پسرانگی (Boyhood) ½☆☆☆
در ستایش زندگی
پسرانگی (Boyhood) ½☆☆☆
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
فیلمنامه: ریچارد لینکلیتر
بازیگران: الار کولتران (میسون)، پاتریشیا آرکوئت (مادر)، اتان هاوک (پدر)، لورلی لینکلیتر (سامانتا)، جسی مچلر (نیکول)، درام، آمریکا ۲۰۱۴، ۱۶۵ دقیقه.
بهترین فیلم اکران شده در سه ماه اخیر به انتخاب منتقدان آمریکای شمالی، برنده: خرس نقره ای جشنواره برلین، جایزه بهترین فیلم مستقل بین المللی از بریتانیا، مجمع ملی نقد آمریکا، جایزه منتقدان فیلم نروژ، جایزه سال فیپرشی در جشنواره سن سباستین، سه جایزه بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین بازیگری زن از جشنواره سیاتل.
خلاصه: داستان زندگی پسری از شش سالگی تا هجده سالگی، از جدایی پدر و مادرش، تجربه عشق در نوجوانی و سرانجام راهیابی به کالج و آغاز زندگی جدید.
از چه کسی جز ریچارد لینکلیتر انتظار داشتید یکی از غریبترین فیلمهای تاریخ سینما را بسازد؟
فیلمی که براساس رشد بازیگر اصلی آن در طول ۱۲ سال شکل گرفته است. او که با سه گانه مشهورش (پیش از طلوع، پیش از غروب و پیش از نیمه شب) سبک منحصر به فرد خود را برای نمایش جزییات زندگی شخصیتهای اصلی فیلمهایش ابداع کرده است با مینی مالیسم خاص خود این بار رشد ۱۲ ساله یک کودک تا پایان بلوغ را در برابر ما قرار داده است.
اگر در تریلوژی او هر زوجی میتوانستند آینه ای از خود ببینند، در اینجا هر مخاطبی میتواند کم و بیش تصویری از زندگی خود در کودکی، نوجوانی و آغاز جوانی ش ببیند؛ کشف و تعارض، سازگاری و عناد، آزمایش و خطا، عشق و ناکامی، شناخت هویت و بحران و سرانجام کشف «خود واقعی».
راز جذابیت فیلمهای لینکلیتر نیز در همین بازنمایی ست، گویی آینه ای در برابرمان قرار میدهد تا خودمان را ببینیم بی آنکه مانند کلیشههای رایج در ژانر درام اتفاقات و گرهگاه های غریب و نقاط اوج و فرود کاملاً مشخص و متمایز در فیلم باشد، به نوعی گزارشی واقعی ست از ارتباط (با خود، دیگران و جهان) و شناخت.
ارتباط و یافتن خود در تعامل با دیگران که آذین دائمی پی رنگ فیلمهای او است سبب میشود تا ما نیز در این کشف و جستجو همراه شویم و البته شخصیت پردازی و دیالوگهای با دقت برگزیده شده نیز سبب میشود تا بدون آنکه عناصر درام در فیلمهای جریان اصلی مانند ضرباهنگ، بحران، موسیقی متن، بازیهای اغراق شده و شیوه مونتاژ چندان مجالی برای ظهور در فیلم بیابند، آن را باورپذیر و برداشتی از واقعیت جاری بدانیم.
پسرانگی در باره پسری است که تلاش میکند تا هویت خود را بیابد، هویتی که در ابتدا وابسته به مادرش بود و در انتظار سر رسیدنش، در پایان با رشد و تکاملش تثبیت شده و میتواند در ارتفاع به ارتباط با دیگری برآید و این البته داستانی ست دیگر.
جان لنون در ترانه مشهور پسر زیبا میگوید: زندگی چیزی ست که برای تو به وقوع میپیوندد در حالی که تو سرگرم اجرای نقشههایت هستی، زندگی اما برای الار کولتران چیزی ست که برای او به وقوع پیوسته در حالی که او مشغول بازی در این فیلم بود.
