پنج شعر از حانیه دری
حانیه دری متولد بیست و هفتم آذرماه ۱۳۷۲- کارشناس ادبیات نمایشی(دانشگاه هنر تهران)- دانشجوی ترم آخر کارشناسی ارشد پژوهش هنر- از سال ۸۹ به طور جدی شعر مینویسد. برگزیدهی دوم کشوری در مسابقات خوارزمی. تجربهی کاری او به کار با روزنامهها و مجلات برمیگردد که اصلیترین آن حضور به عنوان نویسنده و خبرنگار سرویس فرهنگ و هنر روزنامه قانون به مدت یک سال و نیم بوده است تا اینکه اسفند ماه این روزنامه توقیف شد.
شعر اول
زخم باتوم روی پیکرمان
در قفس مانده های بدبختیم
سی و نه سال رفته اما باز
ما همان مشت های سرسختیم
این صداهای زنده در کوچه
خسته از هر بساز و هر چه بسوز
سرخ سیلیست گرچه صورتشان
مثل قبل، انقلابیاند هنوز
خونمان فرش هر خیابان است
لالههایی که احترام نشد
ضربهها بیشتر شدند اما
نعرهی شیرها تمام نشد
موزهی عبرت است جایی که
شرف از روح آدمی رد شد
آه اگر روزگار برگردد
کل این مُلک موزه خواهد شد
ما شهیدان جان به کف هستیم
گرچه از دردمان نمیدانی
حصر دنیا در اختیار شماست
ولی از آن جهان نمیدانی؟
جانمان تا به لب رسیده بترس
از سکوتی که تا خروش رسد
وای بر حال مُلک اگر که در آن
نالهی مادران به گوش رسد
از صداهایمان بترس اگر
خبر از حال و روز ما بدهند
از پس گازهای اشکآور
پاسخت را گلولهها بدهند
پدران اشک و مادران آهاند
تخت و تاجت تباه خواهد شد
آه اگر آهها اثر بکنند
روزگارت سیاه خواهد شد
شعر دوم
رسمی نباش پیش من اینجا اداره نیست
قلبم سند به نام تو خورده، اجاره نیست
شاید گناه میشود این بوسهها ولی
آنجا که عشق امر کند، هیچ چاره نیست
عشق نهفته در دل “من دوست دارمت”
در بین صد هزار نهاد و گزاره نیست
تا نور آسمان منی، در کنار تو
یک ذره احتیاج به ماه و ستاه نیست
در چشمهات عشق نفس میکشد ولی
ابراز دوستی که به ایما اشاره نیست
با بوسههات کار دلم را تمام کن
“در کار خیر، حاجت هیچ استخاره نیست”
شعر سوم
غرق پاییزهای یک نفرهست
همهی ابرهای اطرافم
رج به رج کنج آرزوهایم
مینشینم خیال میبافم
سالها بعد زندگی یعنی
من و لبخندهای تکراری
میشود میخکوب لبخندم
همهی قابهای دیواری
بشود انفرادی آغوشت
وسط قصه هات بد باشم
بازوان تو میلهی سلول
کاش زندانی ابد باشم
سالها بعد محض داشتنت
قدر یک انقلاب سرسختم
هیچ چیز از خدا نخواهم خواست
تو که باشی همیشه خوشبختم
سالها بعد عشق یعنی ما
گریه ام نذر شانههای تو است
وقت باران اگر قدم بزنیم
همهی این جهان پیادهرو است
سالها بعد زیر چتر همیم
زندگی در خیال یعنی این
سالها بعد مال من هستی
آرزوی محال یعنی این
شعر چهارم
دارم برای بی کسیات شعر میشوم
حالا که روی قلهی قدرت ندارمت
میترسم از غروب حضورم کنار تو
فریاد رفتن و به خدا میسپارمت
از بوی خون خاک تو هر چند زخمیام
ما بین بازوان دلم میفشارمت
حالا در اوج غصه و غم میسرایمت
ایران کجای قصه برای تو جان دهیم؟
وقتی قلم تصرف اقوام دیگر است
باتومها برای سر سبز در کمین
بر روی نیزههای زرهپوشها سر است
ما را بنا نبود چنین خار و خس کنند
هر انتخاب بازی بدها و بدتر است
اما هنوز روی سرم میگذارمت
در انزوا به حال خودت گریه میکنی
ایران من قصیده ی بالا بلند رنج
زانوی غم بغل زدهای چون یتیمها
ای دستهای خالی خوابیده روی گنج
ای انفجار نور تو سوگی بر آن شکوه
سیمای زخم خوردهی تو نقش هر ترنج
دلگیرم از تو گرچه به جان میسپارمت
ما درد میشدیم و صدامان نمیرسید
تنها به جرم حرف چه لبها که دوختند
دلگیرم از سلالهی ضحاکهای وقت
در آتش اقتدار تو را زنده سوختند
چیزی نمانده از تو به جز خاک، جز وطن
هر ذرهی تو را به غریبه فروختند
اما هنوز و تا به ابد دوست دارمت
شعر پنجم
بن بست جادههای تو دیوار من شده
از طاق و اتفاق و نگاهت.. سقوط: من
باید به ابروان خودم خم نیاورم
تو: داد پشت محکمهها و سکوت: من
با خاطرات رفته پر از عشقبازیام
کز میکنم میان خودم دم نمیزنم
خون میدود به صورت سرخم تمام روز
دریاچه ثبت میکنم از گریه کردنم
از دادگاه هر شبه اعدام میشوم
میدوزم امتداد دهان را که: لال شو
از خون توی شیشهی این زندگی بنوش
گردن بزن غرور خودت را..حلال شو
جاری شدی حساب تو از عشقمان جداست
من درد بیکَس چک برگشت خوردهام
از عشق و آبروی پسانداز خالیام
خالی شدم.. اگر چه که فعلن نمردهام
بیپردهتر در آینهها درد میکشم
پیشانیام لباس پر از خط و چین شده
این عشق، آب رفتهی بی بازگشتن است
با مارهای توی لباست عجین شده
من گریههام را به خودم بغض میکنم
تا با تفالههای خودم همسری کنم
من مرد ماندهام که بمانم زنت عزیز
باید برای غصهی خود مادری کنم
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید