی پشت سرتان شما را قصابی میکند. اگر به او بگویید «جلاد»، حتما خیلی هم آزرده میشود ولی وقتی برایش کارش را تجزیه و تحلیل کنید خودش هم قبول خواهد کرد که یک جلاد است و حتی بدتر. چون کار جلاد حذف فیزیکی شماست و عمل همکارتان حذف معنوی شما. نفی زندۀ شما البته بدون درد فیزیکی.
این یک جنبه شخصیت جلاد بود که دریافتمش ولی بعد دیدم میتوانم حتی از این هم فراتر بروم. برای همین یکسره از این شخصیت هم دور شدم و از جلاد به یک عاصی و طغیانگر رسیدم.
ضرب المثلی چینی هست که میگوید دستی را که نمیتوانی بشکنی ببوس و دعا کن که روزی بشکند. شخصیت جلاد من مثل یک کارمند حقوق بگیر است. پس باید ظاهرا کارش را خوب انجام دهد ولی در عین حال میخواهد علیه سیستم عصیان کند و نگذارد «قانون» ظالمانه به هدفش برسد که آزار دادن محکوم به مرگ است. پس میکوشد نقطهای را در بدن انسان کشف کند که بدون درد انسانها را بکشد.
این بود نحوه تکوین شخصیت جلاد در آن داستان کوتاه.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.