جو ویلیامز منتقد سنت لوئیز پست دیسپچ نوشته است که این فیلم نزدیکترین چیز به زندگی واقعی ست که سینمای داستان گو تا کنون توانسته بسازد. ممکن است این گفته را اغراق آمیز بخوانید اما تحسین اغلب منتقدان آمریکای شمالی از فیلم نشان میدهد که فیلم تا چه حد توانسته است واقعیت زندگی را از دیدگاه یک پسربچه تا جوانی ش نشان دهد، از زمانی که برایش هری پاتر مهمتر از رخدادهای پس از فاجعه یازدهم سپتامبر است تا زمانی که زیبایی زنانه و لذت بوسیدن دختران را کشف میکند و سرانجام تحت تأثیر پدرش از سیاست روز سر در میآورد.
پسرانگی در باره زندگی با تمام نوسانات معمول آن است، تغییراتی که از دید میسون در فیلم رخ میدهند آن چنان سریع و متفاوت است که جایگاه شخصیتهای اصلی در پایان به کلی متفاوت از موقعیتهای ابتدایی ست، مادر که در ابتدا تحصیل و کار میکرد و پدر که شغل ثابتی نداشت در پایان با عاقبتی کاملاً متقاوت روبرو میشوند که بخشی از آن تحت تأثیر کسانی بود که سر راه آنها قرار گرفتند، انتخاب و رشد کلیدهایی برای عبور از زمانی ست که با سرعت فرصتها را به باد میدهد، درست مانند کارگری که به توصیه مادر در پی تحصیل رفت و مدتی بعد در حالی که مادر خود مستأصل و سردرگم به نظر میآید مدیر یک رستوران است.
تجربه تماشای این فیلم بی شک برای بسیاری دلپذیر است آنهایی که گاه کودکی و نوجوانی خود را مرور میکنند و از بی محلی به دختر جذاب همکلاسی یا همسایه که مخفیانه دلشان را هم برده بود تا تجربه خلافهای یواشکی و سرانجام یافتن راه خود و پاسخ دادن به اینکه میخواهد چکاره بشود را در ذهن خود مرور میکنند؛ اولین دوربین عکاسی، اولین تصویر برهنه، اولین بار لب زدن به آبجو یا اولین بوسه!
وقتی ما هم به عنوان ناظر با میسون از کلاس اول تا نخستین روزش در کالج همراه میشویم می دانیم که او از زندگی چیزهای زیادی آموخته که حالا در داستان دیگری-ـ که ممکن است داستان او و دختری که بالای کوه با او همصحبت شده و از یکدیگر خوششان آمده-ـ باشد، به کار خواهد بست. همه آن داستان شکستها و پیروزیهایی که ما هم تجربه کردهایم؛ داستان زندگی.
[divide style=”2″]
[toggle title=”حرفهای کارگردان در باره پسرانگی“]ریچارد لینکلیتر: در این فیلم زندگی رخ میدهد نه حادثه! ـ مدتها بود که به خلق یک فیلم تجربی فکر میکردم، داستانهای زیادی خواندم و شروع به نوشتن ایدههای متفاوت کردم اما ناگهان این ایده به ذهنم رسید که چرا نباید فیلمی بسازم که سال به سال با رشد یک پسربچه همراه باشد؟ ـ برای هر سال ۱۰ تا ۱۵ دقیقه در نظر گرفته بودم که با سه روز فیلمبرداری شکل میگرفت. -ـ خیلیها که در باره دوازده سال از زندگی یک پسربچه میشنوند میپرسند چه اتفاقاتی در فیلم میافتد و من پاسخ میدهم، اتفاق خیلی خاصی نمیافتد اما زندگی براساس شخصیت بازیگرانش شکل گرفته است. -ـ هر داستانی برای خودش چالشهایی دارد و گاه شما در جایی گیر می افتید ولی باید بالاخره راهی را پیدا کنید که آن داستان را بطرزی یگانه و خاص بیان کنید تا مخاطب جذب شود. -ـ این فیلم بیشتر شبیه یک مستند است یعنی مستندسازی زمان، ما هر سال فیلمنامه ای برای فیلمی که خودش ماجرای اصلی بود مینوشتیم و به این ترتیب هر سال را ثبت میکردیم. -ـ من خیلی ایدههای بصری را از آغاز تا پایان تغییر ندادم، در