هیچ گاوی نباید خیابانهایمان را از ما بگیرد
گفتوگو با شراگیم زند، فعال وبلاگی و طنزنویس به بهانهی خروج اجباریاش از ایران؛
هیچ گاوی نباید خیابانهایمان را از ما بگیرد
دو هفته پیش، وقتی خبر حکمهای سنگینی را که در مورد هشت فعال فیسبوکی صادر شده بود میخواندم، یاد شراگیم زند افتادم که شجاعانه در ایران قلم میزد و از بسیاری از خط قرمزهای تحمیل شده از سوی نهادهای قدرت چه در نوشتههای طنز و چه در یادداشتهای جدیاش در وبلاگ و صفحهی فیسبوک خود عبور کرده بود. پس نگران شدم که او که به مراتب شناخته شدهتر از آن هشت فعال فیسبوکیست و صفحهی فیسبوکش نیز بازدیدکنندگان زیادی دارد، به دلیل سطح اثرگذاریاش، بازداشت و روانهی زندان شود و حتی حکم سنگینتری برایش در نظر بگیرند. حال آنکه خوشبختانه او حدود یک ماهی میشد که به ترکیه آمده و به قولی از خطر جسته بود. بعد از اینکه موضوع را روی وبلاگ و صفحهی فیسبوکش فاش کرد، تصمیم گرفتم با او گفتوگویی انجام دهم دربارهی دلایل خروج اجباری خودش و همسرش از ایران و وضعیت فعالان وبلاگنویس در دورهی ریاست جمهوری حسن روحانی. او معتقد است: «به نظر میرسد که سرکوب فعالان مجازی و وبلاگی در دورهی ریاست جمهوری روحانی و به خصوص این چند ماههی اخیر شدت و قوت بیشتری گرفته است و به نظر من علت آن هم تقابل و کشاکشی ست که در نهادهای داخل حاکمیت بین گروهها و جریانهای مختلف وجود دارد. حتی اگر معتقد به تئوری “سگ زرد برادر شغال است” هم باشیم باید بپذیریم که بین این دو برادر، گاهی کل کلها و اختلافات و درگیریهایی به وجود میآید.»
– با وجودیکه پیشتر دلایل خروج اجباریتان از ایران را در وبلاگ و صفحهی فیسبوکتان بیان کرده بودید، از آنجا که فکر میکنم بازگو کردن این دلایل برای خوانندگان این مجله نیز میتواند به روشنگری هر چه بیشتر دربارهی خطراتی که فعالان وبلاگنویس را در ایران تهدید میکند کمک کند، خواهشم این است که آنها را اینجا نیز برایمان شرح دهید.
شهریور ماه سال گذشته بود که از دادسرای شهید مقدس ابلاغیهای به آدرس محل کار سابق من فرستادند که در آن نوشته شده بود که به خاطر پروندهای که در فلان شعبهی آن دادسرا دارم ممنوع الخروج هستم و تصریح شده بود که اگر به این حکم اعتراضی دارم باید ظرف مدت مشخصی به دادسرای شهید مقدس (جنب زندان اوین) مراجعه کنم.
با دوستانی که بیشتر از من سابقهی فعالیتهای سیاسی و حتی دستگیری داشتند مشورت کردم و آنها به من گفتند اگر قصد خروج از ایران را نداری بی جهت به آنجا نرو. چون یا قضیه جدی هست و یا نیست. اگر قضیه جدی باشد رفتنت با خودت است و برگشتنت با حضرت عباس! و اگر قضیه جدی نباشد این ابلاغیه احتمالا صرفا اخطاری ست که دست و پایت را جمع کنی و چون حکم ممنوع الخروجی شش ماه بیشتر اعتبار ندارد ممکن است بعد از شش ماه این حکم تمدید نشود و قضیه تمام شود. به هر حال من دلم طاقت نیاورد و یکی از دوستان را راضی کردم به نیابت از من به آنجا برود و سر و گوشی آب بدهد که قضیه چقدر جدی ست… ایشان به دادسرا مراجعه کرده بود و با ذکر اینکه فلانی خودش شهرستان است، خواسته بود اطلاعاتی بگیرد که بعد از کلی معطلی به او گفته بودند که چون پرونده امنیتی ست، نمیتوانند اطلاعات بدهند و حتما خودش باید برای پیگیری وضعیت پرونده اش مراجعه کند.
