پنج شعر از علی نگهبان
گزینش و معرفی از سپیده جدیری
علی نگهبان، شاعر، نویسنده و منتقد ادبی مقیم ونکوور است. کتابهای او در ایران اجازهی چاپ ندارد اما مقالات متعددی را در نشریات مختلف کانادایی به چاپ رسانده است. او همچنین کتابهای متعددی را در خارج از ایران منتشر کرده که از آن جمله است: رمانهای “سهراووش” و “مهاجر و سودای پریدن به دیگر سو”.
نگهبان آثاری پژوهشی را نیز به رشتهی تحریر درآورده است که از آن جمله میتوان به دو تحقیق در زمینهی شعر ایران پیش و پس از انقلاب و خاستگاه شعرِ «زبان» اشاره کرد.
کشته
تو را کشتهاند
و من لختی گریستهام
آنگاه بلند شدهام و
یک فنجان اسپرسو سفارش دادهام.
میدانی؟ مدتی است که دیگر دوپیو نمینوشم. کافئینم را نصف کردهام.
من چون تو اهل تصمیمگیری رادیکال نیستم. مدتی به
کم کردن قهوهام فکر کردم؛ دو ماه وقتم را گرفت.
تو ناگهان بلند شدی، کفشهایت را پوشیدی، به خیابان رفتی.
چطور به پیامد کارت فکر نکردی؟
عکست را توی “فیس بوک” گذاشتهام، به “بالاترین” لینک دادهام.
تو را کشتهاند و من بی مهابای فیلتر شدن،
به اشتراکت نهادهام.
افسوس که نیستی ببینی
چه کامنتهایی گرفتهام!
جولای ۲۰۰۹
تو را کشتهاند
و گفتهاند تو خائن بودی.
فریاد در باد سایهی سروی به جا میگذارد
لورکا، به ترجمه شاملو
مشق مرگ
وقت آن است که با خودم بروم
مثل کرگدن
مثل هر رفته با خودی
مثل ریرا که رفت با صدایش
بروم
حالا که از من عبور کردهای
چیزی از تو اما در من ماند
و دانستم هر بار کسی از کسی عبور میکند
چیزی را در او جا میگذارد
و چیزی را از او با خود میبرد
و این گونه است که ما
چه زود
مشق مرگ میکنیم.
ونکوور
نوامبر ۲۰۰۷
ناپختگی
نگاه کن
به من
به سرنوشت
به بند بند اوین
به چوبههای دار
برخیز!
چهرهات را کنار زدهام
از شمایلت عبور کردهام
حنجرهات را به ساز دادهام
زار میزنم
چه تنهاتر از همیم!
در آفتابی میان دلت دراز کشیدهام
ورق زدهام لا به لا تنت
طناب گیسویت به دور گردنم
دوشیزهتر از خوابهای هر شبم
برخیز!
نگاه نمیکنی خدا چگونه آفریده شد
و وال استریت
و چوبهی دار؟
ناپختگی نکن
پناهم از تازیانه باش و تنهایی
و پیش از آن که کلنگی نام مرا چال کند
در آفتابی میان دلت
سپیدهدم
برخیز!
ونکوور
نوامبر ۲۰۰۰
پاشویه
پاشویهام میکنی چه فایده
بیشتر فرو میشوم درون شب
تب نیست
تبعیدم درون خود کرده امپریالیزم
مثل شاعری که در تعویض روغنی کار میکند به شاد کردنم زور میزنی
مثل دودی که از اگزوز خارج میشود ماه را میپوشانم
تا به شب کمک کنم خودش باشد
اگر روغنسوختهها از لای ناخنهایم پاک شده بود اگر تبم مهار شده بود
امشب به دیدنت کراوات هم میزدم
همه چیز نفرین است بروی که پس نیایی است
جهان من آن نفتکشی است که در دریای سیاه سوراخ شده
نفت میآورده یا میبرده یا فقط سوراخ شده
گفته بودی تمیز میکنی لای ناخن را چاره میکنی لرز گرده را
خنک میکنی سوزش دهلیزهای دلم را
کبره بسته
لایههای سیاهی مثل طبقات جامعه پله پله سوار هماند
هیچ چیز چاره نمیکند تب تبعید
مثل بتهوون که رفت بازی کند با صداها
و گم شد میانشان
خسوف تو میشوم مثل بختک به وری سینهات
بگذار گم در شبت شوم
پاشویهام نکن
ونکوور
نوامبر ۲۰۰۰
ساتی
کوهها را سر کردم، در دریاها آویختم تا پایت را در جورابی بنوازم
دو قرص نان را هر بامداد برشته میکردیم، دو فنجان چای دم میکردیم
تا خاطرهی فردامان بشود بویش، عطرش
روزی گفتی در چشمم فوت کن چیزی در آن بود، فوت کردم
حالا چشمت را میبینم چشمت را در خوابم در خواهشهایم در تنهایی
میدانستم
هر مردی باید بداند روزی تنهایی همدم او خواهد شد
تنهایی تنهایی تو به من خو داری خاطرهات بر من چون شب بورانی
خاطرهات در شب چون مادر پتو میاندازد رویم میپایدم که نلرزم از تنهایی
زاده میشویم تنها بی آنکه بپرسند از ما
دیوانگی است اما اگر تنها برویم از دنیا، تنهای تنها
ژانویه ۲۰۱۱
* ساتی (Sati/ Sutte): در آیینی در هندوستان عروس خود را همراه شوهر مردهی خود میسوزاند.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
علی نگهبان نویسنده، مترجم و منتقد ادبی است که تاکنون دو رمان «سهراووش» و «مهاجر» از او منتشر شدهاست. نگهبان بیش از دو دهه است که در کانادا زندگی میکند.