واقع این فیلم بود که تکامل پیدا میکرد و هر تغییری بر مبنای واقعیت و مشاهده صورت میگرفت. -ـ فیلم شامل ۱۴۳ صحنه میشود و جزییاتی که شما معمولاً در یک فیلم سینمایی نمیبینید، جزییاتی که روند رشد یک زندگی را بیان میکند و معمولاً از یک فیلم عادی حذف میشوند. -ـ اسم فیلم پسرانگی ست ولی ممکن بود والدینی هم باشد، هر کسی که دور و بر والد بودن است میتواند با آن رابطه برقرار کند چون در باره آن هم هست. ـ من همیشه میدانستم به کجا قرار است برویم، در پایان او آزاد است و با یک جوان دیگر همراه است و به آینده نگاه میکند، آینده ای که ممکن است با همان دختر گره بخورد، این جایی بود که از قبل میدانستم به آنجا میرسیم. -ـ در مورد پیش از غروب و پسرانگی شما باید به پایان دست مییافتید، اگر شما یک طرح کاملاً جزمی داشته باشید پایانتان هم مشخص است اما من همیشه سعی میکنم به واقعیت نزدیک باشم و به پایانی برسم که خودش را به من نشان میدهد. ـ مادرم چند روز پیش فیلم را دید و من خیلی نگران بودم که ببینم نظرش چیست و او دست آخر گفت که خیلی فیلم خوبی بود، نفس راحتی کشیدم، او گفت دو بار فیلم را دیده ولی متوجه برخی جزییات فیلم که به خودش مربوط میشد نشده بود که خیلی هم خوب بود! ـ من مدت زیادی را صرف فکر کردن به تفاوت سینما و دیگر هنرها، در باره شیوه روایت و داستانگویی کردم، فیلمهای من روی کاغذ هرگز حسی مشابه برنمی انگیختند. -ـ من حالا دیگر فکر میکنم وقت ندارم هر فیلمی را که سایرین میبینند ببینم بنابراین بیشتر از قبل انتخاب میکنم. من میتوانم فیلمهایی مثل فیلمهای هیچکاک یا متفکر، خیاط، سرباز و جاسوس (توماس آلفردسون، ۲۰۱۱) را ببینم ولی فکر نمیکنم بخواهم ارباب حلقهها را ببینم. -ـ هنوز فیلمهای خوب زیادی ساخته میشود حداقل ۵۰ فیلم در سال که باید دید، شاید برای یک منتقد فیلم که باید هفته ای ۱۲ فیلم ببیند زیاد نباشد ولی برای یک سینمارو هیچ وقت فیلمهای خوب به پایان نمیرسند، پالین کیل در سال ۱۹۷۰ میگفت که استودیوها توسط تاجران اداره میشود و نه فیلمسازان واقعی که راست میگفت ولی حالا هنوز هم فیلم خوب برای تماشا وجود دارد.[/toggle]
[divide style=”2″]
راهنمای ارزش گذاری:
پنج ستاره: عالی، چهار ستاره: خیلی خوب، سه ستاره: خوب، دو ستاره: متوسط، یک ستاره: کم ارزش
–==============================
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
امید حبیبی نیا روزنامه نگاری سینمایی را از سال ۶۸ آغاز کرده و با اغلب نشریات سینمایی و فرهنگی از جمله مجله فیلم و روزنامه های ایران و همچنین بخش های مختلف تولید، خبر و تحقیق در رادیو و تلویزیون همکاری داشته است، وی از اعضای نخست انجمن منتقدان سینمای ایران بود و چند دوره نیز به عنوان داور انجمن و همچنین داور بخش فیلم های کوتاه جشنواره فیلم فجر به فعالیت پرداخت. او دهها تحقیق علمی در زمینه سینما، روانشناسی ارتباطات و ارتباطات به مجامع علمی بین المللی ارائه کرده است و در رشته های روانشناسی بالینی، کارگردانی سینما، تحقیق در علوم ارتباطات، مطالعات جهانی با گرایش تحقیق در رسانه ها به تحصیل و تدریس پرداخته است. وی همچنین با رسانه های بین المللی از جمله بی بی سی و فرانس ۲۴ نیز همکاری داشته است و سردبیر نشریه دو زبانه رسانه شناسی ست.