من هم دیگر پی قضیه را نگرفتم و گذشت و گذشت تا اینکه روز ۲۶ خرداد (تقریبا نه ماه بعد) تلفن موبایلم زنگ خورد. شمارهای نیفتاده بود و آن سوی خط فردی که خودش را معرفی نمیکرد از من پرسید که فلانی هستم یا خیر. چون حاضر نبود خودش را معرفی کند بنده هم از جواب دادن طفره رفتم و گوشی را قطع کردم و تماسهای بعدی را هم بی پاسخ گذاشتم. چند لحظه بعد موبایل همسرم زنگ خورد و آنجا بود که فهمیدم که کار بیخ پیدا کرده که شمارهی همسرم را هم درآوردهاند و دیدم دیگر موش و گربه بازی تلفنی فایدهای ندارد. گوشی را برداشتم و هویت خودم را تائید کردم. طرف خودش را “مفیدی” از اطلاعات معرفی کرد و گفت که میخواهند با من “گپی” بزنند! از من خواست که دو روز بعد ساعت ۹ صبح به آدرسی حوالی سیدخندان (خیابان ابوذر) مراجعه کنم. او تاکید کرد که موضوع را با هیچ کس در میان نگذارم و در ضمن هیچ نوشته ای را هم پاک نکنم و برای اینکه من برای آمدن تردید نداشته باشم، اضافه کرد که اگر میخواستیم بگیریمت در خانهات میگرفتیمت.
باز من شروع کردم به جستجو در اینترنت و پرس و جو از دوستان که “احضار تلفنی” وزارت اطلاعات چگونه است و معمولا تحت چه شرایطی تلفنی احضار میکنند و عاقبت این احضارها معمولا به چه میانجامد. نتایج جستجوها و البته پرس و جوهایم اصلا امیدبخش نبود و من که میدانستم آرشیو وبلاگ و نوشتههای فیسبوکیام برای آنها همچون معدنی بی انتهاست که در آن از “تشویش اذهان عمومی” تا “توهین به مقدسات” میتوانند بدون زحمت هرچه میخواهند استخراج کنند، به این نتیجه رسیدم که با پای خود به مسلخ نروم و عاقلانهترین کار این است که در اسرع وقت از ایران خارج شوم.
– آیا فکر نمیکنید که اطلاعات ایران که شمارهی شما و همسرتان را داشت به راحتی میتوانست آدرس شما را هم به دست بیاورد و واقعا اگر قصد دستگیر کردن شما را داشتند به شیوهی دیگری عمل میکردند؟
من به این موضوع خیلی فکر کردهام. بحث احتمالات است و اینکه من نمیتوانستم در این ماجرا روی زندگی خودم و همسرم به خاطر احتمالاتی که وجود دارد ریسک کنم. چیزی که مسلم بود اینکه من در نوشتههایم از نامهی سرگشاده به آقای خامنهای داشتم تا نوشتههای تندی در نقد شیعهگری در ایران و دهها نوشتهی دیگر. این نوشتهها انقدر فارغ از خطوط قرمز حاکمیت نوشته شده بودند که هر کس نوشتههای من را دنبال میکرد گمان میکرد خارج از ایران هستم که به این صورت مینویسم . اگر من به آنجا میرفتم و آن نوشتهها را جلویم میگذاشتند و در نهایت هم با گرفتن تعهد یا مانند آن رهایم میکردند به شخصه بسیار متعجب میشدم. از طرفی شواهد و قرائنی وجود داشت که این احتمال را قوت میبخشید که آدرس من را نداشتهاند و ادعای آن مامور اطلاعات صرفا بلوف بوده است. چون اولا ابلاغیه ممنوع الخروجی به آدرس محل کار سابق من ارسال شده بود جایی که من سالها بود که دیگر آنجا کار نمیکردم. در ثانی مامور وزارت اطلاعات به راحتی میتوانست بعد از آنکه من تماسهایش را بی پاسخ گذاشتم به جای خط همسرم به خانهمان زنگ بزند و قطعا آدمی در شرایط من وقتی مستقیم به خانهاش زنگ بزنند و ادعا کنند که اگر میخواستیم بگیریمت جلوی خانهات میگرفتیمت این ادعا برایش باورپذیرتر میشد. و دیگر اینکه در نهایت وقتی همسرم هم از تماسهای مکرر اطلاعات (بعد از اینکه من مراجعه نکردم) به ستوه امد و گوشیاش را خاموش کرد، به پدر همسرم زنگ زدند و نه به خانهمان. این را هم بگویم که از سالها قبل همهی آدرسهایی که ما در فرمهای خرید و فروش استفاده میکردیم (موبایل، ماشین و حتی کارهای بانکی) و همچنین کد پستی مندرج بر روی کارت ملیمان مربوط به خانهی سابقمان در شهرک اکباتان بود و همهی اینها این احتمال را بسیار تقویت میکرد که آدرس مشخصی از ما نداشتهاند.
به هر صورت فارغ از همهی این احتمالات همانطور که عرض شد من در آن شرایط نمیتوانستم روی زندگی خودم و همسرم ریسک کنم و به گفتهی یک آدم اطلاعاتی مبنی بر اینکه قصد دستگیری من را ندارند و فقط میخواهند با من “گپی” بزنند، اعتماد نمایم. الان هم هرچه بیشتر میگذرد بیشتر متوجه میشوم از چه خطری جستهام. همین ده روز پیش بود که برای هشت فعال فیسبوکی کمتر شناخته شده مجموعا ۱۲۸ سال زندان بریدند و این نشان میدهد که سیاست سازمانهای امنیتی و قضایی ایران در حال حاضر سرکوب شدید صداهای مخالف در فضای مجازی و ایجاد ارعاب برای به دست گرفتن کنترل محتوای وبلاگها و نوشتههای کاربران فیس بوکی ست.
– همانطور که اشاره کردید مدتیست که رأی حاکمیت بیش از قبل بر دستگیری فعالان وبلاگنویس و فعالان فیسبوکی قرار گرفته است. به نظر شما علت آن چیست؟ میزان دستگیری این فعالان به نسبت دورهی دوم ریاستجمهوری محمود احمدینژاد کاهش یافته یا افزایش پیدا کرده است؟ فکر میکنید چرا چنین اتفاقی افتاده؟
بله، چیزی که به نظر میرسد این است که سرکوب فعالان مجازی و وبلاگی در دورهی ریاست جمهوری روحانی و به خصوص این چند ماههی اخیر شدت و قوت بیشتری گرفته است و به نظر من علت آن هم تقابل و کشاکشی ست که در نهادهای داخل حاکمیت بین گروهها و جریانهای مختلف وجود دارد. حتی اگر معتقد به تئوری “سگ زرد برادر شغال است” هم باشیم باید بپذیریم که بین این دو برادر، گاهی کل کلها و اختلافات و درگیریهایی به وجود میآید. من معتقدم تشکیلات امنیتی ایران (قوه قضائیه، نهادهای اطلاعاتی و سپاه) با دستگیریها و اعمال فشار بر فعالین مجازی، میخواهند به دولت روحانی که با شعار اعتدال و میانهروی بر سر کار آمده است فشار بیاورند. این دستگیریها اهرم فشاری ست بر روی دولت، از طرف تندروهایی که مراکز حساس امنیتی و قضایی ایران در اختیارشان است و البته به احدی هم به جز نهادهای وابسته به رهبری پاسخگو نیستند. روحانی در برابر این بگیر و ببندها اگر موضع بگیرد و خواستار آزادی کسی یا کسانی شود متهم به دخالت در امور قوای دیگر (قوه قضائیه) میشود و اگر سکوت کند طرفدارانش که افزایش فشارها و بی عملی او را میبینند ریزش خواهند کرد. دستگیریها و سختگیریهای اخیر برای جریانهای اصولگرای مستقر در نهادهای قضایی و امنیتی که دستشان از تشکیلات دولت کوتاه مانده است یک بازی برد – برد است.
– به کار بردن واژهی “فعالِ وبلاگنویس” از چه زمانی در ایران باب شد و این واژه را به طور دقیق در مفهوم ایرانیاش چگونه معنا میکنید؟
اصطلاح “فعال وبلاگی” و یا در حالت کلی “فعال مجازی” بعد از انتخابات ۸۸ بیشتر شنیده شد، اما نباید فراموش کنیم که قبل از آن نیز وجود داشته است. رویکرد فعالان مجازی قبل از انتخابات هشتاد و هشت بیشتر مسائل حقوق بشری و اجتماعی بود ولی بعد از انتخابات یا بهتر بگویم کودتای هشتاد و هشت رنگ و بوی سیاسی و اعتراض به نتایج انتخابات به خود گرفت.
من نوشتههای شما را از زمانی که ایران بودید دنبال میکردم. شجاعت شما قابل تحسین بود اما میخواهم بدانم این که آن مطالب را با آن صراحت در ایران مینوشتید و خواننده هم کم نداشتید و بازتاب مطالبتان به نسبت بسیاری از فعالان وبلاگنویس و فیسبوکی گستردهتر بود، هیچگاه برایتان دغدغهی احتمال احضار یا بازداشت شدن را ایجاد نکرد؟ به خصوص اینکه شما فعالیتهای اجتماعی علنی و مشخصی مثل برگزاری جلسات عمومی کتابخوانی و یا حضور در مراسم مختلف فرهنگی و هنری داخل ایران نیز داشتید که حتی در مواردی از قبل در مورد آن اطلاعرسانی میکردید. مثل مراسم امضای کتاب “بیشعوری” که در نمایشگاه کتاب برگزار شده بود.
ببینید…همه ی ما قبل از اینکه یک عامل بیرونی بتواند سد راه ما شود و ما را متوقف کند، یک مانع درونی داریم که بیشتر و پیشتر از هر عامل بیرونی، قدرت متوقف کردن ما را دارد و آن ترسهای ماست. سیستمهای امنیتی حکومتهای توتالیتر به خوبی به این امر واقف هستند و بزرگترین و مهمترین ماموریتشان به وجود آوردن و تشدید کردن این ترسهاست. ترس یک نیروی زبدهی امنیتی ست که بدون جیره و مواجب و مرخصی و به صورت بیست و چهار ساعته در درون ما مستقر میشود و همهی کنشها و رفتارهای ما را آنجور که مورد پسند حاکمیت است تحت کنترل خودش میگیرد. حاکمیت در محاسباتش همیشه روی این نیروی فعال و قدرتمندش است که حساب میکند و نه ده دوازده هزار سرباز گمنام و یا اعضای سپاه سایبریاش!
من این ترس را هیچگاه نداشتم. نمیخواهم بگویم آدم شجاعی بودم و سر نترسی داشتم که اگر اینگونه بودم احتمالا الان باید برای آزادیام امضا جمع میکردید. اما من آدم بیخیالی بودم و در تمام طول مدت وبلاگ نویسی و همچنین فعالیتم در فیس بوک هیچوقت اجازه ندادم که فکر خطر و یا دستگیری به مخیلهام راه پیدا کند و طبعا چون فکر خطر از بیخ در کلهی من وجود نداشت دیگر ترسو بودن و یا شجاع بودنم هم موضوعیتی ندارد. کل داستان برای من یک مراسم گاوبازی بزرگ بود…انگار که دهها گاو نر خشمگین را در خیابانهای شهر، بین دهها هزار نفر رها کرده باشند. دهها هزار نفری که برای تفریح و کمی هیجان سعی میکنند از شاخ گاوها خود را دور نگه دارند. اسم کار آنها هرچه باشد شجاعت نیست، نوعی ماجراجویی ست و البته چاشنی ماجراجوییهای نوشتاری من لجبازی و بغض و درد بود…اینکه کسی بخواهد به من بگوید حق نداری افکارت را آنجور که در ذهنت هست بنویسی و منتشر کنی…اینکه کسی بگوید حق نداری در مورد فلان مسائله یا فلان ظلمی که شده است اطلاعرسانی کنی…اینکه کسی بگوید موقع نوشتن باید این خط قرمزها را رعایت کنی…به خصوص اگر این کس یک گاو باشد باعث میشد من بخواهم بیشتر و بیشتر هرچه هستم و هرچه فکر میکنم و هرچه را میبینم بدون اعتنا به خط قرمزهای حاکمیت بنویسم… این را هم بگویم که وبلاگ من هیچگاه یک وبلاگ سیاسی و یا اجتماعی صرف نبود. این توضیح را میدهم چون ممکن است بعضی از خوانندگان شما حالا با خواندن این چند سطر بالا فکر کنند من توی وبلاگم هر روز در حال پشت و رو کردن خشتک زعمای قوم بودم. وبلاگ من آئینهی تمامنمای خودم بود. یک روز از شیرینکاریهای گربهام مینوشتم و روز بعد در نکوهش اعدام مطلب میگذاشتم. یک روز خاطرههای کودکیام را به طنز مینوشتم و روز بعد نوشتهای سیاسی یا اجتماعی منتشر میکردم. نمیتوانستم در یک قالب صلب و ثابت فرو بروم. من در وبلاگم هر آنچه بودم را مینوشتم نه هر آنچه که دیگران از من انتظار داشتد که باشم
– علاوه بر طنزهایتان، خوانندگان شما مطالب جدی هم از شما کم نخواندهاند. مثل آن مطلبتان دربارهی مخالفتتان با حکم اعدام. اما بخواهید یا نخواهید در مجموع، خودتان را بیشتر به عنوان طنزنویس به مخاطبانتان شناساندهاید. با توجه به حکمهای سنگینی که تا کنون برای کاریکاتوریستهایی چون مانا نیستانی و هادی حیدری یا طنزنویسانی چون مهدی علیزاده فخرآبادی در نظر گرفته شده، فکر میکنید علت این همه ترس حاکمیت از طنز چه باشد؟
طنز و شوخی برای حکومتی که ماسکی از تقدس بر چهره دارد، پاشنهی آشیل محسوب میشود. هرچه حاکمیت ایدئولوگتر باشد عبوستر است و هرچه عبوستر باشد زبان طنز او را بیشتر میآزارد. حکومت ایران هم از همان ابتدا هویت و موجودیت خود را به دین و خدا و خون شهدا و مانند آن گره زد و طبیعیست که در جمع مردان خدا، شوخی و طنازی جایی نداشته باشد. البته ما همین حالا هم طنزنویسهای خوبی در ایران داریم که در روزنامهها و مجلات فعالیت میکنند و تا زمانی که خط قرمزها را زیر پا نگذارند وجود و حضورشان تحمل میشود. طنزنویسهای ایرانی خودشان را با شرایط حکومت ایران وفق دادهاند و در نشریات داخل ایران بر روی خط باریکی بند بازی میکنند. اینها تا زمانی که خط قرمزی را زیر پا نگذاشتهاند تحمل میشوند، اما به محض آنکه لغزش کوچک و ناخواستهای داشته باشند و یا از کاری، برداشت متفاوتی بشود ناگهان حاکمیت تنورهکشان به سراغشان میآید. گویی که همهی این مدت فقط داشته تحملشان میکرده و منتظر و مترصد یک فرصت برای چپ و راست کردنشان بوده است. این برخوردهای شدید و چکشی با طنزنویسانی که خط قرمز را خواسته یا ناخواسته رد کردهاند برای زهر چشم گرفتن از بقیهی طنز نویسان است که بدانند این که پاشنه آشیل حاکمیت در تیررسشان قرار دارد به این معنا نیست که میتوانند به سوی آن تیری نیز رها کنند.
حکومت ایران الان به خوبی توانسته نشریات و طنزهای مطبوعاتی را کنترل کند و در حال حاضر، هم نویسندههای طنز و هم سردبیرهای مجلات انقدر نگران این هستند که از دل مطلب طنزی دردسری بیرون نیاید، که اولا به موضوعات حساس و اساسی اصلا نزدیک نمیشوند و در ثانی انقدر همان موضوعات دست دوم را سوهان میزنند که یک وقت لبهی تیزی از آن به گوشهی قبای مسئول قوی هیکلی گیر نکند و دردسری درست نشود.
حالا هم که حاکمیت اوضاع نشریات را سامان داده و خیالش کمی از نشریات راحت شده به فضای مجازی روی آورده و افتاده به جان فعالان مجازی و دارد زهر چشم میگیرد…نمونهاش همین دستگیریهای کور و بی هدف است که صرفا برای ایجاد ارعاب بین فعالهای مجازی انجام شده است. تصور کنید که زن خانهدار میانسالی را به جرم به اشتراکگذاری نوشتهی طنزی در مورد مجلس خبرگان به بیست و یک سال حبس محکوم کردهاند…این بیست و یک سال حبس همان رفتار عصبی گاوی ست که در ابتدای عرایضم گفتم… گاوی که به میان جمعیت آمده و فقط قصد دارد از دیگران زهر چشم بگیرد فارغ از اینکه قربانیاش واقعا که هست و چه کار کرده.
ما تنها در صورتی برندهایم که به کل این ماجرا به چشم یک کارناوال بزرگ گاوبازی نگاه کنیم. یعنی ترس را کنار بگذاریم و بدانیم که اگر این گاو زندگی زن خانهداری را با شاخهایش تباه کرده، قرار نیست که این سرنوشت محتوم ما نیز باشد. این بخشی از نمایش است و وظیفه و تنها کار ما این است که نترسیم، شاد باشیم، بخندیم، بنویسیم و درست سر بزنگاه از جلوی شاخهای این گاو دیوانه جا خالی بدهیم.
این خیابانها به هر حال متعلق به ماست و هیچ گاوی نباید و نمیتواند آن را از ما بگیرد…
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.